دختر دانشجو وقتی زندگینامه شهید زینالدین را خواند قول داد تا با رعایت حجاب خود خون شهدا را پاس بدارد.
این دختر دانشجو كه محدثه خلف خانی نام دارد، توضیح داد كه چگونه با خواندن زندگینامه شهید زینالدین زندگیاش متحول شده است. او به خبرنگار ما گفت: من از كودكی دختر لجباز و كنجكاوی بودم. از دوران نوجوانی تا جایی كه به یاد دارم پوشش اسلامی را رعایت نمیكردم. مادرم اما همیشه سعی میكرد تا مرا متقاعد به داشتن حجاب برتر كند اما دوست داشتم خودم مسیر زندگیام را انتخاب كنم. دختر درسخوانی بودم و در دانشگاه رشته مهندسی كامپیوتر قبول شدم. سال 89 در كلاس با یكی از همكلاسیهایم كه دختری بسیجی بود، آشنا شدم. البته او خودش را به من نزدیك كرد و خیلی زود فهمیدم كه میخواهد به خاطر پوششی كه دارم ارشادم كند. حدسم درست بود و بعد از كمی حرف زدن تا مدتها از رعایت حجاب حرف میزد. دختر جوان ادامه داد: دوست تازهام یك روز یك جلد كتاب و یك مقنعه به من هدیه داد. اسم كتاب «نیمه پنهان» درباره زندگی شهید چمران بود. راستش را بخواهید از گرفتن هدیه ناراحت شدم و حس كردم به من توهین شده به خاطر همین هدیهاش را پس دادم و گفتم دوست ندارم كسی برایم تكلیف مشخص كند. همكلاسیام بدون اینكه ناراحت شود هدیه را پس گرفت. چند روز بعد دوباره كتاب را به من هدیه داد و من بار دیگر هدیهاش را پس دادم. این كار بارها تكرار شد تا اینكه سرانجام هدیه را قبول كردم اما تأكید كردم كه هرگز آن را ورق نخواهم زد.
دختر دانشجو ادامه داد: مدتی بعد نمایشگاه كتابی در مصلای اراك برگزار شد. آن روز همراه مادرم برای خرید راهی نمایشگاه شدم. كتاب هایی كه میخواستم را خریدم تا اینكه به غرفه كتاب شهدا رسیدم و در آن جا چشمم به كتاب نیمه پنهان ماه افتاد. بدون اختیار به كتاب خیره شدم. متوجه شدم كه مادرم با تعجب دارد به من نگاه میكند. همانجا حس عجیبی داشتم. به جلد كتابهای دیگر هم نگاه كردم. روایت زندگی شهدا از زبان همسرانشان كنجكاویام را بیشتر كرد. از مسئول غرفه سری كامل كتابها را خریدم. اولین كتاب زندگینامه شهید زین الدین بود كه اصلاً او را نمیشناختم اما همان لحظه اول حس كردم برایم آشناست و به من نزدیك است. وقتی كتاب را خواندم یك دل سیر گریه كرده بودم. وقتی خواندن كتاب تمام شد، تصمیم گرفتم به زیارت قبرش بروم. وقتی به پدرم گفتم كه مرا به زیارت قبر شهید زین الدین ببرد، فهمیدم كه پدرم مدتی همرزم شهید بود. آن روز راهی شهر قم شدیم و به مزار شهدا رفتیم. وقتی كنار قبرش نشستم و قرآن را بازكردم از خودم خجالت كشیدم با آن سر و وضعی كه داشتم اما همانجا به شهید زین الدین قول دادم تا با حفظ حجاب و شئونات اسلامی خون شهدا را پاس بدارم. سوره محمد (ص) را كنار مزارش خواندم و با چشمانی گریان از او تشكر كردم كه اینگونه مرا هدایت و زندگیام را متحول كرد. وی در پایان گفت: از دوران نوجوانی مادرم اصرار داشت تا با او به زیارت امام حسین بروم اما همیشه با خودم میگفتم كه چگونه امام حسین(ع) مرا قبول میكند اما آن روز به شهید زین الدین قول دادم تا به زودی به زیارت امام حسین (ع ) بروم و به امید خدا تا چند روز آینده با مادرم عازم كربلا هستیم.
منبع : روزنامه جوان