کاریکلماتور   

  1. یک عمر زمین خواری کرده بود، اتفاقی نیفتاده بود. یک بار زمین خورد... و مرد.
  2.  اداره با کمبود کاغذ مواجه شد، کاغذ بازی کمتر شد و ارباب رجوع ها راضی تر شدند.
  3.  ارباب رجوع پرسید: ساعت چند است؟ کارمند گفت: برو فردا بیا!
  4.  لیوان چای داغ روی بدن رئیس ریخت. فردا روزنامه ها نوشتند: طرح خرید تضمینی چای منتفی شد.
  5.  زندانی بدون آن که از زندان خارج شود، وارد آن دنیا شد.
  6.  به آینه مقعر نگریست. خود بزرگ بین شد.
  7.  در درس فیزیک خیلی ضعیف بود. به قدری که حتی وقتی در آینه مقعر نگاه می کرد، خودش را کوچک می دید.
  8. در میان تمام کارکنان روزنامه، تنها یک نفر بود که همه همکاران با نوشته هایش موافق بودند. همان که چک حقوق را می نوشت.
  9.  سه نفر را پوست کند تا پول یک پالتو پوست را فراهم کرد.
  10.   سوتی کارگر، سوت کارخانه را به صدا درآورد.
  11.   مجسمه آزادی کشورشان را با استفاده از نیروی کار زندانیان ساختند.
  12.   حشرات علاقه مند به موسیقی، در تارعنکبوت افتادند.
  13.   ارتباطات الکترونیکی باعث مرگش شد. داخل پریز برق، سوزن فرو کرده بود.
  14.   دست روی پیشانی بچه هایش گذاشت. گفت: چه سرگرمی جالبی!

 


دسته ها : لطایف - طنز
شنبه بیست و سوم 6 1387
X