وقتی بحث از بداهه میباشد و قصد ما این است كه بداهه صحبت كنیم باید كار بداهه را با بداهه آغاز كرد، همه بداههپرداز هستند، موسیقیدانهای قدیمی، زندگی و نحوهی تكامل آنها، حتی یك نظریهپرداز از بداهه در روش خود استفاده میكند. یك بازیگر تئاتر وقتی بدون هیچ زمینهی قبلی نمایشی را ارائه میدهد، در واقع در حال بداههپردازی است. تئوریها تا سی سال پیش بر این اعتقاد بودند كه بداههپردازی، بداهه، خلاقیت و نوآوری و نواندیشی قابلیت آموختن نیست.
بلكه استعدادی ذاتی است. بعدها ثابت كردند كه اینطور نیست، هر چه ما از دورههای سنتی به عصر صنعتی نزدیك میشویم پردازش فیالبداهه در انسان گویی كمرنگتر میشود و دلیل آن هم وجود استرس، نگرانی و مشكلات در زندگی است. گاهی اوقات میشود با بداهه یك محیط را تغییر داد.
بداههپردازی به تحمل افراد هم بستگی دارد كسی كه دارای تحمل كم و درصد استرس پذیرش كم است، نمیتواند بداههپرداز خوبی باشد. چون بداهه با استرس رابطه دارد. نقل شده است كه ابوعلی سینا در مواجه با یك انسان كه فكر میكرد گاو است، گفت تو گاو خوبی هستی ولی براى كشته شدن لاغر هستی و از طریق خوردن غذا به او داروهای مورد نیازش را خوراند پس ابوعلی سینا او را درك كرده بود. بنابراین درك بداههپردازی اولین اصل پدیدارشناسی بداههپردازی است.
:فعّالیتهای مغزی به چهار دسته تقسیم میشوند
1ـ فعالیت جبری كه بدینوسیله پدیدههاى پیرامون خود را درك میكنیم و میبینیم.
2ـ فعالیتهایى كه به عنوان بداهه شناخته شدهاند.
3ـ فعالیتهایى كه شامل استدلال تجزیه و تحلیل است.
4ـ مرحله خلاقیت. پس اصیلترین، غنیترین و باارزشترین ویژگى انسانها همان توانایى اندیشههاى خلّاق میباشد.
با شروع استرس در شخص سرعت پردازش اطلاعات افزایش پیدا میكند و انسجام اطلاعات بیشتر میشود درنتیجه پردازش اندیشههای خلاقانه هم افزایش پیدا خواهد كرد. همین اتفاق موجب میشود كه یك نگرش تازه در آنها وجود داشته باشد این نگرش تازه باعث پیدایش بداههپردازی در آنها میشود.
بداههپردازی یعنی بهوجودآمدن ساختاری كه عملاً از قبل وجود نداشته است. در هر صورت اگر میخواهیم نهان قضیهای را پیدا كنیم باید از آن نترسیم. حتی ممكن است به خرافه گرایش پیدا كنیم و خطاهای منطقی داشته باشیم. مردم قدیم نمیدانستند مثلاً بیماری یا جنون روانی بعد از زایمان چیست و اعتقاد داشتند این آلگرفتگی است. یعنی یك موجود افسانهای بهنام آل خواهد آمد كه جان زن زائو را میگیرد.
بعد به دنبال راه حل میگشتند و فیالبداهه علتی را برایش میساختند و میگفتند اگر كنار آن آهن بگذاریم این اتفاق نمیافتد در حالی كه آهن فیزیولوژی خون را تغییر میدهد و ایجاد تغییرات فیزیولوژیكی میكند. این خود بداهه است. یعنی آفرینشی كه كمك میكرد تا بهوسیلهی آن جلوی مشكلی را بگیرند. بعضیها معتقدند كه خلاقیت به فعالیت مغز در نیمكره چپ انسان مربوط میشود و اگر ما ارتباط این دو نیمكره را زیاد كنیم و این دو را تقویت نماییم نبوغ ایجاد كردیم.
و بعضیها با واردكردن مواد رادیواكتیو به سلولهای مغزی انسان سعی در این داشتند كه ببینند كدام قسمت ذهن فعال میگردد و آنها را یادداشت میكردند و مطالعاتی روی آنها انجام میدادند و تفاوتها را بررسی میكردند. ذهن ما باید انعطافپذیر باشد و
ویژگیهای ابتكار داشته باشد و یك موضوع را از جنبههای گوناگون بررسی كند مثلاً آجر را یكی ممكن است از وزن آن استفاده كند دیگری ممكن است آن را به عنوان وسیلهای به كار ببرد و دیگرى ممكن است آن را خرد كند و از خردههای آن استفاده كند مهم این است كه میتوان با كاربردهاى گوناگون از آن استفاده كرد. دو دیدگاه در مورد انسانهاى خلاق و غیر خلاق عنوان میكنند
1ـ دیدگاه روانكاوى 2ـ دیدگاه انسانگرایى.
فروید بیشتر از همه در این زمینه نظر داده است و میگوید تضاد امیال درونى ما با محیط بیرونى خلاقیت را بهوجود میآورد. وى اعتقاد دارد امیالى كه فرصت بروز ندارند و در صورت بروز در جامعه با آنها برخورد میگردد به صورت یك كار خلاقه بروز میكند. انسانگرایان میگویند كه اینطور نیست خلاقیت ناشى از یكپارچگى وجودى است وقتى كه یك فرد بتواند تعارضها را بشكند یعنى میتواند خودش را آن طور كه هست بپذیرد و قبول كند و خلاقیتش را ابراز نماید.
كسى كه با مشكلات زندگیش به نوعى مثبت برخورد میكند فرد خلاقى است و خلاقیت در واقع این است كه فرد احساس كند بر روى مشكلات خویش كنترل درونى دارد.
برخى دانشجویان، محققین تازه كار احساس میكنند دیگر چیزى براى كشف شدن در دنیا وجود ندارد و چیزى براى ابداع نیست و موضوعى نیست كه دیگران به آن موضوع نپرداخته باشند.
همین احساس باعث میشود واقعاً كارها براى آنها تمام شده باشد و چیزى براى آنها نمانده باشد. وقتى از پدیدارشناسى بداهه حرف زده میشود، این موضوع بررسى میگردد كه چرا یك نقاش میتواند یك تابلو، رنگ، حركت، تجسم، فضا را خلق بكند. در صورتى كه دكتران تخصصى هنرهای تجسمى نمیتوانند یا یك سفالگر چگونه میتواند با رجوع به درونیات خود شكلی را بیافریند كه دیگران نمیتوانند و یا یك شاعر و... هنجارها همیشه تعیینكننده خلاقیت هستند، بعضی از ذهن خلاق خود در جهت منفی استفاده میكنند.
با این كار آنها تا حدودی هنجارها را هم تغییر میدهند ولی با تغییر هنجارها بهخصوص هنجارهایی كه مبانی فكرى و تحلیلی ندارند و داراى مبانى غیر علمى و غیر فكرى هستند، خلاقیتها نیز در مسیرى خواسته شده بروز میكند و بداهه میتواند مبانى این نو هنجارها را تغییر دهد. مثلاً در مورد بحث صراحت در بیان تجربه اگر كسى موضوعى را مطرح كند و داراى صراحت تجربه باشد
و روى آن عمل خواسته شده كار كند میتواند خلاقیت و ابداع را ایجاد كند، همیشه انسان باید آن چیزی كه هست باشد نه آن چیزی كه دیگران و اطرافیان از وی میخواهند، یا دوست دارند آن طوری باشد كه خودشان دوست دارند، بنابراین شخصی كه دارای عدم اعتماد به نفس میباشد به علّت عدم ابراز وجود خودش را انكار میكند و همین باعث میشود یك شكل منفى از خودش ایجاد كند. بنابراین به خاطر عدم تحمل دچار استرس میشود.
تفاوت بدیههسازى و خلاقیت در این است كه خلاقیت نیاز به پشتكار دارد و انتقاد در آن خیلی مهم و اساسی است ولی بداهه نیاز به اینها ندارد و فقط كافی است كه شخص بتواند خودش را بپذیرد و خود انگیخته شود.
در بداهه اصل این است كه منتظر نباشیم كه دیگران ما را تأیید كنند، بلكه خودمان خودمان را بپذیریم زیرا بداههپردازی یعنى آفریدن بدون هیچ پشتوانهی قبلى. بنابراین بداههپردازی سلسلهوار اعتقاد به خویشتن، پذیرش خویشتن، فرصت دادن به خویشتن براى بروز نفس، اعتماد دیگران، پذیرش دیگران، فرصت به دیگران حتى براى بروز نفس میباشد.
بداهه همان خلاقیت نیست بلكه بداهه از نظر جنس داراى عنصر خلاقیت است. ولى چیزى فراتر، ویژهتر، خاصتر از خلاقیت است. یعنى اگر انسانى تجربهی بداهه داشته باشد به او انسان خلاق میگویند ولى الزامى نیست كسى كه داراى تجربه خلاقیت است به او بداههپرداز بگویند.
براى رسیدن به این مسأله كه آیا بداهه ذاتى است یا اكتسابى باید با نگاه به مبانى نورولوژیكى، روانشناختى و تعلیم و تربیت، كار را شروع كنیم. اگر بداهه چیزى فراتر از خلاقیت است. چیست؟ یعنى نگاهى شناختشناسى به بداهه داشته باشیم. این چیستى و یا پدیدارى كه ما از آن یاد میكنیم در یك انسان چگونه تجلى پیدا میكند چگونه این اتفاق میافتد؟ و آیا امكان تكرار در انسان دیگرى هم وجود دارد یا نه؟
براى رسیدن به این جواب بحث را از ادبیات الهى شروع و سعى میكنیم به ادبیات علمى برسیم. علّت و هدف از آفرینش محبت و معرفت است. نزول مظاهر الهى، پیامبران، تعالیم الهى همه حركتهایى است كه در داخل دنیاى انسانى و دنیاى محیطى ما به عنوان خلاقیت و ابداع و بداهه انجام میگیرد، همهی اینها ختم به یك حركت میشود كه همان محبت است. ما همه حامل
محبتى هستیم كه آن را یا از طبیعت یا از منبع والاى الهى، متافیزیك دریافت میكنیم و یا به گونهاى از درون خودمان دریافت میكنیم و حركت ما به عنوان یك انسان از سر نخهایى كه در طبیعت وجود دارد شروع میگردد و با توانمندیهای خود آن را به سمت بیرون سوق میدهیم و در نهایت به سمت طبیعت حركت میدهیم
. ما سه نوع دنیا داریم، دنیاى درون و دنیاى بیرون و متافیزیك. حادثهاى كه از قبل زمان داشته باشد خلاقیت یا ابداع براى انسان است اما اگر حادثهاى را ایجاد كنیم كه در آن زمان فرع قضیه باشد ما به آن بداهه میگوییم.
ما یك سرى توانمندیها را از منبع الهى میگیریم روح ما یك سرى توانمندى دارد، و یك سرى توانمندى را هم از طبیعت میگیریم و با سر نخهایى كه از طبیعت گرفتهایم همه را تركیب میكنیم و از تركیب آنها یك تركیب مغزى استخراج میكنیم، سرانجام از آن نیرویى بهوجود میآید كه ما اسمش را عقل جزئى و عقل درون مینامیم و بعد با قوهی اختیار این توانمندى را در جهت كشف، اختراع و اكتشاف و سوار شدن بر طبیعت استفاده میكنیم. ما چیزهایى كه در اطراف خود میبینیم همان پدیدههای بیرونى است كه به ما پیامهای هستى میدهند برخى از آنها عنصر زیباشناسى هستند
. از نظر جذابیت، از نظر تناسب یا از نظر هماهنگى ذهن ما را تحت تأثیر خود قرار میدهند. تجربههای زیباشناسى در درون ما مثل انعكاس یك تصویر زیبا در آینه در ما تجلى زیباشناسانه ایجاد میكند و ما بهتدریج جلوههای زیباشناسى را در درون خود مجسم میكنیم. واكنشهای زیباشناسانه در برخورد با پدیدههای مشابه به صورت واكنشهاى كلامى، شعر موزون، موسیقى و یا تركیب حركات عضلات و واكنشهای نقاشى روى بوم و رنگ و... را به وجود میآورد و ما از آنها به عنوان خلاقیت و گاهى اوقات بداهه یاد میكنیم. بداهه برخلاف خلاقیت امكان تصحیح و تكمیل ندارد.
فردى كه سعى میكند از نیروهای بارز و نهفتهی خود براى پیدایش یك اثر جدید، یا فكر جدید و یا پدیدهاى جدید استفاده نماید، بداهه را بهوجود میآورد. چیزی كه در عنصر خلاقیت وجود دارد، این است كه فرد با قصد، نیت و تصمیم قبلى در بسیارى اوقات دست به خلاقیت میزند ولی بداهه چنین نیست.
اولین عنصرى كه در بداهه براى انسان قابل كشف است جسارت میباشد یعنى كسى كه براى خودش یك تجربه ناممكن را حداقل در ذهن خودش ممكن كند و همچنین رهاشدن از وضعیت كلیشهاى و خود را در وضعیت جدید قراردادن. بنابراین در بداهه چیز دیگرى كه غیر از جسارت در ذهن انسان ایجاد میشود، تفكر و اگر است یعنى آنچه كه تاكنون انسان به آن نپرداخته است. ما در پرداختن به مسأله ذهن و كاركرد آن باز مجبوریم از دیدگاه فیزیك این موضوع را بررسى كنیم.
اطلاعاتى كه از بیرون وارد مغز میشود در مكانى سلولى به نام نرون خاكسترى رنگ قرار میگیرد. این سلولها تحریك میشوند و تغییرات ایجاد میكنند كه در نهایت انعكاس عصبى صورت میگیرد این انتقال به كیسههایى میرسد كه بعد از پاره شدن باعث آزادشدن یك سرى مواد شیمیایى میگردند كه در نهایت باعث بروز حالات و رفتار میگردند. در بداهه ما خلاصه شدن زمان و مكان و فضا را در سیستم مغزى میببنیم كه به اصطلاح انعطافپذیرى میگوئیم.
ادامه دارد...
منبع:راسخون