کاریکلماتور یعنی کاریکاتوری که با کلمات به ثبت می رسد . کاریکلماتور نامی است که احمد شاملو بر نوشتههای پرویز شاپور گذاشت. این کلمه ابتدا در سال ۱۳۴۷ در مجله خوشه به سردبیری شاملو به کاربرده شد و حاصل پیوند «کاریکاتور» و «کلمه» است. به نظر شاملو، نوشتههای شاپور کاریکاتورهایی است که با کلمه بیان شدهاست.
حالا نوبت شما دوستان گرامی است که کاریکاتورهای خود را با کلمه بیان کنید.
سایت گنجینه دانلودهای رویایی
فریاد بی صدا حرف دل همه کسانی که میگویند ولی شنیده نمی شوند ...هستند ولی دیده نمی شوند ..پس تو نیز بی صدا فریاد کن....
کل آیتم ها 226
با وقارترین آب، «آب سنگین» است. بادكنك زخمی، از بخیه می گریزد. سانسورچی، سلاخ واژههاست.
آدمبرفی، دل سردترین آدم است. تفنگ، قنداقش را خیس نمی كند. گلدان تشنه، آب پاش را هم بلعید. پول باد آورده، باد را زیر سوال می برد.
فنر خجالتی، نتوانست خودش را جمع كند. پایم آب آورده، دیگر غم خشك سالی ندارم. به سیم آخر زخمه زدم، سیم اولم را پاره كردند
«میخچه»، آرزوی «میخ» شدن را به گور برد. عاشق اتوبوس خط «صفا - بهارستان» هستم. فقرا، مالشان را «آب» می كنند تا به «نان» برسند
امید پرنده ی محبوس، هفت سالگی قفس است. منجّم كاسب، فقط ستاره ی مشتری را رصد میكند.
ماهی دریا به ماهی رودخانه پز میداد كه من بانمك ترم
مغزم، در كوران ِ حوادث از خواب بر می خیزد.
جنگ ِ سرد، كار و بار یخ فروشها را سكه كرد.
دیوار هم به «سقف ِ كاذب» اطمینان نمی كند
كلاغ پر»، آغاز ِ زندگی ِ «جوجه كلاغ» است. قفس ِ بزرگ منش، روحی به بزرگی ِ زندان دارد. كله پایم كردند، در نوار مغزی ام «رد ِ پا» دیده شد
قفس ِ بزرگ منش، روحی به بزرگی ِ زندان دارد.
كله پایم كردند، در نوار مغزی ام «رد ِ پا» دیده شد
بعد از شستشوی ِ مغزی، پاك ِ پاك ِ فكر می كنم. هنگام ِ عاشقی، مینای ِ دلم سوت ِ بلبلی می زند. «خط و نشان» كشیدن را، از معلم ِ خط و نقاشی آموختم.
بعد از شستشوی ِ مغزی، پاك ِ پاك ِ فكر می كنم.
هنگام ِ عاشقی، مینای ِ دلم سوت ِ بلبلی می زند.
«خط و نشان» كشیدن را، از معلم ِ خط و نقاشی آموختم.
برای اینکه کسی پا توی کفشم نکنه شبها با کفش می خوابم برای اینکه کفش هاش خراب نشه روی دستهاش راه می رفت دوره گرد محله که کفش کهنه می خرید اسمش نعمت بود پشت کفشم را خواباندم تا پایم را که خواب رفته بودبیدار نکند
برای اینکه کسی پا توی کفشم نکنه شبها با کفش می خوابم
برای اینکه کفش هاش خراب نشه روی دستهاش راه می رفت
دوره گرد محله که کفش کهنه می خرید اسمش نعمت بود
پشت کفشم را خواباندم تا پایم را که خواب رفته بودبیدار نکند
جیبش خالی بود ، شصت پاش از سوراخ کفشش بهش چشمک می زد چون به خودش شک داشت مرتب کفشهایش را تکان می داد تا ریگی به کفشش نباشه چون عجله داشت زودتر بزرگ بشه پا توی کفش بزرگتر ها می کرد کفشهای درویش روزها همسفرشه ، شبها بالش زیر سرش
جیبش خالی بود ، شصت پاش از سوراخ کفشش بهش چشمک می زد
چون به خودش شک داشت مرتب کفشهایش را تکان می داد تا ریگی به کفشش نباشه
چون عجله داشت زودتر بزرگ بشه پا توی کفش بزرگتر ها می کرد
کفشهای درویش روزها همسفرشه ، شبها بالش زیر سرش