به نام خدایی که در همین نزدیکی هاست
سلام
من اومدم!
محسن: کجا بودی؟ چرا اسکانس ها گوشه نداشت، آبرومون رفت، خانم آنشرلی سرمون کلاه گزاشت؟
ممل: چیییییی مییییییییگیییییییییی!!! اسکناس ها اصل بانک مرکزی بود، تا چاپ شد داغ داغ، با بچه ها سرقت کردیم، دانشگاه بودم، دیر رسیدم، چی شده حالا؟
محسن: هیچی سرمون کلاه رفت، 200 چوب ازمون گرفت، ولی بستنی رو عوض نکرد!
ممل: جدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟، من برات پول فرستادم تو چوب دادی؟؟؟؟ راستی اون چشم کی بود؟
محسن: آره بابا، اونم خانم نوای آسمانی بود، نفوذی داشت اونجا، ازمون فیلم گرفتن، همونی که الان داره بهمون میخنده!!!
ممل: این همه بهت هشدار دادم، اینا سه تفنگدار هستن، خطرناک هستن، با کلی نقشه مکلارن رو تهدید کردیم، ماشینش رو خط میندازیم تا راضی شد خانم عشق آبی رو بشونه رو صندلی داغ، تو یه فرصت مناسب زدیم سیستمش ترکید، ولی اینا خیلی قوی هستن، همه جا نفوذی دارن، راستی شنیدم گرفتار شدی چجوری فرار کردی؟
محسن: آره بابا بیچاره شدم، باهلیکوپتر ریختن ساختمون رو محاصره کردن، با کلی زحمت، یهو پریدم از پنجره بیرون، راپل کردم، با کلی دردسر فرار کردم، من میدونم اینا میخوان انتقام سیستم دوستشون رو بگیرن، فهمیدن کار ما بوده، ممل مواظب باش!
ممل: عجب! راستی اینجا کجاست، چرا اینقدر تاریکه، محسن چرا صدا میاد، اوه لو رفتیم محسن، بیچاره شدیم، نهههههههه!!!!!
چهره ها شطرنجی!!!!!!!!!
محسن: من حرفی ندارم، من تا وکیلم نیاد حرفی نمیزنم!!!
ممل: من بیگناهم! ببین محسن چه بلایی سرمون آوردی، بستنی بهونه بود ما رو بکشن به دام، حالا جفتمون گرفتار شدیم، مامور مخفی بوده خانم آنشرلی، راستی پولا رو پس داد؟؟؟!!!
گردویی: شکالاتی کی بود؟؟؟؟؟؟؟
موزی:
من کلا آدم هماهنگی هستم، خواهش میکنم تشویق نکنین!
حالا این همه بحث شیرین بستنی شد، آخخخخخخخخخخخخخخ جووووووووووووووووووننننننننننننننننن بستنییییییییییییییییییییی، مامان دوست دارم، این رو کجا قایم کرده بودی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ببینم چه طعمی هست، خداکنه موزی باشه، ببینم، واااااااااااییییییییییییی نهههههههههههههه، بازم گردوییییییییییییی، به قول بعضیا (هق هق)
التماس دعا