- کدام دبیرستان بودید؟
* دبیرستان ابن یمین.
- شهید حکمت جدید.
* بله. دبیرستان ابن یمین میرفتیم و دبیر ادبیات و املا و انشایمان مرحوم آقای رضوانی بود. پدر این پروفسور رضوانی، جراح معروف. ایشان دو سه نوبت اداره کلاس را به من واگذار کرد.
- یعنی مبصر؟
* نه، اصلاَ از نظر درس و بحث کلاس را به من واگذار میکرد. رئیس دبیرستان هم مرحوم نظری بود. خدا رحمتش کند جزء مدیران بسیار قوی و رشتهاش هم طبیعی بود. به من گفت اگر نمیخواهی به دبیرستان بیایی حرفی نیست. شما کار خودت را در حوزه دنبال کن و درسهای اینجا را هم بخوان و بیا امتحان بده. آن موقع مادر ما به ترک دبیرستان خیلی راضی نبودند ولی بعد که من به حوزه آمدم و دیدند که درس را با علاقه دنبال میکنم خیلی راضی و خوشحال بودند و دعا میکردند.
- اگر ممکن است کمی از زمان تحصیل و شرایط آن زمان و تفاوت هایش با امروز بگویید و از تدریس خودتان که ظاهراً خیلی مورد استقبال هم واقع شده بود.
* من۱۶سال داشتم که وارد حوزه شدم. ادبیات را در محضر ادیب نیشابوری بودیم. جامع المقدمات را در محضر استادان گوناگونی بودم چون هر تقریب و تقریری را نمیپسندیدم. من همه نوشتهها و یادداشتهای درسیام را دارم. درس ادیب را از ابتدا تا پایان مینوشتم. ایشان، مطول که میگفت گاهی یکساعت و نیم طول میکشید. تمام اینها را من مینوشتم؛ داستانها، تفسیر، تاریخ و هرچه که بیان میکردند. سطوح متوسط، عالیه و خارجمان را توفیق داشتیم که از محضر بهترین اساتید حوزههای علمیه استفاده کنیم. هر یک از این درسها را که میرفتم، تدریس هم میکردم و بعضی را چند دوره تدریس کردم. مثلاً حاشیه ملاعبدا... را حفظ بودم و وقتی مرحوم ادیب سؤال میکرد، اولین کسی که در آن جلسه جواب میداد من بودم. تقریباً کتابی نبوده که تدریس نکرده باشم.
- از چه سالی تدریس میکردید؟
* از همان جامع المقدمات. آقای موسوی گرمارودی از شاگردان ماست. پدر ایشان اهل معنا و با آقا شیخ مجتبی قزوینی استاد معارف ما، مرتبط بود. پسر را سپرده بود به مرحوم آقا شیخ مجتبی و با معرفی ایشان میآمد پیش ما. همان موقع هم زمینه شعری ایشان خیلی قوی بود. اصولاً من اگر کتابی و درسی را میگرفتم و احساس میکردم نمیتوانم تدریس کنم، خودم را مغبون میدیدم. اگر چه اقوام ما از طرف مادری وضعیتشان بد نبود اما به هر حال ما طلبه بودیم و آن موقع واقعاً شرایط تحصیل در حوزه آسان نبود. با این حال ما با علاقه، درس و بحث را دنبال میکردیم. بنده «کفایه» که تدریس میکردم تقریباً خارج اصول بود. در همین زمان حضرت آقای فاضل هم «کفایه» میگفتند. آن موقع هم سفارش میکردم کسی که میخواهد تدریس کند باید دو مطالعه داشته باشد. یکی برای اینکه کاملاً متوجه نظر صاحب کتاب بشود و دیگری برای اینکه بداند مطلب را از کجا شروع کند، چگونه بپروراند و به کجا ختم کند و با چه بیانی مسایل را انتقال دهد. بعضی از کسانی که در همین جلسه حضور دارند چند درسی در دوره اول یا دوم کفایه ما حضور داشتهاند. من متولد۱۳۱۴ هستم یعنی وارد۷۲سالگی شدهام. افتخار من این است که از سن۱۵-۱۶ سالگی که وارد حوزه شدهام، عمر من صرف حوزه شده. چه آن سی و چند سال بحث و تدریس و چه بعد از پیروزی انقلاب که مسؤولیتهای اجرایی را برعهده گرفتم. به هر حال جانب خدمت به حوزه و خدمت به طلاب را از دست ندادهام و تنها تأسفم این است که در این چند سال نتوانستم تدریس را ادامه بدهم. الان هم بهترین چیزی که میتواند خستگی روحی بنده را برطرف کند این است که بتوانم همان درس و بحثها را با طلبهها داشته باشم.
این را هم بگویم که از همان سن۱۵،۱۶ سالگی در مسایل اجتماعی و سیاسی حضور داشتم و با درک مسایل سیاسی و فعالیتهایمان سعی میکردیم جریانهایی را که باید حمایت شوند، حمایت کنیم و جریانهایی که نباید حمایت شوند را تفکیک کنیم.
- آقای علمالهدی، تعبیری داشتند با این عنوان که عمر انقلابی شما از عمر انقلاب بیشتراست. من جایی خواندم که در سال۱۳۳۰ که مرحوم نواب صفوی به مشهد میآید شما در حالی که۱۴-۱۵ سال سنتان بوده به ایشان خیلی علاقمند بودند و در سخنرانی ایشان در مدرسه نواب شرکت کردید. میخواستم از اولین ورودتان به جریان انقلاب واولین برخورد رژیم طاغوت بگویید. در جریان کدام سخنرانی بود؟ شاید همان سخنرانی سرای محمدیه که شما راجع به عدل زمامداران صحبت کردید یا قبل از آن بوده است؟
* ورود من به مسایل سیاسی و اجتماعی آن روز در واقع برخورد با رژیم تلقی میشد. دو-سه سال قبل از اعدام مرحوم نواب و در جریان اعدام ایشان، ما در حوزه به عنوان یک عنصر ضد رژیم شناخته شده بودیم. اولین سخنرانی من که شاید دستگاه طاغوت را حساس کرد سال۱۳۳۶ در منزل مرحوم میراحمدی بود. منزل بزرگی که تقریباً مقابل منزل آقای قمی بود. من هنوز معمم نبودم. آن سخنرانی چندین شب ادامه داشت که بازار، دانشجویان و دانشگاهیان را شدیداً علاقمند کرد. همین آقای دکتر رزمجو که با آقای شریعتی هم خیلی رفیق بود شدیداً علاقمند شده بودند. شبهای پنجشنبه که منزل ما روضه بود میآمدند و اصرار میکردند که این بحثها در منزل آقای میراحمدی ادامه پیدا کند. آنجا بحث من درباره «علم» بود. (هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون) بنابراین اولین سخنرانی که در سطح شهر مشهد داشتم و برخورد صریح با رژیم محسوب میشد در سال۳۶ بود. آن اتفاق سرای محمدیه هم که مربوط به سال۳۹ میشود.
- آن زمان معمم بودید؟
* خیر، در سرای محمدیه هنوز معمم نبودم. اواخر سال۳۹ معمم شدم. در سرای محمدیه موضوع عدل زمامداران مورد بحث ما بود. در همان زمان بین بحثهای منزل میراحمدی و سرای محمدیه، «ساواک» تأسیس شد که مؤسسش هم سرهنگ آرشام کرمانی بود. قضیهای که باعث احضار من به ساواک شد و حسابی درگیرم کرد، همان سخنرانی سرای محمدیه بود. همین جا عرض کنم که یکی از افتخارات بزر گ من که به اعتقاد خودم آن را جزو ذخایر معنویام حساب میکنم این است که مرحوم آیةا... بروجردی ضمن ابراز محبت و تفقد شدید، دوبار پیغام دادند که شما زبان روحانیتی.
به هر حال شب هشتم سخنرانی در سرای محمدیه بود که قبل از منبر، ما را احضار کردند به اطلاعات شهربانی. رئیس اطلاعات شهربانی هم شمسآرا بود که هر وقت ما را به آنجا میبردند برخورد مؤدبانهای داشت و اظهار اردات میکرد و میگفت المأمور معذور. آن شب یکی دو ساعت بنده را نگه داشتند تا اینکه هفت هشت دقیقهای از زمان منبر گذشت. در این اثنا چون خانمها بالای بالکن «سرا» بودند، خانمی روسریاش را از بالا پرت میکند بین آقایان و میگوید شما مرد نیستید. فلانی را گرفتند و شما اینجا نشستهاید و نگاه میکنید؟ در همین حین ما رسیدیم و با سلام و صلوات بالای منبر رفتیم. من گفتم که الان بنده دارم از اطلاعات شهربانی میآیم. چنین حرفهایی زدند و چنان چیزهایی خواستند. ما هم که اصلاً بر خلاف مصلحت مردم و کشور صحبت نکردیم. صحبتهای ما طبق مصلحت مردم و کشور است. شب بعد آمدند بحث را تعطیل کردند. پلیسها ریختند و تمام سرای محمدیه را محاصره کردند و از همانجا دیگر منبر ما را ممنوع اعلام کردند.