بستن زانوی شتر

قافله چندین ساعت راه رفته بود . آثار خستگی در سواران و در مرکبها
پدید گشته بود . همینکه به منزلی رسیدند که آنجا آبی بود ، قافله فرود
آمد . رسول اکرم نیز که همراه قافله بود ، شتر خویش را خوابانید و پیاده‏
شد . قبل از همه چیز ، همه در فکر بودند که خود را به آب برسانند و
مقدمات نماز را فراهم کنند .
رسول اکرم بعد از آنکه پیاده شد ، به آن سو که آب بود روان شد ، ولی‏
بعد از آنکه مقداری رفت ، بدون آنکه با احدی سخنی بگوید ، به طرف مرکب‏
خویش بازگشت . اصحاب و یاران با تعجب باخود می‏گفتند آیا اینجا را
برای فرود آمدن نپسندیده است و می‏خواهد فرمان حرکت

بدهد ؟ ! چشمها مراقب و گوشها منتظر شنیدن فرمان بود . تعجب جمعیت‏
هنگامی زیاد شد که دیدند همینکه به شتر خویش رسید ، زانوبند را برداشت‏
و زانوهای شتر را بست ، و دو مرتبه به سوی مقصد اولی خویش روان شد .
فریادها از اطراف بلند شد : " ای رسول خدا ! چرا مارا فرمان ندادی که‏
این کار را برایت بکنیم ، و به خودت زحمت دادی و برگشتی ؟ ما که با
کمال افتخار برای انجام این خدمت آماده بودیم " .
در جواب آنها فرمود : " هرگز از دیگران در کارهای خود کمک نخواهید ،
و بدیگران اتکا نکنید ، ولو برای یک قطعه چوب مسواک باشد " (


دسته ها : داستان راستان
دوشنبه بیست و چهارم 4 1387
X