معرفی وبلاگ
-وقتي كه بچه بودم هر شب دعا ميكردم كه خدا يك دوچرخه به من بدهد. بعد فهميدم كه اينطوري فايده ندارد. پس يك دوچرخه دزديدم و دعا كردم كه خدا مرا ببخشد. -هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است! ... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن. دکتر شریعتی
صفحه ها
دسته
Mahdi_witsful

آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 167477
تعداد نوشته ها : 209
تعداد نظرات : 255
Rss
طراح قالب
GraphistThem226

فروغ دیده نرگس

 شکفت غنچه و بنشست گل به بار، بیا!            دمید لاله و سوری ز هر کنار، بیا!
بهار آمد و نشکفت باغ خاطر ما                      تو ای روانِ سحر! روح نوبهار! بیا!
مگر چه مایه بود صبر، عاشقان تو را؟!             ز حد گذشت دگر رنج انتظار، بیا!
ز هر کرانه، شقایق دمیده از دل خاک                پی تو تسلّی دل‏های داغدار، بیا!
ز عاشقان بلاکش، نظر دریغ مدار                   فروغ دیده نرگس! به لاله‏زار بیا!
ز منجنیق فلک سنگ فتنه می‏بارد                   مباد آن که فرو ریزد این حصار، بیا!
یکی به مجمع رندان پاک باز، نگر!                دمی به حلقه مردان طرفه کار، بیا!
به سوی غاشیه‏داران میر عشق ببین!                به کوی نادره کاران روزگار، بیا!
چه نقش‏ها که بنشستند به صحیفه دهر                ز خونشان شده روی شفق نگار، بیا!
طلایه‏دار تواند این مبشّران ظهور                   به پاس خاطر این قوم حق‌گزار بیا!
درین کویر که سوزان بود روان سراب             تو ای سحاب کرم! ابر فیض بار بیا!
ز دست برد مرا، شور عشق و جذبه شوق                      قرار خاطر بی‌قرار بیا!  
  
محمود شاهرخی
دسته ها : شعر
دوشنبه 1388/10/7 20:11
اى مهربان !
بگذار تا در من ستاره‏هاى شب و تنهایی شب با تو سخنى داشته باشم ؛ بگذار تا از درد جدائی ات که با غیبتت همه تکیه‏ گاه مظلومان از بین ‏رفته بنالم . پیش از تو آب معنىِ دریا شدن نداشت ولى می دانم که با حضورت در میان مردم ، هر قطره آب معنى یک دریا را می‏دهد و حتى گیاهانى که با نبودنت اجازه زیبا شدن نداشتند با تو گلستان می‏شوند ؛ اما افسوس که بوى غیبتت به مشام تنهایی ام می‏رسد!
اى آقاى من !
شنیده ‏ام که با نماز خواندن شماست که خورشید جان می ‏گیرد و با هر نفس شماست که روشنتر می ‏شود. آخر از حریم کدامین بهارى که عاشقانت با شنیدن نامت به قامت سبزت می ‏ایستند و قلبهایشان را به سوى شما روانه می ‏سازند . من می ‏دانم که دل شما مانند دریا پاک است ، پس چرا اى سرور امّت ، ظهورت را تجلّى نمی ‏کنى؟ طوفانهاى دریا براى شما حباب است ؛ پس آخر چرا ما را در این سرزمین آفتاب ، چشم ‏انتظار گذاشته ‏اید ؟
روییدن خورشید از خاک ، معناى وجود تو را می ‏دهد و بهار را در نام شما می ‏جویم ، چه شبها و روزها که نام تو را بر زبان جارى ‏ساختم و با یادت همیشه دلم آهنگ انتظار را می ‏نوازد و با پاى برهنه در جاده ‏هاى انتظار قدم برمی ‏دارم  .گلدسته‏ هاى مسجد جمکران در خیال رسیدن نام زیبایت به گوششان در اوج آسمان دعا می ‏خوانند و گنبد جمکران در زیر آسمان غم ‏آلود دلهاى عاشقان چشم ‏انتظار کبوتر تو می ‏باشد! عاشقانى که به مسجد جمکران می ‏آیند ، سر بر دیوار جمکران می ‏گذارند و با چشمانى اشکبار تو را یاد می ‏کنند و با دل سوخته ‏شان شما را صدا مى زنند .
اى منتهاى مهربانى !
هر روز جمعه عاشقان منتظر آمدنت هستند و ثانیه ‏ها را به خاطر دیدنت می ‏شمارند ؛ چرا که همه هفته به امید جمعه می ‏مانیم و هنگامى که جمعه فرا می ‏رسد زمین و زمان بوى تو را می ‏دهد ؛ امّا غروب جمعه دلم را می ‏شکند و هنگامى که جمعه می ‏رود دلم می ‏گیرد چرا که روزى که وعده داده‏ اى که خواهم آمد بدون تو سپرى شد !
اى محبوب دلها !
 تمام هستی ‏ام را خاک قدمت می ‏کنم تا شاید نظرى به جاده دلم بیندازى ، چرا که تو آفتاب یقینى ، که امید فرداها هستى ، تو بهار رؤیایى که مانند طراوت گل ‏سرخ می ‏مانى و نرم و سبز و لطیفى ، تو معنى کلمات آسمانى هستی که دستهایش براى آمدنت به زمین دعا می ‏کند. 
و اما آخرین مطلب ...
وقتی تو نیستی همیشه آخرحرفم و حرف آخرم را با بغض می خوانم ...
عمریست لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره می کنم برای روز مبادا ...
 اما در صفحه های تقویم روزی به نام مبادا نیست ... آن روز هر چه باشد روزی شبیه امروز ... روزی شبیه فردا ... روزی درست مثل همین روز ماست ...
اما کسی چه می داند شاید فردا روز مبادا باشد ... هر روز بی تو روز مباداست ... دیوارهای کوتاه از پشت هفت دیوار ... دیوار من ... دیوار تو ...
آه ... که چقدر فاصله ها زیادند ...
ای گل زیبا ...
به روی ندیده ات قسم چشمان عاشقم در پی واژه ای می گردند تا نامت را صدا کنند ...
اما چه کند واژه ها و چه بی معناست هر واژه ای در برابر معنای وجودت ...
از مهربانی « م » می چینم ...
از هدایت « ه » را ...
 از دادگری « د » را ...
و از یوسف گمگشته « ی » را ...
و گاهی که دلم به اندازه ی تمام غروب ها می گیرد ...و من از تراکم سیاه ابرها می ترسم ...و هیچ کس مهربانتر از تو نیست صدا می زنم ...
کجاست آن یوسف گمگشته مهربانی که چراغ هدایت به دست در زمین دادگری کند ؟
کجاست مهـدی ... ؟
مرا در یاب ...در انتظارت هستم و خواهم بود ... بیا ... بیا ...
مهدیا دل شکسته ام را به تو می سپارم ...
دلدارم تو باش
« به امید روز ظهور »
دسته ها : مهدویت
جمعه 1388/10/4 8:36

آقا جان، عاشقانت صبورند...

 

منتظرم! منتظر دلى از جنس نور، کسى از قوم خورشید! کسى از نژاد نفس‏هاى گرم! مردم نیز منتظرند! و غرق در لحظه‏هاى انتظار، نیازشان را از لابه‏لاى نفس‏هاى حیران خود بازگو مى‏کنند. شقایق‏ها منتظرند! منتظر کسى که به فرهنگ شبنم ایمان بیاورد. کسى که آیینه‏هاى مکدر زمانه را در هم بشکند و اشک‏هاى ارغوانى‏ را از کوچه‏هاى پریشانى نجات دهد. کوچه‏ها چشم به راهند! کوچه‏ها نیز چشم به راهند! چشم به راه قدم‏هایى هستند که زخم‏هاى بى ‏رحم گمراهى را از چشمان مردم پاک کند.  کوچه‏ها منتظر چشمان باران ‏زایى هستند که با قدم‏هایش جان مردم را به شبنم اشک‏ها بشوید. جاده‏ها منتظر رهگذرى هستند که براى همیشه خواهد ماند. منتظر قدم‏هایى که تن مرده کوچه‏ها را زنده مى‏کند.

 لاله‏ها منتظرند! در این عرصه انفجار بلا، مردم یاد لاله‏ها را بین کوچه‏هاى این شهر خاموش گم کرده‏اند و حتى امواج دریاى عاشق سر بر ساحل نگاه‏هایى تیره مى‏گذارند و سرود عطش را سر مى‏دهند. لاله‏ها منتظرند؛ منتظر کسى که همزاد موج‏هاى خورشیدى است. کسى از جنس ابر، پریزاد باران.

عاشقان منتظرند! عاشقان بى‏تابند، بى ‏قرارند تا هم آواز شیدایى صبح فردا باشند. اى دریا تبار، بر گونه‏هاى امت ‏ببار. عاشقانت صبورند، منتظر خواهند ماند.

 

دسته ها : عشق - عرفان
پنج شنبه 1388/10/3 10:25

 

شبی پسر کوچکمان یک برگ کاغذ به مادرش داد. همسرم که در حال آشپزی بود. دستهایش را با حوله ای تمیز کرد و نوشته ها را با صدای بلند خواند. او با خط بچگانه نوشته بود:

 صورتحساب خرید خانه    1000 تومان

مرتب کردن اتاق خوابم    1000 تومان

مراقبت از برادر کوچکم   1500تومان

بیرون بردن سطل زبا له  1000تومان

نمره ریاضی خوبی که امروز گرفتم 1000  تومان

جمع بدهی شما به من :  5500 تومان

"امام خمینی: حقوق بسیار مادرها را نمى توان شمرد و نمى توان به حق ادا کرد. یک شب مادر نسبت به فرزندش از سالها عمر پدر متعهد ارزنده تر است. تجسم عطوفت و رحمت در دیدگان نورانى مادر, بارقه ی رحمت و عطوفت رب العالمین است. خداى تبارک و تعالى قلب و جان مادران را با نور رحمت ربوبیت خود آمیخته ؛ آن گونه که وصف آن را کس نتوان کرد و به شناخت کسى جز مادران درنیاید"

همسرم را دیدم که به چشمان منتظر پسرمان نگاهی کرد ، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب او این عبارات را نوشت :

بابت سختی 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی، هیچ

 بابت تمام شب هایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم، هیچ

 بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی، هیچ

 بابت غذا، نظافت تو و اسباب بازی هایت، هیچ

 و اگر تمام این ها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است.

وقتی پسرمان آن چه را که مادرش نوشته بود خواند، چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد، گفت :

مامان..........دوستت دارم.

 آن گاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت :  قبلا به طور کامل پرداخت شده !

 قدر پدر و مادر را بدانیم قبل از آن که دیر شود.

دسته ها : عشق - عرفان
پنج شنبه 1388/10/3 10:19

آیا شده تا بحال بتونید به کسی به صورت صد در صد اعتماد کنید که هر چی میگه حتما درسته و هیچ اشکال و اشتباهی در حرف‎ها و اعمالش وجود ندارد؟!

آیا کسی را در زندگیتان دارید که مطمئن باشید پیروی از او باعث هدایتتان می‎شود و هیچ کجی در راهش نیست؟

آیا می‎خواهید به بهشت بروید و در آنجا در آرامش زندگی کنید؟

برای رسیدن به چنین جایگاهی از چه کسی باید پیروی کرد؟

دل به چه کسی باید بست؟!

آیا نباید به آب کُر وصل شد؟!

برای یافتن پاسخ سوالها، این حدیث را با دقت بخوانید:

قال رسول الله(صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله):

من یرید ان یحیی حیاتی، و یموت مماتی، و یسکن جنة الخلد التی و عدنی ربی فلیتول علی ابن ابی طالب(علیه‌السلام) فانه لن یخرجکم من هدی، و لن یدخلکم فی ضلالة.(1) 

رسول خدا(صلی ‌الله ‌علیه ‌و ‌آله) فرمود: کسی که می‌خواهد زندگی و مرگش همانند من باشد و در بهشت جاودانه‎ای که پروردگارم به من وعده کرده، ساکن شود، ولایت علی بن ابی طالب(علیه‌السلام) را انتخاب کند، زیرا او هرگز شما را از راه هدایت بیرون نبرده، و به گمراهی نمی‌کشاند.

منبع:تبیان

دسته ها : خدا دوستانه
سه شنبه 1388/9/17 13:13

غدیر بود

فقط همین نبود که میان بیابان بایستد ...

فقط همین نبود که منبری از جهاز شتران بسازدند ...

فقط گفتن جمله ی کوتاه « علی مولاست » نبود ...

غدیر بود ، رفتیم پیشانی اباذر را ببوسیم و بگوییم :« برادر !عیدت مبارک» پیشانیش از آفتاب ربذه سوخته بود !!

به « ابن سکیت» گفتیم « علی» ،هیچ نگفت ، نگاهمان کرد و گریست.زبانش را بریده بودند !!

خواستیم دستهای میثم را بگیریم و بگوییم :« سپاس خدا را که ما را از متمسکین به ولایت امیرالمومنین قرار داد» دست هایش را قطع کرده بودند !!

گفتیم :« یک سیدی بیابیم و عیدی بگیریم» سیدی ! کسی از بنی هاشم! جسدهاشان درز لای دیوارها شده بود وچاه ها از حضور پیکرهای بی سرشان پر بود!زندانی دخمه های تاریک بودند و غل های گران بر پا،در کنج زندانها نماز می خواندند.

::::::

فقط همین نبود که میان بیابان بایستد، رفتگان را بخواند که بر گردند و صبر کند تا متندگان برسند . فقط همین نبود که منبری از جهاز شتران بسازد و بالا رود ، صدایش کند و دستش را بالا بگیرد ، فقط گفتن جمله ی کوتاه « علی مولاست » نبود.کار اصلا اینقدرها ساده نبود. مصافحه با همه ی رنجهایی بود که برای ایستادن پشت سر واژه ای سه حرفی که در حق ، سخت گیر بود. این روزها ولی همه چیز آسان شده است. این روزها « علی مولاست » تکیه کلامی معمولی و راحت است.

اگر راحت می شود به همه ی تیرک های توی بزگراه  تراکت سال امیر المومنین زد و روی تابلوهای تبلیغاتی با انواع خطها نوشت « علی » ! ، خیلی راحت و زیاد پشت سر هم میشود این کلمه را تکرار کرد و تکرار ، حتما جایی از راه را اشتباه آمده ایم . شاید فقط با اسم یا خطی بیجان مصافحه کرده ایم وگرنه با او !؟... کار حتما سخت بود ، صبوری بی پایان بر حق ، تاب آوردن عتابهایش حتما سخت بود.

::::::

آن « مرد ناشناس » که دیروز کوزه ی آب زنی را آورد، صورتش را روی آتش تنور گرفته « بچش ! این عذاب کسی است که از حال بیوه زنان و یتیمان غافل شده ». آن « مرد ناشناس » سر بر دیوار نیمه خرابی در دل شب دارد می گرید : « آه از این ره توشه ی کم ، آه از راه دراز» و ما بی آنکه بشناسیمش ، همین نزدیکیها جایی نشسته ایم و تمرین میکنیم که با نامش شعر بگوییم ، خط بنویسم ، آواز بخوانیم و حتی دم بگیریم و از خود بی خود شویم .

عجیب است ! مرد هنوز هم  « مرد ناشناس » است.

دسته ها : غدیر
شنبه 1388/9/14 17:16

:: صلی الله علیک یا صاحب الزمان ::

با سلام خدمت همه شما منتظران و دوستان بزرگوار

پس از وقفه ی طولانی دوباره خدمت رسیدم

التماس دعا از همگی شما بزرگواران

یا علی

دسته ها :
جمعه 1388/9/13 22:4

زمان زمان عجیبی است یار ما به کجاست

دهد  گواه  دل  من  امام  ما  تنهاست

زمان زمان نفاق و خیانت و پستی است

اگر چه عصر ظهور محبت مولاست

زهر زمان که گذشته وظیفه مشکلتر

ولایت است غریب و غریبی اش پیداست

هر آنچه می گذرد حفظ دین به خون دل است

شهادت است که راه نجات از این غوغاست

دعا کنید بیاید امام و صاحب ما

هر آنکه گشت غلامش همیشه پا بر جاست

بیا و باز کن این در که سخت محتاجیم

ببین هنوز دل ما شکسته زهراست

در امتحان ولایت مرا قبول نما

شفاعت تو ز شیعه در این زمان زیباست

 

 

 

:: من که به لذت یک گناه رهایت میکنم                              

                                                    کجا دلخوشی تو باشم که یاور داری ::

.......... ولی نازنین صبر اندازه دارد ..........

دسته ها : مهدویت
جمعه 1388/9/13 22:1
یا اباصالح المهدى، ادرکنى و لا تهلکنى

اى مهدى محمد، صلى الله علیه وآله!

هر دو یادگار رسول، صلى الله علیه وآله، مگر جز تو بودند؟

قرآن ناطق «تویى » و عترت باقى هم، تنها «تو».

کنون چه شده ست دیده دل را، که «قرآن ناطق » را نمى بیند و «عترت باقى » را نیز،نمى یابد؟...

اى فرزند «على عظیم »، علیه السلام!

سکوت پرمعنایت، سکوت «على »، علیه السلام، را تفسیر مى کند و صبرت، عظمت صبر او رامتجلى مى سازد.

اى تمامى عدالت، صاحب ولایت و مصدر جهانى حکومت!...

کنون این دست ما و التماس بیعت!... (عجل على ظهورک)

اى یوسف «زهرا»، سلام الله علیها!

مگر ریسمان ستم، به واسطه جهل عوام تواند که دو دست غیرت جوانمردان را به زنجیر کشد;خانه امید نبوت را به آتش کشد; به مسمار قساوت، مهبط وحى (1) را از «خون خدا» گلگون کندو فرزند «ولى حق » را نیامده، قربانى کند!؟

مى دانم که همیشه آزارت مى دهد. آخرین فریاد جگرخراش مادرى در میان آتش در و دیوارکه:

«یا مهدى!...»

اى جان جانان «حسن »، علیه السلام!

تو زیباترین تجلى حسنى و امین ترین وارث بر کمال عقل «حسن »، علیه السلام.

چه زیبا همچو «حسن »، شجاعت را به نجابت آمیخته اى.

اى وارث «خون خدا»!

«حسین »، آغازگر نهضت بود...

از آن روزى که امام، علیه السلام، خون «اصغرش » را به آسمان هدیه فرستاد،خون «پسر» در آسمانها و خون «پدر» بر زمین سرخ کربلا، غوغا مى کند.

اى منتقم خون خدا!

«حسین » آغاز کرد...، تو کى پایان خواهى بخشید؟...

اى حقیقت عاشقانه ترین سجده ها!

زیباترین جلوه هاى هستى، لحظه اى است که «بقیة الله »، در سجده «الله »،سر تعظیم فرود مى آورد.

اى وارث سجده هاى هر دو «على » (2) !

آنان را که توفیق نظاره سجود تو در نماز، حاصل شد; زان پس به شرم نشستند از هرچه سجده انسانى، که پیش از آن بر کره خاک دیده بودند...

اى یگانه «علم و حکمت »!

تو وارث «شهر علم » و «دروازه آنى ». تو وارث علوم انبیا و «شکافنده » آنى!

اى سیره ات همه بر مبناى حکمت!

«علوم حقیقت » و «حقیقت حکمت » را، بر قلب ما مستولى ساز!

اى حافظ استوار مکتب «صدق »!

دین آباء تو با «صداقت » قوام یافت و صداقت محض نیز، تنها «تشیع » متجلى است...

رهروان مکتب خود را از شر دو طایفه گمراه، در امان دار:

«عالمان بى عمل و جاهلان مقدس مآب » (3) اى عظیم تمثال «حلم »!

درس حلم و کظم «موسوى » را به ما و همکیشانمان بیاموز تا بدانیم که تنها دشمنان تو شایسته غضب اند، و نه دوستان!

اى تجلى محض «رضا»!

خدا هم در خیل بندگانش - پس از على بن موسى الرضا، علیه السلام - هرگز «رضایى » دوباره چون تو ندید.

«رضا»یى که هرلحظه، شقاوت دنیا را دید; چشم حیا برهم نهاد و شاید، تنها در دل گریست، اماگفت: «الهى; رضا برضائک، صبرا على بلائک، فاغث یا غیاث المستغیثین!».

اى متصل به دریاى جود «جواد»!

چشم دل را از هرچه سراب دنیاست، ناامید کن تا ببیند که سرچشمه زلال جود و سخاوت، به دست کیست!

اى روح هدایت «هادى »، علیه السلام!

دگر دل را طاقت دیدن اینهمه «ضلالت » نیست... دست افتادگان، همه برگیر.

اى فرزند حسن «زکى »، علیه السلام!

شاید کسى همچو پدر، هرگز ترا نشناخت; صاحب لشکرى که خود آرزوى سربازى سپاه تو بردل داشت... سپاهش به سپاه مخلص تو، متصل باد.

یا «اباصالح المهدى »(عج)!

چه بگویم با تو، که ناگفته، همه را مى دانى...; سوز حزین دل را تنها تو دریابى!

بدان که من هم به تو اقتدا مى کنم آنگاه که براى فرج خویش، مى خوانى:

«امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء».
جمعه 1388/9/13 20:20

 سوگ سروده هایی برای قیصر شعر فارسی

تقدیم به قیصر امین‌پور

 

درد، درد، درد، درد

در وجود گرم و مهربان مرد

خانه کرد

مرد مهربان از این هوای سرد

خسته بود

درد را بهانه کرد

 

آه، آه، آه، آه

باز هم صدای زنگ و بغض تلخ صبحگاه:

ای دریغ آن که رفت ...

ای دریغ ما ، دریغ مهر و ماه

دوستان نیمه راه

رود، رود، رود، رود

رود گریه جماعت کبود

در فراق آن که رفت

در عزای آن که بود

"دیر مانده‌ام در این سرا... " ولی شما، عزیز

"ناگهان چه قدر زود..."

 

ابوالفضل زرویی نصرآباد

دسته ها : شعر
يکشنبه 1388/9/8 19:58

 واسه من که خیلی جالب بود!!!

بعضی در آیه 6 تا 8 سوره فجر ماجرای بهشت شدّاد و هلاکت او را قبل از دیدار آن بهشت نقل کرده‎اند. در این آیات چنین می‎خوانیم:

«اَ لَمْ تَرَ کَیفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِی لَمْ یخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ؛ آیا ندیدی پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟ با آن شهر اِرَم و باعظمت عاد چه نمود؟ همان شهری که مانندش در شهرها آفریده نشده.»

روایت شده: عاد که حضرت هود ـ علیه السلام ـ مأمور هدایت قوم عاد شد، دو پسر به نام «شدّاد» و «شدید» داشت، عاد از دنیا رفت، شدّاد و شدید با قلدری جمعی را به دور خود جمع کردند و به فتح شهرها پرداختند، و با زور و ظلم و غارت بر همه جا تسلط یافتند، در این میان، ‌شدید از دنیا رفت، و شدّاد تنها شاه بی‎رقیب کشور پهناور شد، غرور او را فرا گرفت (هود ـ علیه السلام ـ او را به خداپرستی دعوت کرد، و به او فرمود: «اگر به سوی خدا آیی، خداوند پاداش بهشت جاوید به تو خواهد داد، او گفت: بهشت چگونه است؟ هود ـ علیه السلام ـ بخشی از اوصاف بهشت خدا را برای او توصیف نمود. شدّاد گفت اینکه چیزی نیست من خودم این گونه بهشت را خواهم ساخت، کبر و غرور او را از پیروی هود ـ علیه السلام ـ باز داشت).

او تصمیم گرفت از روی غرور، بهشتی بسازد تا با خدای بزرگ جهان عرض اندام کند، شهر اِرَم را ساخت، صد نفر از قهرمانان لشکرش را مأمور نظارت ساختن بهشت در آن شهر نمود، هر یک از آن قهرمانان هزار نفر کارگر را سرپرستی می‎کردند و آنها را به کار مجبور می‎ساختند.

شدّاد برای پادشاهان جهان نامه نوشت که هر چه طلا و جواهرات دارند همه را نزد او بفرستند، ‌و آنها آنچه داشتند فرستادند.

آن قهرمانان مدت طولانی به بهشت سازی مشغول شدند، تا این که از ساختن آن فارغ گشتند، و در اطراف آن بهشت مصنوعی، حصار (قلعه و دژ) محکمی ساختند، در اطراف آن حصار هزار قصر با شکوه بنا نهادند، سپس به شدّاد گزارش دادند که با وزیران و لشکرش برای افتتاح شهر بهشت وارد گردد.

شدّاد با همراهان، با زرق و برق بسیار عریض و طویلی به سوی آن شهر (که در جزیره العرب، بین یمن و حجاز قرار داشت) حرکت کردند، هنوز یک شبانه روز وقت می‎خواست که به آن شهر برسند،‌ ناگاه صاعقه‎ای همراه با صدای کوبنده و بلندی از سوی آسمان به سوی آنها آمد و همه آنها را به سختی بر زمین کوبید،همه آنها متلاشی شده و به هلاکت رسیدند

دلسوزی عزرائیل برای شدّاد

روزی رسول خدا ـ علیه السلام ـ نشسته بود، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از او پرسید: «ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسانها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی رحم آمد؟»

عزرائیل گفت: در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:

1. روزی دریا طوفانی شد و امواج سهمگین دریا یک کشتی را در هم شکست، همه سرنشینان کشتی غرق شدند،‌تنها یک زن حامله نجات یافت، او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره‎ای افکند، در این میان فرزند پسری از او متولد شد، من مأمور شدم جان آن زن را قبض کنم، دلم به حال آن پسر سوخت.

2. هنگامی که شدّاد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بی‎نظیر خود پرداخت، و همه توان و امکانات ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد، و خروارها طلا و گوهرهای دیگر برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل شد[2] وقتی که خواست از آن دیدار کند، همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب بر زمین نهاد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را قبض کنم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت از این رو که او عمری را به امید دیدار بهشتی که ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود، ‌اسیر مرگ شد.

در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ رسید و گفت: «ای محمد! خدایت سلام می‎رساند و می‎فرماید: به عظمت و جلالم سوگند که آن کودک همان شدّاد بن عاد بود، او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم، بی‎مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد، و خودبینی و تکبر نمود،‌ و پرچم مخالفت با ما برافراشت، سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، ‌تا جهانیان بدانند که ما به کافران مهلت می‎دهیم ولی آنها را رها نمی‎کنیم، چنان که در قرآن می‎فرماید:

«إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ؛ ما به آنها مهلت می‎دهیم تنها برای این که بر گناهان خود بیفزایند، و برای آنها عذاب خوار کننده‎ای آماده شده است.

منبع:تبیان

دسته ها : خدا دوستانه
يکشنبه 1388/9/8 19:48
X