منتظرم! منتظر دلى از جنس نور، کسى از قوم خورشید! کسى از نژاد نفسهاى گرم! مردم نیز منتظرند! و غرق در لحظههاى انتظار، نیازشان را از لابهلاى نفسهاى حیران خود بازگو مىکنند. شقایقها منتظرند! منتظر کسى که به فرهنگ شبنم ایمان بیاورد. کسى که آیینههاى مکدر زمانه را در هم بشکند و اشکهاى ارغوانى را از کوچههاى پریشانى نجات دهد. کوچهها چشم به راهند! کوچهها نیز چشم به راهند! چشم به راه قدمهایى هستند که زخمهاى بى رحم گمراهى را از چشمان مردم پاک کند. کوچهها منتظر چشمان باران زایى هستند که با قدمهایش جان مردم را به شبنم اشکها بشوید. جادهها منتظر رهگذرى هستند که براى همیشه خواهد ماند. منتظر قدمهایى که تن مرده کوچهها را زنده مىکند.
لالهها منتظرند! در این عرصه انفجار بلا، مردم یاد لالهها را بین کوچههاى این شهر خاموش گم کردهاند و حتى امواج دریاى عاشق سر بر ساحل نگاههایى تیره مىگذارند و سرود عطش را سر مىدهند. لالهها منتظرند؛ منتظر کسى که همزاد موجهاى خورشیدى است. کسى از جنس ابر، پریزاد باران.
عاشقان منتظرند! عاشقان بىتابند، بى قرارند تا هم آواز شیدایى صبح فردا باشند. اى دریا تبار، بر گونههاى امت ببار. عاشقانت صبورند، منتظر خواهند ماند.
شبی پسر کوچکمان یک برگ کاغذ به مادرش داد. همسرم که در حال آشپزی بود. دستهایش را با حوله ای تمیز کرد و نوشته ها را با صدای بلند خواند. او با خط بچگانه نوشته بود:
صورتحساب خرید خانه 1000 تومان
مرتب کردن اتاق خوابم 1000 تومان
مراقبت از برادر کوچکم 1500تومان
بیرون بردن سطل زبا له 1000تومان
نمره ریاضی خوبی که امروز گرفتم 1000 تومان
جمع بدهی شما به من : 5500 تومان
"امام خمینی: حقوق بسیار مادرها را نمى توان شمرد و نمى توان به حق ادا کرد. یک شب مادر نسبت به فرزندش از سالها عمر پدر متعهد ارزنده تر است. تجسم عطوفت و رحمت در دیدگان نورانى مادر, بارقه ی رحمت و عطوفت رب العالمین است. خداى تبارک و تعالى قلب و جان مادران را با نور رحمت ربوبیت خود آمیخته ؛ آن گونه که وصف آن را کس نتوان کرد و به شناخت کسى جز مادران درنیاید"
همسرم را دیدم که به چشمان منتظر پسرمان نگاهی کرد ، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب او این عبارات را نوشت :
بابت سختی 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی، هیچ
بابت تمام شب هایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم، هیچ
بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی، هیچ
بابت غذا، نظافت تو و اسباب بازی هایت، هیچ
و اگر تمام این ها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است.
وقتی پسرمان آن چه را که مادرش نوشته بود خواند، چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد، گفت :
مامان..........دوستت دارم.
آن گاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت : قبلا به طور کامل پرداخت شده !
قدر پدر و مادر را بدانیم قبل از آن که دیر شود.
آیا شده تا بحال بتونید به کسی به صورت صد در صد اعتماد کنید که هر چی میگه حتما درسته و هیچ اشکال و اشتباهی در حرفها و اعمالش وجود ندارد؟!
آیا کسی را در زندگیتان دارید که مطمئن باشید پیروی از او باعث هدایتتان میشود و هیچ کجی در راهش نیست؟
آیا میخواهید به بهشت بروید و در آنجا در آرامش زندگی کنید؟
برای رسیدن به چنین جایگاهی از چه کسی باید پیروی کرد؟
دل به چه کسی باید بست؟!
آیا نباید به آب کُر وصل شد؟!
برای یافتن پاسخ سوالها، این حدیث را با دقت بخوانید:
قال رسول الله(صلی الله علیه و آله):
من یرید ان یحیی حیاتی، و یموت مماتی، و یسکن جنة الخلد التی و عدنی ربی فلیتول علی ابن ابی طالب(علیهالسلام) فانه لن یخرجکم من هدی، و لن یدخلکم فی ضلالة.(1)
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: کسی که میخواهد زندگی و مرگش همانند من باشد و در بهشت جاودانهای که پروردگارم به من وعده کرده، ساکن شود، ولایت علی بن ابی طالب(علیهالسلام) را انتخاب کند، زیرا او هرگز شما را از راه هدایت بیرون نبرده، و به گمراهی نمیکشاند.
منبع:تبیان
غدیر بود …
فقط همین نبود که میان بیابان بایستد ...
فقط همین نبود که منبری از جهاز شتران بسازدند ...
فقط گفتن جمله ی کوتاه « علی مولاست » نبود ...
غدیر بود ، رفتیم پیشانی اباذر را ببوسیم و بگوییم :« برادر !عیدت مبارک» پیشانیش از آفتاب ربذه سوخته بود !!
به « ابن سکیت» گفتیم « علی» ،هیچ نگفت ، نگاهمان کرد و گریست.زبانش را بریده بودند !!
خواستیم دستهای میثم را بگیریم و بگوییم :« سپاس خدا را که ما را از متمسکین به ولایت امیرالمومنین قرار داد» دست هایش را قطع کرده بودند !!
گفتیم :« یک سیدی بیابیم و عیدی بگیریم» سیدی ! کسی از بنی هاشم! جسدهاشان درز لای دیوارها شده بود وچاه ها از حضور پیکرهای بی سرشان پر بود!زندانی دخمه های تاریک بودند و غل های گران بر پا،در کنج زندانها نماز می خواندند.
::::::
فقط همین نبود که میان بیابان بایستد، رفتگان را بخواند که بر گردند و صبر کند تا متندگان برسند . فقط همین نبود که منبری از جهاز شتران بسازد و بالا رود ، صدایش کند و دستش را بالا بگیرد ، فقط گفتن جمله ی کوتاه « علی مولاست » نبود.کار اصلا اینقدرها ساده نبود. مصافحه با همه ی رنجهایی بود که برای ایستادن پشت سر واژه ای سه حرفی که در حق ، سخت گیر بود. این روزها ولی همه چیز آسان شده است. این روزها « علی مولاست » تکیه کلامی معمولی و راحت است.
اگر راحت می شود به همه ی تیرک های توی بزگراه تراکت سال امیر المومنین زد و روی تابلوهای تبلیغاتی با انواع خطها نوشت « علی » ! ، خیلی راحت و زیاد پشت سر هم میشود این کلمه را تکرار کرد و تکرار ، حتما جایی از راه را اشتباه آمده ایم . شاید فقط با اسم یا خطی بیجان مصافحه کرده ایم وگرنه با او !؟... کار حتما سخت بود ، صبوری بی پایان بر حق ، تاب آوردن عتابهایش حتما سخت بود.
::::::
آن « مرد ناشناس » که دیروز کوزه ی آب زنی را آورد، صورتش را روی آتش تنور گرفته « بچش ! این عذاب کسی است که از حال بیوه زنان و یتیمان غافل شده ». آن « مرد ناشناس » سر بر دیوار نیمه خرابی در دل شب دارد می گرید : « آه از این ره توشه ی کم ، آه از راه دراز» و ما بی آنکه بشناسیمش ، همین نزدیکیها جایی نشسته ایم و تمرین میکنیم که با نامش شعر بگوییم ، خط بنویسم ، آواز بخوانیم و حتی دم بگیریم و از خود بی خود شویم .
عجیب است ! مرد هنوز هم « مرد ناشناس » است.
:: صلی الله علیک یا صاحب الزمان ::
با سلام خدمت همه شما منتظران و دوستان بزرگوار
پس از وقفه ی طولانی دوباره خدمت رسیدم
التماس دعا از همگی شما بزرگواران
یا علی
زمان زمان عجیبی است یار ما به کجاست
دهد گواه دل من امام ما تنهاست
زمان زمان نفاق و خیانت و پستی است
اگر چه عصر ظهور محبت مولاست
زهر زمان که گذشته وظیفه مشکلتر
ولایت است غریب و غریبی اش پیداست
هر آنچه می گذرد حفظ دین به خون دل است
شهادت است که راه نجات از این غوغاست
دعا کنید بیاید امام و صاحب ما
هر آنکه گشت غلامش همیشه پا بر جاست
بیا و باز کن این در که سخت محتاجیم
ببین هنوز دل ما شکسته زهراست
در امتحان ولایت مرا قبول نما
شفاعت تو ز شیعه در این زمان زیباست
:: من که به لذت یک گناه رهایت میکنم
کجا دلخوشی تو باشم که یاور داری ::
.......... ولی نازنین صبر اندازه دارد ..........
سوگ سروده هایی برای قیصر شعر فارسی
تقدیم به قیصر امینپور
درد، درد، درد، درد
در وجود گرم و مهربان مرد
خانه کرد
مرد مهربان از این هوای سرد
خسته بود
درد را بهانه کرد
آه، آه، آه، آه
باز هم صدای زنگ و بغض تلخ صبحگاه:
ای دریغ آن که رفت ...
ای دریغ ما ، دریغ مهر و ماه
دوستان نیمه راه
رود، رود، رود، رود
رود گریه جماعت کبود
در فراق آن که رفت
در عزای آن که بود
"دیر ماندهام در این سرا... " ولی شما، عزیز
"ناگهان چه قدر زود..."
ابوالفضل زرویی نصرآباد
واسه من که خیلی جالب بود!!!
بعضی در آیه 6 تا 8 سوره فجر ماجرای بهشت شدّاد و هلاکت او را قبل از دیدار آن بهشت نقل کردهاند. در این آیات چنین میخوانیم:
«اَ لَمْ تَرَ کَیفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِی لَمْ یخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ؛ آیا ندیدی پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟ با آن شهر اِرَم و باعظمت عاد چه نمود؟ همان شهری که مانندش در شهرها آفریده نشده.»
روایت شده: عاد که حضرت هود ـ علیه السلام ـ مأمور هدایت قوم عاد شد، دو پسر به نام «شدّاد» و «شدید» داشت، عاد از دنیا رفت، شدّاد و شدید با قلدری جمعی را به دور خود جمع کردند و به فتح شهرها پرداختند، و با زور و ظلم و غارت بر همه جا تسلط یافتند، در این میان، شدید از دنیا رفت، و شدّاد تنها شاه بیرقیب کشور پهناور شد، غرور او را فرا گرفت (هود ـ علیه السلام ـ او را به خداپرستی دعوت کرد، و به او فرمود: «اگر به سوی خدا آیی، خداوند پاداش بهشت جاوید به تو خواهد داد، او گفت: بهشت چگونه است؟ هود ـ علیه السلام ـ بخشی از اوصاف بهشت خدا را برای او توصیف نمود. شدّاد گفت اینکه چیزی نیست من خودم این گونه بهشت را خواهم ساخت، کبر و غرور او را از پیروی هود ـ علیه السلام ـ باز داشت).
او تصمیم گرفت از روی غرور، بهشتی بسازد تا با خدای بزرگ جهان عرض اندام کند، شهر اِرَم را ساخت، صد نفر از قهرمانان لشکرش را مأمور نظارت ساختن بهشت در آن شهر نمود، هر یک از آن قهرمانان هزار نفر کارگر را سرپرستی میکردند و آنها را به کار مجبور میساختند.
شدّاد برای پادشاهان جهان نامه نوشت که هر چه طلا و جواهرات دارند همه را نزد او بفرستند، و آنها آنچه داشتند فرستادند.
آن قهرمانان مدت طولانی به بهشت سازی مشغول شدند، تا این که از ساختن آن فارغ گشتند، و در اطراف آن بهشت مصنوعی، حصار (قلعه و دژ) محکمی ساختند، در اطراف آن حصار هزار قصر با شکوه بنا نهادند، سپس به شدّاد گزارش دادند که با وزیران و لشکرش برای افتتاح شهر بهشت وارد گردد.
شدّاد با همراهان، با زرق و برق بسیار عریض و طویلی به سوی آن شهر (که در جزیره العرب، بین یمن و حجاز قرار داشت) حرکت کردند، هنوز یک شبانه روز وقت میخواست که به آن شهر برسند، ناگاه صاعقهای همراه با صدای کوبنده و بلندی از سوی آسمان به سوی آنها آمد و همه آنها را به سختی بر زمین کوبید،همه آنها متلاشی شده و به هلاکت رسیدند
دلسوزی عزرائیل برای شدّاد
روزی رسول خدا ـ علیه السلام ـ نشسته بود، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از او پرسید: «ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسانها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی رحم آمد؟»
عزرائیل گفت: در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:
1. روزی دریا طوفانی شد و امواج سهمگین دریا یک کشتی را در هم شکست، همه سرنشینان کشتی غرق شدند،تنها یک زن حامله نجات یافت، او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیرهای افکند، در این میان فرزند پسری از او متولد شد، من مأمور شدم جان آن زن را قبض کنم، دلم به حال آن پسر سوخت.
2. هنگامی که شدّاد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بینظیر خود پرداخت، و همه توان و امکانات ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد، و خروارها طلا و گوهرهای دیگر برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل شد[2] وقتی که خواست از آن دیدار کند، همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب بر زمین نهاد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را قبض کنم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت از این رو که او عمری را به امید دیدار بهشتی که ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود، اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ رسید و گفت: «ای محمد! خدایت سلام میرساند و میفرماید: به عظمت و جلالم سوگند که آن کودک همان شدّاد بن عاد بود، او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم، بیمادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد، و خودبینی و تکبر نمود، و پرچم مخالفت با ما برافراشت، سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به کافران مهلت میدهیم ولی آنها را رها نمیکنیم، چنان که در قرآن میفرماید:
«إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ؛ ما به آنها مهلت میدهیم تنها برای این که بر گناهان خود بیفزایند، و برای آنها عذاب خوار کنندهای آماده شده است.
منبع:تبیان