تهمت شیطان به مریم شیطان بعد از آن که حضرت زکریا را به شهادت رسانید، در صدد برآمد که آبروى حضرت مریم را نیز بریزد و در پى فرصت بود.
وقتى حضرت عیسى علیه السلام متولد شد، آن ملعون به صورت زنى از بنى اسرائیل در آمد و آنان را واداشت تا به مریم ناسزا گویند و آب دهان به صورت ایشان اندازند.
وقتى زن ها مریم را دیدند که فرزندش را در آغوش گرفته مى آید، شروع کردند به ایشان ناسزا گفتن . به او گفتند: اى مریم ! حیف از آن سابقه درخشان و این آلودگى ! صد حیف از آن دودمان پاکى که این گونه بدنام شد. اى مریم ! تو مسلما کار بسیار عجیب و بدى انجام دادى ! این کار شایسته تو نبود. بعضى به او گفتند: اى خواهر هارون ! پدر تو آدم بدى نبود، مادرت نیز هرگز آلودگى نداشت و زناکار نبود.
در این هنگام ، مریم به فرمان خدا سکوت کرد. تنها کارى که انجام داد این بود که اشاره به نوزادش عیسى علیه السلام کرد - که از او بپرسید. آنها گفتند:
ما چگونه با کودکى که در گاهواره است سخن بگوییم ؟! - اى مریم ! ما را مسخره کرده اى - ولى این حالت چندان به طول نینجامید؛ چرا که آن نوزاد زبان گشود و با آنان سخن گفت . و رفع تهمت از مادر خود کرد و بینى شیطان را به خاک مالید.
بعد از آن ، مریم فرزند خود عیسى را برداشت و از بیت المقدس بیرون آمد تا به آبادى رسیدند. کد خداى آن آبادى ، مریم را به خانه خود برد و روز به روز به احترام مریم مى افزود.
باز، شیطان به فکر توطئه و تهمت دیگرى برآمد که ضربه خود را به مریم و فرزندش بزند. نقشه آن ملعون این گونه بود که ، شبى طفل آن کدخدا را خفه کرد و آمد پیش وى و گفت : این زن نمک نشناس طفل تو را کشته است . من دیدم این زن و فرزندش حلق این طفل معصوم و بى گناه را فشردند تا مرد. دلم به حال این طفل سوخت و ناراحت شدم .
کدخدا عاقل بود. مریم را طلبید و گفت : من چه بدى در حق تو کرده بودم که پسر مرا کشتى ؟! مریم قسم یاد کرد که من از این قضیه اطلاع ندارم .
آن مرد گفت : من ، آن را به خدا واگذاشتم ، لیکن دیگر این جانمان که چشم من به صورت شما نیفتد. نمى توانم قاتل فرزندم را ببینم . ایشان هم از آن جا بیرون رفتند و خانه به دوش ، هر روز در دهى به سر مى بردند.
دسته ها :
سه شنبه بیست و دوم 11 1387