-
یک عمر زمین خواری کرده بود، اتفاقی نیفتاده بود. یک بار زمین خورد... و مرد.
-
اداره با کمبود کاغذ مواجه شد، کاغذ بازی کمتر شد و ارباب رجوع ها راضی تر شدند.
-
ارباب رجوع پرسید: ساعت چند است؟ کارمند گفت: برو فردا بیا!
-
لیوان چای داغ روی بدن رئیس ریخت. فردا روزنامه ها نوشتند: طرح خرید تضمینی چای منتفی شد.
-
زندانی بدون آن که از زندان خارج شود، وارد آن دنیا شد.
-
به آینه مقعر نگریست. خود بزرگ بین شد.
-
در درس فیزیک خیلی ضعیف بود. به قدری که حتی وقتی در آینه مقعر نگاه می کرد، خودش را کوچک می دید.
-
در میان تمام کارکنان روزنامه، تنها یک نفر بود که همه همکاران با نوشته هایش موافق بودند. همان که چک حقوق را می نوشت.
-
سه نفر را پوست کند تا پول یک پالتو پوست را فراهم کرد.
-
سوتی کارگر، سوت کارخانه را به صدا درآورد.
-
مجسمه آزادی کشورشان را با استفاده از نیروی کار زندانیان ساختند.
-
حشرات علاقه مند به موسیقی، در تارعنکبوت افتادند.
-
ارتباطات الکترونیکی باعث مرگش شد. داخل پریز برق، سوزن فرو کرده بود.
-
دست روی پیشانی بچه هایش گذاشت. گفت: چه سرگرمی جالبی!