عـــــبــــــرت هـــاي تـــاريـــــخ
حتما تا آخر بخونيد
موضوع : در دين مبين اسلام چيزي بنام رهبانيت نداريم!!؟
روايت است كه در زماني، قبل از پيدايش اسلام، راهزني در جزيرهاي دور افتاده به تنهايي زندگي ميكرد و هر از گاهي براي تامين معاش خود از جزيره خارج مي شد و به آن سوي آبها ميرفت و با كمين بر سر راه رهگذران تنها، اموال آنان را ميربود و پس از تهيه خوراك از اموال دزدي به جزيره برميگشت تا نوبت بعد !
پس از سالها گذران زندگي به اين شيوه، روزي بعد از بازگشت به جزيره تكه پارههايي از تخته و چوب را ديد كه در كنار ساحل افتاده است، آگاه شد در مدتي كه آنجا نبوده. يك كشتي غرق شده و آدمياني از آن كشتي به جزيره او آمدهاند. شمشير كشيد و به جستجوي كشتي شكستگان، جزيره رو جست و جو كرد تا اينكه در گوشهاي زني تنها را ديد كه اشك ريزان از خدا كمك ميطلبد، از زيبايي او در شگفت شد و قصد آن زن را كرد. زن وقتي از نيت مرد راهزن آگاه شد به التماس افتاد كه دست از من بردار و چون مرد را شقيتر از آن ديد كه به رحم آيد به وي گفت: ما در اين جزيره تنها نيستيم و كسي هست كه به كمك من آيد مرد كه از قبل تمام جزيره را گشته بود. قهقهه سر داد و گفت: فقط من و تو هستيم و بس!
زن سر به آسمان كرد و فرياد زد: خداوندا او تو را نميبيند كه ناظر بر ما هستي، تو مانع او شو . هنوز كلام زن به پايان نرسيده بود كه مرد از خود بيخود شد و تيغ بر زمين انداخت و فريادكنان دور شد .
هر دو همان روز جزيره را ترك كردند و همين كه از دريا گذشته و به خشكي رسيدند مرد راهزن با زن وداع كرد و سر به بيابان نهاد و با راهبي همسفر شد. در راه تابش مستقيم خورشيد طاقت آن دو را بريده بود، راهب با مرد راهزن قرار گذاشت كه من دعا ميخوانم و تو آمين بگو تا خداوند سايباني را از ابر بر بالاي سر ما بگستراند. چنان كردند و ابر بر بالاي سر آنها ظاهر گشت و بر آنان سايه افكند در ادامه راه به نقطهاي رسيدند كه راه دو قسمت ميشد و هر كدام از طرفي رفتند و راهب با تعجب ديد كه ابر با آن مرد همراهي ميكند، ماجرا را جويا شد و بعد از شنيدن ماجراراهب انگشت حسرت به دندان گرفت و خطاب به خداوند گفت: تو را در گوشهگيري از دنيا ميجستم و حال دانستم كه تقرب به درگاه تو، در بازگشت به راه تو و تسليم پذيري در برابر توست و اين كه تو را در همه حال ناظر بر احوال خود ببينم..//
دوســتـان عـزيــز //////////////////////<------------->///////////////////////// نــظــر يـادتـون نــره