• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادب و هنر > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادب و هنر (بازدید: 990)
شنبه 24/3/1393 - 17:8 -0 تشکر 689934
صنایع دست انسان

در شرق نزدیك لباس یكى از سه نیاز اساسى جسمانى انسان: خوراك، پوشاك و مسكن؛ و صنعت پوشاك پیشرفته‏ترین صنایع بوده است. داخل خانه‏ها با پرده‏هاى رنگى آویخته بر دیوار تزیین مى‏شد و در نظر مردم آن عصر خوش لباسى مهمترین نشانه تنعم به حساب مى‏آمد و زیبایى هر خانه در پرده‏هاى زیباى آویخته و فرشهاى گسترده آن خلاصه مى‏شد. درباره طوسى زاهد (متوفى 344) آورده‏اند كه رختخواب نداشت (1) ، و این را نشانه ویژه بر زهدش گرفته‏اند بدینگونه تهیه و تولید فرش و سجاده در همه مناطق عمومیت داشته است. در هر شهر نمونه صنایع بافندگى شبیه لباس محلى و ملى بود چنانكه یك مسافر از گردش در شهرها و تماشاى نقش پرده‏هاى درآویخته بر پنجره‏ها مى‏توانست بفهمد در چه منطقه است . در آن زمان سه رقم سجاده تولید مى‏شد: یكى پرده براى آویختن بر دیوارها؛ دوم فرش و زیلوهاى خاص كف اتاق و ایوان و راهرو؛ سه دیگر فرشهاى زینتى كه صرفا براى تماشا بود نه زیر پا انداختن. (2) بعلاوه قالیچه‏هاى كوچك به منظور جانماز و پرده و [روكش‏] مخده و تشك و متكا تهیه مى‏گردید(3) . على رغم اینكه در مصر از دیرباز پنبه كشت مى‏شده است (4) ؛ لیكن جزء محصولات مصر در قرن چهارم از آن یاد نمى‏شود و بنظر مى‏آید این محصول كه امروزه بهترین نوع آن عمل مى‏آید، آن روز در مصر اهمیتى نداشته است (5) . اما كتان پارچه اختصاصى مصر، و مهمترین كشتزارهایش در فیوم بود و به همه جا صادر مى‏شد و حتى به فارس مى‏رسید (6) و مصرف كفن داشت. پیشرفت صنعت بافندگى بحدى بود كه پارچه‏هاى نازك پشمى نیز مى‏بافتند چنانكه در طحا از شهرهاى صعید مصر منسوجات ظریف پشمى تولید مى‏شد (7) . اما دو مركز مهم كتان بافى یكى فیوم و دوم حوزه دریاچه تنیس شامل شهر تنیس دمیاط، شطا و دبیق مى‏شد؛ كه شهر اخیرا قبلا داراى بهترین پارچه‏هاى معروف به دبیقى و بزرگترین شهر نساجى بود اما در قرن چهارم تنیس و دمیاط بیشترین اهمیت را یافتند. محصول قماش كتان مصر سفید و بیرنگ بود بطورى كه در عصر اموى پارچه مصرى را به پرده داخل تخم مرغ و محصول یمنى را به گلبرگ بهارى تشبیه مى‏كردند (8) اما كتان بافت اسكندریه كه شرب (9) نامیده مى‏شد هموزن خود درهم نقره قیمت داشت (10) . پارچه كتان دبیقى خوشبافت و سنگین وزن بود و موقعى كه پاره مى‏كردند صداى بلندى مى‏داد كه هرزه گویان به ضرطه بلند تشبیهش مى‏نمودند (11) . این قماش را موم كشیده براى ترسیم نقشه بكار مى‏بردند (12) و قیمت یك دست لباس از آن به صد دینار، و چنانچه زر كشیده بود، به دویست دینار مى‏رسید (13) . اما منسوجى كه اهالى تنیس در تولید آن برجستگى داشتند جامه گرانقیمت بدنه (نیم تنه) (14) بود كه براى خلیفه تهیه مى‏شد و تنها بیست مثقال (15) كتان در تار و پود آن بكار مى‏رفت و بقیه رشته‏هاى طلا بود و احتیاج به بریدن و دوختن نداشت و قیمت یك دست آن به هزار دینار مى‏رسید (16) . در فیوم پرده‏هاى گرانبهایى بافته مى‏شد كه هر طاقه‏اش حدود سى ذراع درازا داشت و جفتى سیصد دینار فروش مى‏رفت (17) . مردان خوش سلیقه در قرن چهارم رنگهاى تند و جلف و زعفرانى را دوست نداشتند و دبیقى نرم با رنگ شسته و پاكیزه اولین پارچه مورد پسند بود (18) . تا سال 360 تنها از تنیس، [سالیانه‏] از بیست تا سى هزار [دینار] انواع قماش صادر مى‏شد اما با روى كار آمدن فاطمیان در مصر صادرات ممنوع گردید و در نتیجه در مصر عمامه‏هاى دبیقى كه گاه طولش به صد ذراع مى‏رسید رسم شد و این جریان از سال 365 تا 385 ادامه داشت (19) . در كنار این منسوجات ظریف پارچه‏هاى تنك باف «مثل غربال» هم بافته مى‏شد كه آن را قصب مى‏نامیدند. نوع رنگى قصب بافت تنیس بود كه در هیچ جا نظیر نداشت و براى عمامه مردانه و پوشاك زنانه بكار مى‏رفت؛ قصب سفید در دمیاط بافته مى‏شد (20) . در قرن پنجم هجرى نوع تازه‏اى از پارچه به نام بوقلمون نیز پدید آمد كه تنها در شهر تنیس مى‏بافتند و به چند رنگ متغیر در نظر بیننده ظاهر مى‏شد، (21) «چنانكه از هر جهت بدارى به رنگ دیگر نماید» (22) . بافندگى در دلتاى مصر صنعت خانگى بود، زنان كتان مى‏رشتند و مردان مى‏بافتند و تجار قماش روزانه اجرتشان را مى‏دادند و خود جز به سمسارانى كه دولت تعیین كرده بود نمى‏توانستند جنس بفروشند. در اوایل قرن سوم اجرت نساج روزى نیم درهم بود «كه بهاى نان مصرفیش نمى‏شد» ؛ چنانكه اهالى تنیس به بطریق دیونیسیوس كه به سیاحت از آنجا مى‏گذشت بدینگونه شكوه كردند (23) ، قیمت قماش بر اثر مالیاتها و گمركهاى مختلف ـ كه در فصل هشتم شرح دادیم ـ به طرز سنگینى بالا مى‏رفت. در فارس واقع در شرق اسلامى نیز مراكز كتان بافى وجود داشت. كارزون بزرگترین شهر تولید پوشاك كتانى بود بطورى كه آن را «دمیاط عجم» مى‏نامیدند (24) . در اینجا همه انواع دبیقى و شرب و قصب تهیه مى‏شد كه خود دلالت بر پیوند و رابطه دو صنعت در مصر و فارس دارد. مقدسى گوید در شهر سینیز پارچه‏هاى شبیه قصب بافته مى‏شد و مى‏نویسد كه شاید كتان قبلا از مصر بدانجا حمل شده باشد. اما در قرن چهارم در سینیز، بیشتر كتان محلى مى‏بافتند در این سخن مقدسى دلالتى است بر اینكه كتان بافى از مصر به فارس آمده است و كتان از راه دریا منتقل شده و نخست در شهرهاى ساحلى، مانند سینیز و گناوه و توز بافته مى‏شده است و هنگامى كه فارس از كتان مصرى مستقل و بى نیاز شده كتان بافى به شهرهاى داخل فارس نیز رسیده است. بهترین نوع كتان فارس، توزى منسوب به توز بود كه بیشتر در كازرون بافته مى‏شد. (25) اینك وصفى را كه ابن بلخى مؤلف فارسنامه در حدود سال 500 هجرى در چگونگى بافت كتان توزى ذیل شهر كازرون نوشته است مى‏آوریم: «جامه توزى كه كنند چوب كتان بیاورند و دسته‏ها بندند و آن را در حوضهاى آب اندازند تا بپوسد پس بیرون آورند و كاه آن دور كنند و بریسند و آن ریسمان كتان را به آب كاریز راهبان بشویند و این كاریز راهبان آب اندك دارد اما آن را خاصیت این است كه كتان بدان شویند سپید آید و هر كجا دیگر كه شویند البته سپید نشود و این كاریز به حكم دیوان پادشاه باشد و سراى امیر را عادت چنان رفته است كه مایه اى از دیوان اطلاق كنند تا جولاهگان جامه از بهر دیوان بافند و معتمد دیوان ضبط كند و بیاعان معتمد باشد كه قیمت عدل بر آن نهند و رقم برزنند و به [تجار] غربا بفروشند و به روزگار متقدم چنان بودى كه بیاعان بارهاى كازرونى در بستندى و [تجار] غربا بیامدندى و همچنان در بسته بخریدندى بى آنكه بگشادندى از آنكه بر بیاعان اعتماد داشتندى و به هر شهر كه ببردندى و خط بیاع بدان عرض كردندى، به سود، بازخریدندى نا گشاده چنانكه وقت بودى كه خروارى كازرونى به ده دست برفتى ناگشاده؛ پس چون خیانت در میان آمد و مردم مصلح نماندند آن اعتماد برخاست و مال دیوانى نقصان گرفت و [تجار] غربا تجارت كازرون در باقى نهادند» (26) . همانطور كه مركز كتان؛ مصر؛ در غرب قلمرو اسلام بود، شرق ممالك اسلامى؛ خراسان؛ مركز پنبه بود (27) . حتى قصب كازرون غالبا از پنبه تهیه مى‏شد. پنبه پیش از آنكه از هند به غرب یا شرق منتقل شود مستقیما به شمال برده شده بود مثلا در قرن سیزده میلادى پنبه در چین شناخته نبود (28) . در قرن چهارم هجرى از شهر كابل پارچه‏هاى پنبه‏اى مشهور به خوبى صادر مى‏شد از این پارچه جامه‏هاى زنان (سبنى) (29) مى‏دوختند كه تا چین و خراسان حمل مى‏گردید (30) . پنبه در عراق بومى نبود و تخم پنبه از شمال ایران و ماوراء النهر به آنجا رفته است. مروج این زراعت در عراق امراء حمدانى بودند؛ على رغم ستمگریشان بر كشاورزان و بى توجهى به درخت ـ كه در فصل هشتم گذشت. رواج و شیوع پنبه كارى در اندلس و شمال افریقیه نیز در قرن چهارم بود (31) . مراكز ریسندگى و بافندگى پنبه در شرق ایران شهرهاى مرو و نیشابور و بم كرمان بود، كه بویژه در بم به منسوجات پنبه‏اى فاخر شهرت داشت. از نفائس بم طلیسانهاى بلند حاشیه دار بود كه قیمت طیلسان و یك طاقه شرب نازك به ده دینار مى‏رسید. منسوجات بم به دورترین نقاط حمل و من جمله در خراسان و عراق و مصر معامله مى‏شد (32) . در مرو از لطیف‏ترین پارچه‏هاى پنبه‏اى (33) تا نوع خشن و ضخیمى كه قابل پوشیدن نبود ساخته مى‏شد؛ نوع اخیر را متنبى «لباس میمون» نامیده؛ و در حكایت ابوالقاسم تنپوش خانه باف مرو به زبرى و درشتى توصیف شده است (34) . از این كرباس مروى براى دستار سر استفاده مى‏كردند (35) . نیز از مناطق پنبه خیز تركستان پارچه‏هاى نخى به دیگر نقاط حمل مى‏شد (36) در حالى كه كتان در ماوراء النهر كمیاب و گرانبها به حساب مى‏آمد چنانكه نوشته‏اند امیر اسماعیل سامانى به عنوان خلعتى كرامند هر یك از سرداران سپاهش را جامه‏اى كتانى بخشید (37) . اما حریر بافى بر خلاف نخبافى از سمت بیزانس به سوى شرق گسترش یافته است. به گفته مسعودى در جنگ ایران و روم در منطقه شمال عراق، كه از آن روم بود شاپور عده زیادى از مردم آنجا را اسیر كرده در شهرهاى ایران اسكان داد و بافت دیبا در شوشتر و صنعت خز در شوش از آن پس تا زمان مسعودى ادامه داشت (38) . به نوشته ابن حوقل «بیشتر نیازمندیهاى بلاد اسلام از دیبا و پارچه گلابتون دوزى و منسوجات كتانى رومى و پارچه‏هاى پشمى و جامه‏هاى رومى از طرابوزان (39) تأمین مى‏شد.» در قرن چهارم دیباى رومى به نیكویى مشهور بود (40) . بزرگترین كارگاههاى حریر بافى آن عصر در خوزستان دیده‏مى‏شد كه ساسانیان این صنعت را از روم بدانجا منتقل كرده بودند و انواع حریر از قبیل دیبا و خز و پرده‏هاى گوناگون در آن تولید مى‏شد. اما صنعت ابریشم در شمال ممالك اسلامى در راه قدیم چین متمركز بود از طبرستان (41) ، جنوب دریاى خزر، منسوجات ابریشم به همه جا صادر مى‏شد (42) . از این ابریشم در ارمنستان بند شلوارهاى معروف ارمنى را مى‏ساختند كه هر رشته به ده دینار فروش مى‏رفت (43) . پارچه‏هاى ابریشمى ضخیمى كه طبرستان صادر مى‏كرد دلالت بر ارتباط صنعت ابریشم طبرستان با چین دارد حال آنكه ابریشم بافان فارس (44) نوع ریز باف و نازك را ترجیح مى‏نهادند. بین فرشهاى پشمى نوع فارسى و ارمنى و بخارایى تفاوت داشت. فرش ایرانى واقعى در فارس تهیه مى‏شد و بهترین آن نوع سوزنكرد بود (45) . در قرن چهارم مردم فرشهاى ارمنى را به انواع دیگر ترجیح مى‏دادند و فرشهاى مشهور ازمیر دنباله همان است (46) . در توصیف یكى از خلفاى اموى یعنى ولید بن یزید آورده‏اند در اتاقى كه زمین و دیوارش آراسته به فرشهاى ارمنى بود، نشسته بود؛ خیزران مادر هارون الرشید روى قالیچه‏هاى ارمنى مى‏نشست و نیز وقتى ابن الجصاص ثروتمندترین مرد بغدادى فوت كرد جزء اموال و جواهر و اثاث او از فرشهاى ارمنیش یاد كرده‏اند؛ ایضا در خزائن مادر مقتدر خلیفه نیز فرشهاى ارمنى وجود داشت؛ و از جمله هدایایى كه براى یكى از خلفا آوردند هفت قطعه فرش ارمنى بوده است (47) . از فرشهاى ایرانى آنچه از نظر بافت به ارمنى شبیه‏تر بود بهتر مى‏دانستند، مثلا در مورد فرشهاى بسیار زیباى اصفهان كه مشهور جهان بود گفته مى‏شد كه اگر همراه فرش ارمنى گسترده شود خوشنماتر خواهد بود هرچند اگر بتنهایى هم استفاده شود نقصى ندارد (48) . ماركوپولو نیز فرش ارمنى را زیباترین و خوشبافت‏ترین فرشها مى‏داند و این شاید ناشى از نیكویى پشم ارمنى بوده كه پس از پشم مصرى بهترین نوع به حساب مى‏آمده پشم قرمز ارمنى از همه ممتازتر بوده است (49) . مسعودى در حدود 332 مى‏نویسد رنگ قرمز براى شادى و طرب و جهت زنان و كودكان بكار مى‏رود و با حس بینائى مناسبت و هماهنگى دارد؛ نور چشم در برخورد به رنگ قرمز منبسط مى‏گردد حال آنكه وقتى چشم به رنگ سیاه مى‏افتد نور چشم جمع مى‏شود (50) . از مهمترین اقلامى كه در خزائن فرش و كالاى خلفاى قاهره صورت گرفته‏اند فرش قرمز زر كشیده است. فرشهاى قرمزى كه در اسیوط تهیه مى‏شد به فرش ارمنى تشبیه مى‏نمودند (51) . اما فرشهاى موسوم به طنافس عراقى (52) ، جاجمهاى داراى نقوش زینتى و طرح است و شتر و پرندگان و درندگان بود و ظاهرا نخستین بار در حیره در شهر نعمانیه بافته مى‏شد (53) . اما حصیر در نقاط مختلف مناطق اسلامى از نى آبى بافته مى‏شد و مشهورترین آن، نوع عبادانى بود كه در مصر و فارس از آن تقلید مى‏كردند (54) . در آن زمان نام شهرى كه در صنعتى اشتهار داشت روى آن كالا نقش مى‏شد و طبیعى است كه قابل تقلب بود، مثلا شهرهایى كه به پرده بافى شهرت نداشتند، پرده‏هاى بصنى را تقلید كرده روى آن نام بصنى را مى‏نوشتند و در عوض نوع اصلى جا مى‏زدند. همچنین جامه‏هاى متفرقه كه روى آن بتقلب نام بغداد نگاشته مى‏شد (55) . در شاپور از نواحى فارس صنعت خاصى شكوفایى داشت و آن صنعت عطریات بود كه در آن ایام از بنفشه و نیلوفر و نرگس و كارده و سوسن و زنبق و مورد مرزنگوش و ترنج و نارنج مى‏گرفتند؛ عده‏اى كوشیدند كه این صنعت نفیس و گرانبها را در عراق بنیان گذارند، من جمله در كوفه روغن خیرى و بنفشه گرفتند كه از آن شاپور بهتر شد (56) . در شهر گور [فیروز آباد] صنعتى شبیه آن بود كه البته تفاوت كلى داشت و آن عرق گیرى از گل سرخ و شكوفه خرما و بومادران و زعفران و بیدمشك بود. گلاب از شهر گور به جاهاى دیگر من جمله مغرب و اندلس و مصر و یمن و هند و چین صادر مى‏گردید. این دو صنعت مهم كه در گذشته از آن سراغ نداریم (57) ناچار مى‏باید در عصر اسلامى بوجود آمده باشد (58) . از آس دستى در قرن چهارم چه در شهر و چه در روستا ذكرى در میان نیست اما آسیاب مستقر در قایق روى رودخانه و آسیاب روى نهرهاى كوچك زیاد بود. فى المثل در جیرفت كرمان تنها با آب نهر شیطان پنجاه آسیاب مى‏گشت (59) . اهل بصره تدبیر خاصى در حل مسأله استفاده از نیروى آب بكار بردند و آن سود جستن از جزر و مد بود كه آب شبانه روز دو بار بالا مى‏آمد؛ موقع مد نهرها پر مى‏شد و موقع جزر فرو مى‏نشست و آسیابهایى كه در دهانه جویها نصب كرده بودند موقع آمدن و برگشتن آب به حركت درمى‏آمد (60) . استفاده از نیروى حیوانات براى آرد كردن غله صرفا در مناطقى بود كه رودخانه نداشت ـ مانند خراسان ـ (61) ، در فارس به سبب فراوانى رودخانه و نهر عادت بر استفاده از حیوانات نبود، به نوشته ابن بلخى در فارسنامه «خلار دیهى بزرگ است كه سنگ آسیا آنجا كنند و بیشترین ولایت پارس را سنگ آسیا از آنجا برند... و عجب آن است كه چون ایشان را غله آس باید كرد و به دیهى دیگر روند به آسیا كردن؛ از بهر آنكه آنجا آب روان نیست و چشمه آب كوچك دارند چنان كه خوردن را باشد» ـ ص .182مردم شهر ایجلى مراكش از بكار بردن آب در آسیاب به طرز خشك مقدس مآبانه‏اى پرهیز مى‏كردند، «در غرب شهر رودخانه بزرگى بود و بستانهاى فراوان؛ اما آسیاب بر نیاورده بودند و چون مى‏پرسیدى كه مانع چیست؟ پاسخ مى‏دادند چگونه چنین آب گوارایى را در چرخاندن آسیاب بكار ببریم» (62) . بزرگترین آسیابهاى عراق روى دجله بود نه فرات، در مناطق تكریت و حدیثه [نوكرد] و عكبرا و بردان و بغداد، و نیز بعضى آسیابهاى مشهور موصل و شهر «بلد» كنار دجله قرار داشت. آسیابهاى شهر اخیر كه بالاى موصل لب نهر دجله بود در فصل خاصى كار مى‏كرد كه گندم را با كشتى از بین النهرین مى‏آوردند و آرد مى‏بردند. وصفى از آسیابهاى موصل در دست داریم، اینها را عرب (گردونه) مى‏نامیدند و از چوب و آهن ساخته مى‏شد بدون آنكه گچ یا سنگ در آن بكار رفته باشد. در وسط آب با زنجیر آهنینى بر پا شده بود و هر گردونه دو سنگ داشت كه هر یك پنجاه بار در روز آرد مى‏كرد (63) . بزرگترین آسیاب بغداد صد سنگ داشت و سالانه یك میلیون درهم درآمد (64) . هیچ یك از مؤلفین از آسیابها یا گردونه‏هاى چوب‏برى سخن در میان نیاورده‏اند. (65) . گویند ابولؤلؤ قاتل عمر بن خطاب كه ایرانى و اهل نهاوند بود گفته بود اگر بخواهم آسباد بسازم مى‏توانم (66) . در اقلیم سیستان بادهاى شدید و مداوم مى‏وزید كه من جمله یكى باد صد و بیست روزه بود . اهالى این منطقه از نیروى باد براى به حركت درآوردن آسیا استفاده كردند كه تا امروز [اوایل قرن بیستم میلادى‏] ازین آسبادها موجود است. سون هدین سیاح مى‏نویسد: بادهاى شمالى از نیمه‏هاى ژانویه [اوایل بهمن‏] شروع مى‏شود و دو ماه ادامه دارد و آسبادهاى ویژه‏اى برپا كرده‏اند كه هر یك هشت پرده دارد و برمیله‏اى عمودند، میله‏اى كه وسیله پره‏ها به چرخش درمى‏آید خود از پایین عمود است. بر محور متحرك آسباد كه بر سنگ ثابت مى‏چرخد (67) . غزولى (متوفى 815) در مورد این آسبادها توصیفى دارد كه معلوم مى‏دارد زیاد و كم كردن سرعت آسباد با سوراخهایى كه قابل بستن و گشودن بوده ممكن مى‏شده است؛ آنچنانكه امروز در چرخابه‏ها معمول است، «كسى كه خود به سیستان و كرمان رفته براى من حكایت كرد كه همه آسبادها و دولابهایشان را در مسیر باد شمال ساخته‏اند و به نیروى آن مى‏گردد و این باد در زمستان و تابستان مى‏وزد لیكن در تابستان بیشتر است و چه بسا شبى یا روزى آرام مى‏شود و تمام دولابها و آسبادها در این منطقه از كار مى‏ایستند و چون باد به جریان افتاد راه مى‏افتند. و آن شخص گفت دوازده هزار چرخ و آسباد هست كه با ایستادن باد از حركت مى‏افتد لذا رونق و ركود در آن منطقه بستگى به وزش باد شمال دارد. و همان گوینده گفت آسبادهایشان سوراخهایى دارد كه بسته و گشوده مى‏شود تا سرعت را زیاد یا لنگردار كنند چرا كه اگر باد خیلى نیرومند باشد آرد را سوخته و سیاه مى‏كند و شاید سنگ هم داغ و داغون شود، این است كه احتیاط مى‏كنند» (68) . همچنین طى دو قرن سوم و چهارم تحول بزرگى در صنعت كاغذ رخ داد و این نوشت افزار مهم را از انحصار منطقه خاصى بیرون آوردند و بسیار ارزانش كردند. پیش از آن، در دوران استعمال پاپیروس تكیه مصرف كنندگان بر مصر بود (69) اما در قرن چهارم به نوشته ثعالبى كاغذ سمرقندى، پاپیروس مصرى و نیز پوست‏هایى را كه نخست بر آن مى‏نوشتند از رونق انداخت چه كاغذ سمرقندى نیكوتر و صافتر و روانتر و مناسبتر بود و منحصرا در سمرقند و چین ساخته مى‏شد (70) یعقوبى در اواخر قرن سوم فقط از دو شهر در مصر سفلى نام مى‏برد كه پاپیروس مى‏ساختند . به نوشته ابن حوقل در سیسیل مناطقى هست كه پاپیروس بسیار است لیكن فقط مقدار كمى از آن به صورت كاغذ درمى‏آید. (71) و بقیه را طناب كشتى مى‏ساختند؛ كما اینكه در عصر هومرى چنین مى‏كردند. به نوشته كراباتشك «به احتمال قوى مى‏توان گفت كه صنعت آماده‏سازى پاپیروس براى نوشتن در مصر در نیمه‏هاى قرن چهارم هجرى تقریبا به انتها رسیده بود چنانكه مى‏بینیم آخرین پاپیروس تاریخدار مربوط به سال 323 و نخستین سند كاغذى تاریخدار مربوط به سال 300 است» (72) . بهترین كاغذ ممالك اسلامى در آن دوران همان كاغذ ساخته شده به شیوه چینى بود كه به دست مسلمانان تغییر مهمى در آن ایجاد شد كه حادثه‏اى جهانى محسوب مى‏شود. مسلمین، كاربرد برگ توت و غاب هندى را از مراحل ساخت كاغذ حذف كردند. كاغذ سازى به شیوه جدید در قرن سوم منحصر به ماوراء النهر بود اما در قرن چهارم كارگاههاى كاغذ سازى در دمشق و طبریه و فلسطین و طرابلس و شام بوجود آمده بود (73) . اما سمرقند مهمترین مركز این صنعت باقى ماند چنانكه خوارزمى در نامه‏اى بشوخى از دوستش مى‏پرسد: «اینكه نامه نمى‏نویسى آیا از دورى سمرقند و دسترس نداشتن به كاغذ است!» (74) و نیز متصدى خزانه كتب بهاء الدوله دیلمى در شیراز انواع كاغذ ظریف و شگفت انگیز چینى و سمرقندى گردآورى مى‏كرد (75) . ادریسى در قرن ششم مى‏نویسد كه در شهر شاطبه اندلس بهترین كاغذ عالم را مى‏ساختند و به شرق و غرب برده مى‏شد (ص 192) . كراباتشك گوید از قرن دوم هجرى كارخانه كاغذ سمرقندى در بغداد ایجاد شده بود (ص 121) و این با گفته اصطخرى و ثعالبى تعارض دارد كه نوشته ثعالبى ظاهرا مبتنى بر یك مأخذ قدیمى ـ شاید كتاب التجارة جاحظ ـ است. هیچ یك از مؤلفان قدیم هم با آنكه توصیف دقیقى از بغداد آورده‏اند از كارخانه كاغذ نام نمى‏برند.تنها منبع كراباتشك ابن خلدون مى‏باشد كه متأخر است و حتى مقریزى و صاحب كتاب دیوان الانشاء دو مورخ متأخر نیز بیش از این نگفته‏اند كه در دربار هارون الرشید كاغذ بكار مى‏رفت . طبق نوشته یاقوت در آن زمان در ابریشمخانه بغداد كاغذ ساخته مى‏شد (معجم البلدان 2/522) . كراباتشك به پیروى از كریمر اشاره ابن الندیم را دائر بر اینكه به سندهاى نوشته شده بر ورقهاى تهامى برخورد كرده است، دلیل مى‏گیرد بر اینكه در ساحل جنوب غربى جزیرة العرب كاغذ مى‏ساخته‏اند كه مسلما غیر محتمل است و با نوشته اصطخرى و سكوت الهمدانى مؤلف «صفة جزیرة العرب» نمى‏سازد و آنجا كه ثعالبى «قرطاس» مصرى را به نرمى و صافى و خوبى توصیف مى‏كند، معلوم نیست كه مقصودش طومارهاى پاپیروس است یا اوراق كاغذ (76) . شاید هم ثعالبى از گذشته حكایت كرده است. مؤید این مطلب آنكه به نوشته یاقوت (2/412)، براى ابوالفضل بن فرات (متوفى 391) همه ساله در سمرقند كاغذ ساخته و آورده مى‏شد و یكى از علما كه به قسمتى از كتابهاى وزیر مذكور دست یافته بود هر جا ورقى سفید مى‏یافت بیرون مى‏آورد و چند دفتر از آنها ساخت؛ این دلیل بر آن است كه در مصر كاغذ نمى‏ساختند. شهر حران آخرین پناهگاه و جایگاه ستاره پرستى بود و به لحاظ همین خصوصیت، شهر دینى مذكور مركز ساخت لوازم ستاره شناسى از قبیل اسطرلاب و دیگر آلات ریاضى بود چنانكه دقت ترازوهاى حران ضرب المثل بود (77) . در آن عصر در شهر بیت المقدس به علت كثرت زوار حرم شریف، تسبیح مى‏ساختند و این كار دستى تا امروز [اوایل قرن بیستم‏] در این شهر رایج است.

پی نوشت :

.1 تاریخ الشافعیة، .Wustenfeld,AGGW.37,Nr,129.2 تاریخ بغداد، چاپ سلمون، ص .52.3 حكایة ابى القاسم، ص .364.Plinius, hist. nat. 19,14.5 حتى در اواخر قرن هجدهم مصر به شام كتان صادر و پنبه وارد مى‏كرد ، browntravels in africa, london, 1799, p. 354.6 مقدسى، ص .203 در سال 273 قیمت گندم در مصر بالا رفت و قحطى هلاك انگیز رخ داد و مردم بذر كتان مى‏خوردند (یحیى بن سعید، ص 78 الف) . .7 مقدسى، ص 442، .202.8 عقد الفرید، ص .46.9 حافظ گوید: دامنكشان همى شد در شرب زر كشیده صد ماهرو ز رشگش جیب قصب دریده افزوده مترجم. .10 مقریزى، ج 1، ص .163.11 حكایة ابى القاسم، ص 93، .109.12 الفهرست، ص .285.13 ابن حوقل، ص .101.14 در فرهنگ البسه دوزى، «بدن» را «جامه كوتاه بى آستین» معنى كرده است (ص 55) ـ م . .15 در متن دواوقیه آمده است كه بر اساس مفاتیح العلوم خوارزمى (ص 14) به مثقال تبدیل شد ـ م. .16 مقریزى، ج 1، ص 177؛ ابن دقماق، ج 2، ص .79.17 ابن حوقل، ص .105.18 الموشى للوشاء، چاپ برونو، ص 124؛ كتاب المرواة، ثعالبى، نسخه خطى برلین، شماره pet ,59، ص 129 ب؛ حكایة ابى القاسم، ص .35.19 مقریزى، ج 1، ص 137 و 229، ابن دقماق، ج 2، ص .79 بعدا در معجم البلدان، از شهر دبقیه در عراق نام برده مى‏شود كه در قرن چهارم ذكرى از آن نبوده است. البته این دلیل انتقال صنعت كتان مصرى بدانجا نیست بلكه شاید به مناسبت پارچه مشهور دبیقى، این شهر دبقیه نامیده شده است؛ همچنانكه در نزدیكى بغداد محلى هم به نام سوسنجرد وجود داشت، [به مناسبت پارچه سوزنكرد، بنظر نمى‏آید به شهر سوسنگرد ارتباط داشته باشد] . .20 معجم البلدان، ج 1 ص 89؛ سفرنامه ناصر خسرو، ص 51، حكایة ابى القاسم، ص 53 ـ .4.21 سفرنامه، ناصر خسرو، ترجمه شیفر، ص 37؛ حكایة ابى القاسم، ص .136 مقدسى گوید، بوقلمون از عجائب مغرب است كه زیر سنگهاى ساحلى دریا مى‏خزد، به نرمى ابریشم و به رنگ طلاست و كمیاب است، آن را جمع كرده در بافت پارچه بكار مى‏برند بطوریكه هر جامه‏اش ده هزار دینار قیمت دارد (ص 241) در قرن پنجم هجرى تشك بوقلمون در خزائن كالا و فرش فاطمیون یافت مى‏شد (مقریزى، ج 1، ص 416) . .22 عبارت داخل گیومه از سفرنامه ناصر خسرو است. Michael syrus, ed, chabat, 516 .23.24 مقدسى ص 423 ـ .4.25 همان، ص 435، .442.26 نقل از ص 183 ـ 4 فارسنامه چاپ فراهانى (قطع جیبى) بیاع در عبارات بالا به معنى سمسار و مقوم و ارزیاب است. نكته‏اى كه خواننده باید توجه كند اینكه آنچه از كساد نسبى قماش كازرون در گزارش ابن بلخى آمده مربوط به زمان خود او یعنى اواخر قرن پنجم است و آنچه از رونق «روزگار متقدم» مى‏نویسد مربوط به زمان مورد بحث ما یعنى قرن چهارم هجرى است ـ م. .27 لطائف المعارف، ثعالبى، ص .9728.Bretschneider, Mediaveal Researches, I,S. 70, 31.28 رجوع به یادداشت چان چونگ سیاح چینى در حدود سال 1221 میلادى. .29 منسوب به شهرك سبن نزدیك بغداد؛ در «فرهنگ البسه» دوزى «سبنیه» را به معنى كمربند و بقچه نوشته است (ص 191) در المنجد به معنى ازار آمده است. ـ م. .30 ابن حوقل، ص 328؛ W. Busse, bewasserungowirt. in turan, S.72.31 البكرى، چاپ سلین، ص 59 و 69؛ Moro Rasis, S. 56.32 ابن حوقل، ص .223.33 مقدسى، ص 323؛ ابن حوقل، ص 316؛ ابن فقیه. ص 320؛ لطائف المعارف، ص .119.34 مستنبى، چاپ بیروت، ص 17؛ حكایة ابى القاسم، ص .37.35 یتیمة الدهر، ج 2، ص .62.36 ابن حوقل، ص .362Vambery, Geschichte Bocharas, s.63 .37.38 مروج الذهب، ج 2، ص 175 ـ .6.39 ابن حوقل، ص .246.40 لطائف المعارف، ص .131 ابن فقیه مى‏نویسد كه دیبا از فرانسه به بلاد اسلام حمل مى‏شده است (ص 270) .41 مؤلف نوشته است: «از مرو در طبرستان منسوجات ابریشمى به همه جا صادر مى‏شد» كه هر قدر مراجعه و بررسى شد در طبرستان شهرى به نام مرو نبوده است! .42 اصطخرى. ص 212؛ ابن حوقل، ص .272.43 ابن حوقل، ص 246 و 273 و 316 ابریشم گرگان و طبرستان از مرو آمده بود و در قرن چهارم همه ساله تخم نوغان را از گرگان به طبرستان مى‏بردند. .44 در اینجا شاید مقصود مؤلف از فارس، ایران و مشخصا خوزستان باشد چه بطوریكه گذشت خوزستان مركز صنایع حریر بوده است. ـ م. Karabachek, Die Persische Nadelmalerei susangird. leipzig, 1881 .45.46 لطائف المعارف، ص 111 و 232؛ حكایة ابى القاسم، ص .36.47 الاغانى، ج 5، ص 173؛ مروج الذهب، ج 6، ص 234؛ عریب، ص 48؛ مسكویه، ج 5، ص 389؛ .Elias Nisib.202.48 اصطخرى، ص 153؛ ابن رسته، ص .153.49 لطائف المعارف، ص .128 ثعالبى بر اساس كتاب التجارة، جاحظ مى‏نویسد، بعد از پشم مصر، پشم تكریت و آنگاه فارس قرار مى‏گرفت. .50 مروج الذهب، ج 2، ص .102.51 مقریزى، ج 1، ص 416 ـ 7، البلدان، یعقوبى، ص .331.52 مؤلف به قرینه مشابهت بعید كلمه طنافس با Tepetes رومى و نصرانى نشین بودن حیره و نزدیكى به قلمرو روم، این منسوج را متأثر از فن رومى مى‏داند ـ به نظر مترجم فارسى كلمه طنافس با «تنپوش» فارسى مناسبتر است و منطقه حیره نیز متأثر از تمدن ساسانى بوده است. .53 ابن رسته، ص 186، تاریخ بغداد، چاپ سلمون، ص 52؛ مقریزى، ج .1 ص 417؛ و نیز . V .Kremer, Kulturgeschichte, II, 289.54 مقدسى، ص 118 و 203 و .442.55 اصطخرى، ص .92.56 مقدسى، ص 443؛ اصطخرى، ص 153؛ ابن حوقل، ص .213.57 طبق آنچه از شاهنامه فردوسى در مواضع بسیار مفهوم مى‏شود، گلاب و عرقهاى معطر در ایران سابقه داشته است بخصوص كه عطریات نقش مهمى در مراسم آئین مزدیسنان داشته. بعلاوه اگر در نظر آوریم كه «مى» به معنى شراب تقطیر شده است (در مقابل باده به معنى شراب تخمیرى)، معلوم مى‏شود كه در ایران پیش از اسلام صنعت تقطیر و عرقگیرى به اشكال گوناگون وجود داشته است و اظهار نظر مؤلف دقیق نیست. .58 ابن حوقل، ص .213.59 مقدسى، ص 408 و 401 و 466؛ مفاتیح العلوم، خوارزمى ص 71؛ ابن حوقل ص .222.60 مقدسى، ص .125.61 اصطخرى، ص .273.62 البكرى، چاپ سلین؛ ص .162.63 ابن حوقل، ص 147 ـ .8.64 البلدان، یعقوبى، ص .243.65 مؤلف در جاى دیگر از همین كتاب تصریح كرده است كه تیرها و الوارهاى عظیم كشتى را با منشار مى‏بریدند و چنان كار سنگینى بود كه منشاركشها دچار خونریزى بینى مى‏شدند. ـ م. .66 مروج الذهب، ج 4، ص .227.67 ابن حوقل، ص 299، مقدسى، ص 333Sven Hedin, zu land nach indien, bd, II, s, 147.68 مطالع البدور، غزولى، چاپ مصر، 1300 ق، ج 1، ص .50 از آسیاهاى ایرانى كه بكرى در شمال افریقیه نام مى‏برد و در تاریخ صالح ارمنى هم اشاره شده در فرهنگها ذكرى نیست. طبق آنچه در مأخذ (LippMann, Gesch, Des Zuckers, S. 110) آمده است براى خردكردن نیشكر بكار مى‏رفته. .69 از پاپیروس قرطاس یا طومار مى‏ساختند كه طولش سى ذراع و عرض آن حداكثر یك وجب بود (حسن المحاضرة، سیوطى، ج 2، ص 194) . مؤلف معنى «قرطاس قوهیة» در دیوان عمر [بن ابى ربیعه‏] چاپ شوارتز ص 30 را نفهمیده و اظهار نظر كرده كه شاید قهویه باشد به معنى شرابى رنگ. [مترجم فارسى گوید طبق آنچه در المعرب، جوالیقى آمده قوهى و قوهیه به پارچه‏اى سفید رنگ اطلاق مى‏شده است (چاپ احمد محمد شاكر، ص 264 متن و حاشیه) و «قوهى» و «مروى» كه این هم به معنى كرباس است با هم استعمال شده است. قرطاس قوهیه شاید بمعنى كاغذ سفید رنگ و یا كرباس آهار كشیده قوهى باشد كه براى نوشتن استفاده مى‏شده است. و «قهویه» بى ربط است‏]. .70 لطائف المعارف، ص .126.71 البلدان، یعقوبى، ص 338؛ ابن حوقل، ص .86Hehn, Kulturpflanzen, 8 Auf, S. 312 .72IIIIs. 93,114ff/ Karabacek, Mitteilungen aus den papyrus, rainer II.73 اصطخرى، ص 228؛ مقدسى، ص 180؛ ناصر خسرو، ص .12.74 رسائل، خوارزمى، ص .25.75 معجم الادباء، یاقوت، ج 5، ص .447.76 مترجم عربى گوید از متن ثعالبى برمى‏آید كه مقصودش تعریف از كاغذ سمرقندى است نه قرطاسهاى مصرى. .77 الهمدانى، [صغة جزیرة العرب‏] ص 132، مقدسى، ص 141 و .181برگرفته ازكتاب تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج 2 صفحه 496

منبع:www.hawzah.net نقل از سایت

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.