شکست

شکست، شکست من، تنهایی من و دوری من،

تو پیش من از هزار پیروزی عزیزتری،

و در دل من از همه افتخارهای این جهان شیرین تری.

 

شکست، شکست من، خودشناسی من و سرپیچی من،

از توست که می دانم هنوز جوانم و پای چابک دارم

و به دام تاج شمشاد پژمرده نمی افتم.

در توست که به تنهایی رسیده ام،

و لذت رانده شدن و دشنام شنیدن را چشیده ام.

 

شکست، شکست من، شمشیر و سپر درخشان من،

در چشمان تو خوانده ام که بر تخت نشستن یعنی برده شدن،

و فهمیده شدن یعنی هموار شدن،

و دریافته شدن یعنی به نهایت خود رسیدن،

و مانند میوه رسیده ای به زمین افتادن و خورده شدن.

 

شکست، شکست من، همراه دلاور من،

تو سرودهای مرا خواهی شنید، و فریادهای مرا، و سکوت مرا،

و هیچکس جز تو با من سخن نخواهد گفت از تپش بال ها،

و خیزش موج ها و از کوه هایی که شباهنگام می سوزند.

و تنها تویی که از شیب صخره روح من بالا می آیی.

 

شکست، شکست من، دلیری بی مرگ من،

من و تو با طوفان خواهیم خندید،

و با هم گور همه آن هایی را که در ما می میرند خواهیم کند،

و با اراده در آفتاب خواهیم ایستاد و خطرناک خواهیم بود.

جبران خلیل جبران

 


دسته ها : لطایف
جمعه هجدهم 5 1387
X