• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن قرآن و عترت > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
قرآن و عترت (بازدید: 309)
جمعه 15/6/1392 - 11:5 -0 تشکر 640273
کرامات معصومیه

شفاى چشم

یكى از اساتید محترم اخلاق و وعاظ برجسته شهر مقدس قم نقل كردند: سال ها قبل در چشم دختر بچه ام نقطه سفیدى پیدا شد. به چشم پزشك معروف شهر مراجعه كردیم و ایشان اظهار داشتند كه باید چشم او عمل شود. على القاعده نوبتى را معین نمودند و ما هم مى بایست به بچه آمادگى روحى مى دادیم، ولى همین كه متوجه مسأله گردید، كار او گریه و وحشت و ناراحتى شد و طبعاً یك حالت اضطرابى هم براى خود ما ایجاد كرد.
به هر حال نوبت جراحى و عمل فرا رسید وما بیمار را براى انجام عمل روانه مطب دكتر معالج كردیم . در مسیر از كنار حرم مطهر مى گذشتیم كه نگاه دخترم به گنبد و بارگاه نورانى حضرت معصومه افتاد و گفت: بابا برویم حرم، من شفاى چشمم را از حضرت مى گیرم! این جمله براى من حالتى ایجاد كرد كه خدا مى داند! او را به حرم بردم. همین كه وارد شدیم خودش را سراسیمه به ضریح مطهر رسانید و در حالى كه چشم خود را به ضریح مى كشید، مى گفت: یا حضرت معصومه(س) من مى ترسم، مى خواهند چشمم را عمل كنند، شاید كور شوم! و... و اشك مى ریخت.دیدن چنین حالتى از فرزند براى یك پدربه وضوح آشكاراست یعنى چه؟
به هر صورت , پس از زیارت با اصرار او را بغل كردم و در حالى كه اشك مى ریخت او را تا وسط صحن بزرگ كنار قبر مرحوم قطب راوندى(ره) بردم و براى اینكه كفش او را بپوشانم او را به زمین گذاشتم. خواستم اشك او را پاك كنم كه نگاهم به داخل چشم دختر بچه عزیزم افتاد و دیدم اثرى از لكه سفید در چشم او نیست! با عجله او را به دكتر رسانیدم. ایشان هم تصدیق نمود و گفت دیگر نیازى به عمل نیست و الحمد الله شفا یافته است.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

جمعه 15/6/1392 - 11:6 - 0 تشکر 640274



هدیه حضرت


یكى از علماى اعلام كه در چند دوره مجلس شوراى اسلامى هم خدمت نموده اند و از سادات جلیل القدر منطقه آذربایجان شرقى مى باشند، چنین نقل مى کنند:
چند سال پیش از زعامت مرحوم آیت الله العظمى بروجردى(ره)، به طلاب و حوزه علمیه قم بسیار سخت مى گذشت، در حدى كه خود این جانب كه در منطقه خاكفرج مستأجر بودم، به قدرى از بقال محل نسیه جنس برده بودم كه دیگر خجالت مى كشیدم از منزل خارج شوم و از مسیر آن مغازه بگذرم. روزى به فكر افتادم كه این چه وضعى است؟ تا كى مى شود صبر كرد؟ اما این كه چه كنم، به نتیجه اى نمى رسیدم! تا اینكه با خود گفتم به حرم مطهر حضرت معصومه(س) كه عمه سادات است و خود من هم كه سید هستم، مى روم و كنار ضریح مطهر فریاد مى كشم و حرف هاى دلم را مى زنم، هر چه مى خواهد بشود؟!

با عصبانیت عبایم را به سر كشیدم و به طرف حرم مطهر حركت كردم . از صحن بزرگ وارد شدم و به طرف صحن عتیق رفتم و از دالانى كه حد فاصل این دو صحن است چند قدم جلو رفتم كه ناگهان خانمى به من نزدیك شد، در حالى كه پوشیه به صورت زده بود و بسیار با وقار بود، پاكت نامه اى به من داد و فرمود: آقا سید! این براى شماست، من كه به قصد دیگرى به طرف حرم مى رفتم، پاكت نامه را گرفته و بى توجه چند قدمى جلوتر رفتم و آن خانم هم به طرف صحن بزرگ رفت، یك مرتبه با خود گفتم ببینم در نامه چه نوشته است؟ و قصه چیست؟ نامه را بازكردم و دیدم «دو هزار تومان» پول است! با خود گفتم یعنى چه؟ به دنبال خانم رفتم كه بپرسم این پول به چه عنوان و به چه جهت است ؟ به صحن ها و درهاى بیرون مراجعه كردم و اثرى ندیدم! ناگهان زبان دلم به من گفت: چه بسا این هدیه حضرت معصومه(س) است، خصوصاً با آن جمله اى كه خانم به هنگام دادن پاكت بیان كرد.


این جا بود كه انقلابى عجیت در من پدیدار شده و بسیار گریه كردم و به طرف صحن عتیق آمدم و وارد ایوان طلا شدم، ولى وارد رواق مطهر نشدم، با خود گفتم: «تو لیاقت ندارى وارد شوى، همین جا كنار در توقف كن، تو مثل یك درنده مى خواستى حمله كنى، ولى حضرت زودتر یك لقمه غذا جلوى تو انداخت تا آرام شوى!» به هر حال بسیار گریه كردم و با عذر خواهى به منزل برگشتم. این شخصیت بزرگوار كه در حال نقل این قضیه نیز بسیار اشك مى ریخت، هنوز شرمنده آن قصه و نیت اولى بود و مبهوت آن كرامات باهره، پس از لحظه اى دوباره ادامه داد، آن مبلغ پول موجب رونق و بركتى در زندگى ما شد كه بحمداله هنوز محتاج شخصى نشده ام.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

جمعه 15/6/1392 - 11:7 - 0 تشکر 640275



صیانت حوزه


مرحوم آیت الله العظمى حاج سید صدر الدین ره فرمودند: بعد از مرحوم آیت الله العظمى حائرى (ره) مدتى من زمام امور حوزه را به دست گرفتم و شهریه طلاب راعهده دار بودم، تا این كه یك ماه وجهى نرسید، مجبور شدیم قرض كنیم و شهریه را بدهیم، و ماه دوم هم به همین طریق، ولى ماه سوم دیگر جرأت نكردیم قرض كنیم.
جمعى از طلاب گرفتن شهریه به منزل من مراجعه واظهار نیاز مى كردند و من در پاسخ گفتم چیزى در بساط نیست و مبلغ قابل توجهى نیز مقروض شده ام.
بعضى از طلاب گفتند: چه كنیم؟ نه در مدرسه امنیت داریم( با توجه به فشار خفقان دوران رضا خان) و نه مى توانیم به وطن باز گردیم، اگر این جا هم خرجى نداشته باشیم، دقیقاً توهین هایى كه دشمنان روحانیت مى كنند صادق مى شود و خلاصه طورى صحبت كردند كه من هم گریان شدم. گفتم: آقایان تشریف ببرید , ان شاء الله تا فردا براى شهریه كارى خواهم كرد.

آن ها رفتند و من تا شب فكر مى كردم، ولى نتیجه اى نگرفتم. سرانجام سحر برخاستم، تجدید وضو كردم، به حرم مطهر حضرت معصومه(س) مشرف شدم. حرم خلوت بود، بعد از اداى نماز صبح و مقداری تعقیب، با حالت ناراحتى شدیدى پاى ضریح مطهر رفتم، و با عصبانیت به حضرت معصومه عرض كردم: عمه جان این رسم میهمان نوازى نیست كه عده اى از طلاب در همسایگى شما، از گرسنگى جان بسپارند. اگر مى توانید اداره كنید بسم الله! و اگر توانش را ندارید، به برادر بزرگوارتان حضرت على بن موسى الرضا(ع) و یا به جد بزرگوارتان حضرت امیرالمؤمنین حواله فرمایید (یعنى حوزه علمیه از قم به مشهد یا نجف منتقل شود), این را گفتم و با حالت قهر و عصبانیت از حرم بیرون آمدم و وارد اتاقى در بیت مرحوم آیت الله صدر، بین بیرونى و اندرونى شدم و نشستم. ناگهان دیدم در اتاق را مى زنند، گفتم: بفرمایید. در باز شد، كربلایى محمد(پیرمرد پیشخدمت) وارد شد و گفت: آقا یك نفر با كلاه شاپو و چمدانى در دست مى گوید: همین الان مى خواهم خدمت آقا برسم و وقت ندارم كه بعداً بیایم. من ترسیدم و گفتم: نمى دانم آقا از حرم آمده یا نه، حالا چه مى فرمایید؟
گفتم: بگو بیاید، بلكه راحتم كند. (چون صبح زود بود، كربلایى محمد خیال كرده بود كه مأمور دولت است و براى دستگیرى آقا آمده.)

كربلایى محمد برگشت، طولى نكشید كه مردى موقر و متشخص، با كلاه شاپو بر سر و چمدانى در دست وارد شد. چمدان را گوشه اتاق گذاشت، شاپو را از سر برداشت و سلام كرد. جواب دادم، جلو آمد و دستم را بوسید. سپس عذر خواهى كرد و گفت: ببخشید چون بد موقع خدمت شما شرفیاب شدم. همین الان كه ماشین ما بالاى گردنه سلام رسید و نگاهم به گنبد حضرت معصومه افتاد، ناگهان به فكرم رسید كه من با این ماشین كه آتش و باد است مسافرت مى كنم و هر ساعت برایم احتمال خطر هست. با خود گفتم; اگر پیش آمدى شود و بمیرم و اموالم تلف شود و دین خدا و سهم امام در گردنم بماند، چه خواهم كرد؟ (ظاهراً همان وقتى كه مرحوم آیت الله صدر به حضرت معصومه(س) عرض حاجت مى كرده، این فكر به ذهن آن مؤمن رسیده بود).

وى افزود: لذا وقتى كه به قم رسیدیم، از راننده خواستم كه مقدارى در قم صبر كند تا مسافران به زیارت بروند و من هم خدمت شما برسم.
فرمود:اموالش را حساب كرد و مبلغ زیادى بدهكار شد. در چمدانش را باز كرد و به اندازه اى وجه پرداخت كه علاوه بر اداى قرض هاى گذشته و پرداخت شهریه آن ماه، تا یك سال شهریه را از آن پول با بركت پرداخت نمودم.
به حرم مشرف شدم و از حضرت معصومه(س) تشكر نمودم. 

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

جمعه 15/6/1392 - 11:7 - 0 تشکر 640276



شفاى فلج


مرحوم حضرت آیت الله حاج شیخ مرتضى حائرى (ره) نقل فرمدند: شخصى بود به نام آقا جمال، معروف به «هژبر»، كه دچار پا درد سختى شده بود; به طورى كه براى شركت در مجالس، مى باید كسى او را به دوش مى گرفت و كمك مى كرد. عصر تاسوعا، آقاى هژبر به روضه اى كه در مدرسه فیضیه از طرف مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالكریم حائرى (ره) تشكیل شده بود، آمد. آقا سید على سیف (خدمتگزار مرحوم آیت الله حائرى) كه نگاهش به او افتاد، به او پرخاش كرد كه: سید این چه بساطى است كه در آورده اى، مزاحم مردم مى شوى، اگر واقعاً سیدى، برو از بى بى شفا بگیر.
آقاى هژبر تحت تأثیر قرار گرفت و در پایان مجلس به همراه خود گفت: مرا به حرم مطهر ببر، پس از زیارت و عرض ادب، با دل شكسته، حال توجه و توسلى پیدا كرد و سپس سید را خواب ربود.
در خواب دید كسى به او مى گوید: بلند شو. گفت: نمى توانم. دوباره گفت: مى توانى، بلند شو. سپس عمارتى را به او نشان داد و گفت: این بنا از حاج سید حسین آقاست كه براى ما روضه خوانى مى كند، این نامه را هم به او بده.
آقا هژبر ناگهان خود را ایستاده مى بیند كه نامه اى در دست دارد و نامه را به صاحبش رساند و مى گوید: ترسیدم اگر نامه را نرسانم، درد پا بر گردد. البته كسى از مضمون نامه مطلع نشد، حتى آیت الله حائرى. ایشان فرمودند: از آن به بعد آقاى هژبر عوض شد. گویى از جهان دیگرى بود- و غالباً در حال سكوت یا ذكر خدا بود.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

جمعه 15/6/1392 - 11:8 - 0 تشکر 640277



كراماتى به نقل از آیت الله العظمى اراكى( ره)


حضرت آیت الله العظمى اراكى (ره) نقل مى کردند: دستم باد مى كرد و پوست آن ترك بر مى داشت، به طورى كه نمى تواستم وضو بگیرم و ناچار بودم براى نماز تیمم كنم ومعالجات هم بى اثر بود، تا به حضرت معصومه (س) متوسل شدم و به من الهام شد كه دستكش به دست كنم، همین كار را كردم، دستم خوب شد.

ایشان فرمودند: آقا حسن احتشام (فرزند مرحوم سید جعفر احتشام كه هر دو ازمنبرى هاى قم بودند) نقل مى كردند از آشیخ ابراهیم صاحب الزمانى تبریزى (كه مرد با اخلاصى بود)كه من شبى در خواب دیدم به حرم مشرف شدم، خواستم وارد شوم، گفتند حرم قرق است براى این كه فاطمه زهرا(س) و حضرت معصومه(س) در سر ضریح خلوت كرده اند و كسى را راه نمى دهند. من گفتم: مادرم سیده است، من محرم هستم، به من اجازه دادند، وارد, شدم دیدم كه این دو نشسته اند و در بالاى ضریح با هم صحبت مى كنند. از جمله صحبت ها این بود كه حضرت معصومه به حضرت زهرا(س) عرض كرد: حاج سید جعفر احتشام براى من مدحى گفته است و ظاهراً آن مدح را براى حضرت مى خواند.


آشیخ ابراهیم این خواب را در جلسه دوره اى اهل منبر كه حاج سید جعفر احتشام هم در آن حضور داشت نقل مى كند. حاج احتشام به شیخ ابراهیم مى گوید: ازآن شعرها چیزى یادت هست؟
گفت: بله در آخر آن شعر داشت (دختر موسى بن جعفر) تا این را گفت، حاج احتشام شروع به گریه كرد واز آن پس بكاء بود و بسیار گریه مى كرد.
حاج سید جعفر احتشام از وعاظ مخلصى بود كه موقع روضه خواندن خودش هم گریه مى كرد.
آقاى حسن احتشام فرزند ایشان مى گوید: به پدرم گفتیم شما در آخر شعرتان یك تخلصى داشته باشید مانند سایر شعرا, قبول نكرد تا با اصرار این شعر را گفت:
اى فاطمه به جان عزیز برادرت
بر احتشام لطف نما قصر اخضرى
ایشان گفت: قصر اخضر را لطف كردند. گفتم چطور؟ گفت: همان جا كه آقاى مرعشى (ره) سجاده مى انداختند، آن جا را گچ كارى كردند و سنگ مرمر سبز رنگ، و قبر حاج احتشام در همان قسمت از مسجد بالاسر است (این بود قصر اخضرى كه به ایشان عطا شد.)

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

جمعه 15/6/1392 - 11:9 - 0 تشکر 640278




شفاى طلبه نخجوانى


حضرت آیت الله مكارم شیرازى (دام ظله) مى فرماید: بعد از فروپاشى شوروى سابق و آزاد شدن جمهورى هاى مسلمان نشین (و از جمله جمهورى نخجوان) مردم شیعه نخجوان تقاضا كردند كه عده اى از جوانان خود را به حوزه علمیه قم بفرستند تا براى تبلیغ در آن منطقه تربیت شوند.

مقدمات كار فراهم شد و استقبال عجیبى از این امر به عمل آمد. از بین سیصد نفر داوطلب، پنجاه نفر كه معدل بالایى داشتند و جامع ترین آن ها بودند براى اعزام به حوزه علمیه قم انتخاب شدند. در این میان، جوانى با داشتن معدل بالا، به سبب اشكالى كه در یكى از چشمانش وجود داشت انتخاب نشده بود، اما با اصرار فراوان پدرش مسؤول مربوط ناچار به پذیرش ایشان شد. هنگام فیلمبردارى از مراسم بدرقه این كاروان علمى، مسؤول فیلم بردارى دوربین را روى چشم معیوب این جوان متمركز مى كند و تصویر بر جسته اى از آن را به نمایش مى گذارد كه جوان با دیدن این منظره بسیار ناراحت و دل شكسته مى شود. خلاصه كاروان به سوى قم حركت كرده و بعد از ورود در مدرسه مربوط ساكن مى شود .

جوان بیمار بعد از اسكان به حرم مشرف و با اخلاص تمام متوسل به حضرت مى شود، و در همان حال خوابش مى برد. در خواب عوالمى را مشاهده كرده و بعد از بیدارى مى بیند چشمش سالم و بى عیب است.

وقتى خبر آنى كرامت به نخجوان مى رسد، آن ها مصرانه می خواهند كه این جوان بعد از شفا یافتن و سلامتى چشمش به آن جا برگردد تا باعث بیدارى و هدایت دیگران و استحكام عقیده مسلمین شود.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

جمعه 15/6/1392 - 11:9 - 0 تشکر 640279



نزول رحمت الهى


بار دیگر شبانگاهان دست فیاض الهى ازآستین كریمه به در آمد و چراغى به روشنى خورشید برافروخت. سخن از گذشته هاى دور نیست، بلكه حقیقتى است محقق در جمعه شب 23/2/73. آرى بار دیگر در آن شب شاهد گشوده شدن خزائن غیب و نزول رحمت الهى گشتیم. آن كه مورد عنایت قرار گرفت،

مسافرى بود از راه دور، دخترى چهارده ساله از اهالى «شوط» ماكو، از شهرهاى آذربایجان، كه خود چنین مى گوید: رقیه امان الله پور هستم از اهالى «شوط» ماكو، چهار ماه پیش بر اثر یك نوع سرما خوردگى از ناحیه هر دو پا فلج شدم. خانواده ام مرا به بیمارستان هاى مختلف در شهرهاى ماكو، خوى و تبریز بردند، ولى همه پزشكان پس از عكس بردارى و انجام دادن آزمایش هاى مكرر، ازدرمانم عاجز شدند و من دیگر نمى توانستم پاهایم را حركت دهم تا این كه چهارشنبه شب 21/2/73 در عالم رویا دیدم كه خانمى سفید پوش سوار بر اسبى سفید به طرف من آمد و فرمود: «چرا از همان ابتداى بیمارى پیش من نیامدى تا شفایت دهم؟». با اضطراب از خواب پریدم و جریان خواب راباعمو و عمه ام در میان گذاشتم و آن ها نیز بلافاصله مقدمات سفر به قم را فراهم كردند.


لذا روز جمعه 23/2/73 به قم آمدیم و ساعت 30/7 دقیقه بعد از ظهر به حرم مطهر مشرف شدیم. پس از نماز، مشغول خواندن زیارتنامه شدم كه ناگهان صداى همان خانمى كه در خواب دیده بودم به گوشم رسید كه فرمود: «بلند شو راه برو، كه شفایت دادم» من ابتدا توجهى نكردم و باز مجدداً همان صدا با همان الفاظ تكرار شد ; این بار به خود حركتى دادم و مشاهده كردم كه قادر به حركت مى باشم و مورد لطف آن بى بى دو عالم قرار گرفته ام .

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

جمعه 15/6/1392 - 11:10 - 0 تشکر 640280



نسیم رحمت


خواهر پروین محمدى اهل باختران در سال سوم دبیرستان مبتلا به تشنج اعصاب شد و پس از بى اثر بودن معالجات مكرر و ناامیدى از همه جا، همراه خانواده به امید گرفتن شفا از امام رضا (ع) عازم مشهد مقدس مى شود.
مادر ایشان این كرامت را این گونه بیان مى كند:
وقتى به قم رسیدیم، با خود گفتیم خوب است اول به زیارت خواهر امام رضا (ع) برویم، اگر جواب نداد به مشهد مى رویم ; ساعت دو بعد از نیمه شب بود كه به قم رسیدیم ; ساعت نه صبح به حرم مشرف شدیم و دخترم را كه به سختى خوابش مى برد و در اثر تشنج اعصاب دچار مشكلاتى مى شد، با حال توجه و توسل به حضرت معصومه(س)، به نزدیك ضریح بردم و به راحتى خوابید.


پس از مدتى كه نماز ظهر و عصر گذشت، بوى عطر عجیبى حرم را گرفت و دیدم دست راست دخترم سه مرتبه به صورتش كشیده شد و رنگ او بر افروخته گردید و گوشه چادر او كه به ضریح بسته بودم باز شد; در همین حال دخترم از خواب بیدار شد و گفت : مادر كجاییم؟ گفتم: حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها). گفت: مادر گرسنه ام! من كه ماه ها بود حسرت شنیدن این كلمه را از او داشتم , به او گفتم : برویم بیرون حرم ; با هم داخل صحن شدیم. از او پرسیدم: احساس ناراحتى نمى كنى؟ گفت: نه، الحمدالله خوب هستم. من احساس كردم كه حالت او طبیعى شده، فهمیدم كه از حضرت معصومه شفا گرفته است.(این كرامت در روز پنجشنبه 2/4/73 به وقوع پیوسته است. )

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

جمعه 15/6/1392 - 11:10 - 0 تشکر 640281



نجات گروه سرگردان


سال هاى قبل از انقلاب تعدادى زائر در فصل زمستان، براى زیارت كریمه اهل بیت عازم قم شدند، این گروه درچند فرسخى قم به دلیل فرا رسیدن شب و برف و بوران شدید راه گم كردند و در بیابان سرگردان شدند. زائران وقتى جان خود را در خطر دیدند دست توسل به دامن حضرت معصومه (سلام الله علیها) گرفتند تا با نشان دادن راه به آن ها نجات شان دهد.
طبق سند موثق، یكى از خدام آستانه مقدسه حضرت معصومه (سلام الله علیها) مرحوم «سید محمد رضوى» مى گوید: آن شب (بدون اطلاع از وجود زائران سرگردان در بیابان) در حرم بودم، هنوز اندكى از خوابم نگذشته بود كه در عالم رؤیا دیدم بى بى دو عالم حضرت معصومه (سلام الله علیها)، نزد من آمد و فرمود:«برخیز، چراغ گلدسته را روشن كن!» شتابزده از خواب بیدار شدم و نگاه به ساعت كردم،

دیدم تازه اندكى از نیمه شب گذشته و برف سنگینى همه جا را فرا گرفته است و هنوز چهارساعت به اذان صبح باقى مانده (طبق معمول اندكى قبل از اذان صبح چراغ هاى گلدسته ها را روشن مى كردیم.) لذا مجدداً خوابیدم، و دوباره همان خواب تكرار شد، ولى این بار حضرت با تندى به من فرمودند: «برخیز، مگر نگفتم چراغ هاى گلدسته ها را روشن كن!» لذابراى دومین بار شتابزده از خواب برخاستم، و باوجود برف و سرماى شدید كه همه جا راگرفته بود، با خود گفتم، چرا امشب چراغ ها را زودتر از معمول باید روشن كنم؟ به سمت گلدسته ها رفتم و چراغ ها را روشن كردم .


آن شب به سرآمد و صبح روز بعد كه از حرم عبور مى كردم، شنیدم چند نفر از زائران به هم دیگر مى گویند: «حضرت معصومه (س) به دادمان رسید، چقدر باید از محضر مقدسه اش تشكر و سپاسگزارى نماییم! اگر چراغ هاى گلدسته ها روشن نمى شد ما در آن تاریكى شب و آن بیابان پر از برف جان سالم به در نمى بردیم.»
لذا آن موقع بود كه راز خواب خود را دریافتم كه چرا حضرت معصومه (سلام الله علیها) به من فرمود: «بر خیز و چراغ گلدسته ها را روشن كن!»

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

جمعه 15/6/1392 - 11:10 - 0 تشکر 640282



شفاى چشم بیمار


در عصر مرجعیت آیت الله العظمى بروجردى چند نفر از آشنایان و بستگان معظم له براى درمان بیمارى چشم یك بانوى علویه از خانواده خود به قم آمده بودند تا پس از زیارت مرقد مطهر حضرت معصومه(س) و دیدار آیت الله بروجردى براى مداواى چشم آن علویه به تهران بروند. آن ها پس از دیدار با معظم له به حرم مطهر مشرف مى شوند. یكى از اساتید مورد اطمینان مى گفت: در همان روز (پس از درس) همراه حضرت آیت الله العظمى بروجردى به منزلش مى رفتیم، در مسیر راه چند نفر از اهالى بروجرد به حضور آیت الله بروجردى آمدند، آیت الله بروجردى از آن ها پرسید: «پس چرا براى درمان چشم بانو علویه به تهران نرفتید؟!»
آن ها با خوشحالى جواب دادند آن علویه در حرم حضرت معصومه(س) متوسل شد و به بركت آن حضرت، چشمانش شفا یافت!
آیت الله بروجردى بى آن كه تردید كند، با شنیدن این كرامت، از رفتن به منزل منصرف شده و همان دم براى تشرف به حرم حضرت معصومه(س) روانه شد و با نهایت تواضع به زیارت و شكرگزارى پرداخت. به این ترتیب آن بانوى علویه شفا یافت و دیگر براى معالجه به تهران نرفت.
نكته قابل توجه این كه، مرجع كل آیت الله العظمى بروجردى به صحت این گونه كرامت ها اطمینان داشت، از این رو بى درنگ و خاضعانه از خداى بزرگ و سپس از حضرت معصومه تشكر مى كرد.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

شنبه 16/6/1392 - 18:14 - 0 تشکر 640796

، آفتاب تازه بر پهنای آسمان قم خود را گسترده کرده بود و ساعت حدود ۱۰ صبح را نشان می‌داد، چند کارگر و بنا در حال کار کردن در خانه‌ای هستند که در محله‌ای قدیمی شهر بر اثر بمباران دشمن ویران شده است.

جز صدای نامفهوم بنا و کارگران که با یکدیگر مشغول صحبت هستند فقط صدای ملایم و کودکانه‌ای از داخل یکی از اتاق‌های این خانه نیمه کاره به گوش می‌رسد.


«یه توپ دارم قلقلی می‌زنم زمین هوا میره نمی‌دونی تا کجا می‌ره من این توپ رو نداشتم مشقهام خوب نوشتم بابام به من عیدی داد یه توپ قلقلی داد...»


سهیلا...! سهیلا.. مامان، کجایی؟!


دخترکوچولو توپ خال خال قرمزش را گوشه اتاقی که هنوز گچ سفید بر روی دیوارهایش ننشسته رها می‌کند و به سمت مادر می‌دود.


فاطمه که باردار است به سختی راه می‌رود و سینی گردی که در آن قوری، قندان و مقداری نان و پنیر به چشم می‌خورد را روی چهار پایه فلزی کنار پله‌های نیمه کاره‌ای که به طبقه بالا می‌رود می‌گذارد.


ـ عزیز مامان برو طبقه بالا به بناها بگو بیایید صبحانه بخورید. مراقب باش پله‌ها هنوز نیمه کارست ... با احتیاط از پله‌ها بالا برو...!


سهیلا به عادت همیشگی و با شیطنت مضاعفی هر دو پله را یکی می‌کند تمام ساختمان پر است از مصالح ساختمانی و در برخی از نقاط ساختمان نیز نیمه بشکه‌های پر از آب برای خیساندن آجرها دیده می‌شود.


دختر کوچولو در حین پیچیدن در پاگرد ساختمان است که در همین هنگام چشمش به شیلنگ بلند آب می‌افتد و لحظه‌ای در فکر می‌رود؛ بعد از گذشت دقایقی شیلنگ را بر می‌دارد و به سختی بر سر آن یک آجر را گره می‌کند و در حالی که یک سر شیلنگ را در دست دارد سر دیگر آن را از طبقه بالا به پایین می‌اندازد.


در حالی که آجر بر سر شیلنگ بسته شده است از طبقه دوم ساختمان نیمه کاره آویزان شده و بالا و پایین می‌رود خنده‌های توأم با شادمانی سهیلا نشان از این دارد که او از ابتکار خودش خوشحال است.


صدای خنده‌های کودکانه توجه کارگران را به خود جلب می‌کند مهدی که سرپرست کارگران است به طرف سهیلا می‌آید که مانع از بازی خطرناک او در این ساختمان نیمه کاره شود.


مهدی بدون اینکه حرفی بزند به طرف سهیلا در حرکت است که ناگهان صدای خنده‌های دختر بچه به یک جیغ بلند تبدیل می‌شود.


کارگر که شاهد صحنه‌ای ناباورانه بود سعی می‌کند تمام قوای مردانه‌اش را در پاهایش جمع کند تا بتواند زودتر از جاذبه زمین خودش را به سهیلا برساند.


سهیلا پیش از اینکه مهدی برسد با سر به طرف پایین سقوط می‌کند و در حین سقوط به شدت با مصالح ساختمانی که در پله‌ها و پاگرد ریخته برخورد و سپس به زیر زمین سقوط می‌کند.


کارگران که شاهد این صحنه دلخراش هستند در حالی که بر سرشان می‌کوبند به طرف زیر زمین ساختمان می‌دوند و مهدی در حالی که گریه می‌کند پیکر نیمه جان سهیلا که تا لحظاتی قبل صدای خنده و شادمانی‌اش توجه همه را به خود جلب کرده بود بر روی دست می‌گیرد و از پله‌ها بالا می‌آید و با فریاد خدا را صدا می‌زند...


پیکر نیمه جان سهیلا که صورتش با خون آغشته شده هنوز در دستان کارگر است که محمد پدر سهیلا از راه می‌رسد و نان‌های سنگکی که در دست دارد به زمین می‌ریزد.


اشک‌های مردانه محمد و جیغ‌های دلخراش فاطمه در هم می‌آمیزد و محمد سهیلا را از آغوش کارگر جدا کرده و دوان دوان به نزدیک‌ترین درمانگاه می‌رساند.


پاسخ منفی پزشک مبنی بر اینکه «معلوم نیست کودکت زنده بماند» استخوان‌های مردانه محمد را در هم شکست و توانایی حرکت را از او گرفت لحظه‌هایی را به یاد می‌آورد که سهیلا شاد و خندان با عروسکش بازی می‌کرد و شعرهای کودکانه می‌خواند اشک در چشمانش حلقه بست ...


نمی‌توانست به خانه برگردد و به فاطمه حرفی بزند لحظه‌ای به خود آمد و پیکر نیمه جان کودک را به بیمارستان نکویی که به عنوان بیمارستان اورژانس شهر محسوب می‌شد رساند.


در طول راه صدها بار خدا را صدا می‌کرد و به حضرت معصومه(س) متوسل شد


نبود پزشک متخصص و تجویز نادرست دارو دست به دست هم دادند تا سهیلا در چند قدمی مرگ دست و پا بزند.


باید سهیلا به یکی از بیمارستان‌های تهران منتقل می‌شد شاید پزشکان متخصص پایتخت می‌توانستند میوه دل محمد و فاطمه را به ایشان باز گردانند... شاید... !


سهیلا در میانه راه پس از مرگ و با حالت احیا به بیمارستانی در تهران منتقل شد ولی نگرانی همچنان در جسم و جان محمد و فاطمه موج می‌زد.


بیمارستان پر بود از مجروحانی که از جبهه به تهران منتقل شده بودند و پیکر نیمه جان سهیلا نیز برای بستری در بخش اورژانس روی برانکارد در حرکت بود.


ساعتی بعد سهیلا توسط پرستاران برای انجام آزمایشات متعدد و سی تی اسکن آماده شد ولی پیش از اینکه سی تی اسکن صورت بگیرد پزشک با انجام معاینات اولیه از وضعیت دختر کوچک ابراز نارضایتی کرد.


دکتر از زهرا خانم مادر بزرگ سهیلا که همراهش تا تهران آمده بود خواست که فقط دعا کنند و خانواده دخترک را برای اعلام هر خبری آماده کند؛ به عقیده او معلوم نبود سهیلا زنده بماند؛ شاید باید عمل زنده بماند ... شاید... شاید هم بر اثر ضربه‌ای که به سرش وارد آمده بود روحش برای صعود به آسمان پر پرواز پیدا می‌کرد.


هنوز معلوم نبود زهرا باید به چه صورتی به فاطمه و محمد خبر می‌داد تمام توانش را جمع کرد با خانه تماس گرفت.


صدای زهرا به سختی و با بغضی که سعی داشت پنهانش کند از پشت تلفن شنیده می‌شد... محمد... محمد تو پدر هستی ... باید محکم باشی ... معلوم نیست که چی پیش میاد ... فاطمه را برای خبری که منتظر شنیدنش نیست باید آماده کنی ...


صدای بوق ممتد تلفن محمد را به خود آورد در حالی که لباس آغشته به گچ و خاک به تن داشت زانوانش را در بغل گرفت و کنار تلفن به زمین نشست.


نه گریه فایده داشت و نه فریاد ... فاطمه اگر می‌شنید تاب نمی‌آورد باید کاری می‌کرد. راه پشت بام را پیش گرفت گنبد و بارگاه حضرت معصومه (س) در میان غبارهای ناشی از بمباران و موشک باران‌های متعدد در شهر به سختی دیده می‌شد.


وضو گرفت و برای آرامش خودش دو رکعت نماز خواند پس از نماز در حالی که بغض گلویش را فشار می‌داد در حالی که اشک می‌ریخت سرش را به طرف گنبد بی بی چرخاند و زمزمه کرد.


دو روزی می‌گذشت و هنوز هیچ خبری از وضعیت سهیلا نبود محمد و فاطمه برای شنیدن هر گونه خبری؛ اسپند روی آتش دل داشتند؛ نه پایی برای رفتن و نه توانی برای نشستن وجود داشت.


زهرا در کنار جسم بیهوش سهیلا روی تخت بیمارستان خوابیده بود که با صدای زنی در همان اتاق که روی تخت دیگری بستری بود بیدار شد.


زن هراسان اطراف را می‌نگریست و مرتب تکرار می‌کرد خانم زیبارو و نورانی که کنار سهیلا ایستاده بود کجا رفت؟


لحظاتی بعد زن در حالی که به تخت سهیلا نگاه می‌کرد و اشک می‌ریخت گفت: خانم جان نام دخترت سهیلاست؟؟؟؟ به خدا بی‌بی شفاش داد ... بغض امان زهرا و زن غریبه را برید.


زن با صدای بریده بریده فریاد می‌زد خانم نورانی با صدای روح نوازی گفت: سهیلا دخترم چرا خوابیدی؟ بلند شو ...!


نتایج آزمایشات و اسکن‌های متعدد سهیلا همه نشان از تندرستی وی بود و فقط مویرگ‌های سرش بر اثر ضربه‌هایی که در هنگام سقوط به سرش وارد آمده بود کمی متورم شده بودند این نتایجی بود که پزشکان معالج سهیلا اعلام کردند.


حضرت معصومه (س) به زیبایی پاسخ محمد که در کمال نا امیدی تقاضای شفا کرده بود را داد اکنون از آن زمان پر از ترس و اضطراب ۲۴ سال می‌گذرد و سهیلا زندگی دوباره‌اش را مدیون بی بی کرامت است.


دلی شکست و دور و برش را خدا گرفت     نقاره می‌زنند ... مریضی به لطف بانو شفا گرفت


گزارش: سمانه سادات فقیه سبزواری

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.