• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن خانواده > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
خانواده (بازدید: 842)
دوشنبه 15/7/1392 - 15:59 -0 تشکر 664210
امیرالمؤمنین (ع) از ازدواج خود با حضرت فاطمه(س) می فرمایند


خواستگارى


روزى خدمتكارم از من پرسید: آیا از خواستگارى فاطمه خبر دارى ؟


گفتم :نه . (1)

گفت : كسانى وى را از پدرش خواسته اند. اما از تو تعجب است كه پا پیش نمى گذارى وفاطمه را از رسول خدا(ص ) نمى خواهى ؟

گفتم : من چیزى ندارم كه با آن تشكیل خانواده دهم .

گفت : اگر تو نزد رسول خدا(ص ) شوى (من مطمئنم كه ) فاطمه را به تو تزویج خواهدكرد.

به خدا سوگند, آن كنیز, چندان در گوش من خواند تا جرات اقدام را در من پدید آورد.ومرا وادار ساخت كه نزد رسول خدا(ص ) بروم .


قال على (ع ): خطبت فاطمة الى رسول اللّه (ص ) فقالت لى مولاة : هل علمت ان فاطمة قد خطبت الى رسول اللّه (ص )؟

قلت : لا.

قـالـت : فقد خطبت , فما یمنعك ان تاتى رسول اللّه (ص ) فیزوجك ؟

فقلت وعندى شى ءاتزوج به ؟

قالت : انك ان جئت الى رسول اللّه زوجك . فواللّه ما زالت ترجینى .... (2)

منبع:http://www.aviny.com/

دوشنبه 15/7/1392 - 16:0 - 0 تشکر 664213

كابین

... هنگامى كه براى خواستگارى فاطمه رفتم , مجذوب حشمت وحرمت رسول خداشدم وخاموش در برابر او نشستم , بخدا قسم , كلمه اى بر زبانم جارى نشد.

رسول خدا(ص ) كه چنین دید پرسید: چه مى خواهى ؟

آیا حاجتى دارى ؟

مـن هـمـچنان خاموش ماندم وچیزى نگفتم . دوباره پرسید, ومن باز ساكت بودم . تااینكه براى بار سوم گفت : شاید براى خواستگارى فاطمه آمده اى ؟

گفتم : آرى , فرمود: آیا چیزى دارى كه آن را كابین زهرا سازى ؟

گفتم : نه , یا رسول اللّه .

فرمود: زرهى را كه به تو داده بودم , چه كردى ؟

گفتم : دارم , اما چندان ارزشى ندارد وبیش از چهار صد درهم بها ندارد.

فرمود: همان را كابین فاطمه قرار بده وبهایش را نزد من بفرست .

قـال عـلـى (ع ): ... حـتى دخلت على رسول اللّه (ص ) و كانت له جلالة و هیبة فلما قعدت بین یدیه افحمت فو اللّه ما استطعت ان اتكلم .

فقال (ص ): ما جاء بك ؟

الك حاجة ؟

فسكت .

فقال (ص ): لعلك جئت تخطب فاطمة ؟

قلت : نعم , قال : فهل عندك من شى ء تستحلهابه ؟

قلت : لا و اللّه یـا رسـول اللّه ! فـقـال : مـا فعلت الدرع التى سلحتكها؟

فقلت : عندى والذى نفسى بیده انها لحطیمیة , ما ثمنها الا اربعمائة درهم .

قال : قد زوجتكها, فابعث بها فانها كانت لصداق بنت رسول اللّه (ص ). (3)

دوشنبه 15/7/1392 - 16:1 - 0 تشکر 664216

جهاز مختصر

... مـن بـرخـاستم وزره را فروختم وپول آن را به خدمت آوردم ودر دامنش ریختم .حضرت از من نـپرسید كه چند درهم است ومن نیز چیزى نگفتم . سپس بلال را صدازد ومشتى از آن درهمها را بـه او داد وفـرمـود: بـا ایـن پول براى فاطمه عطریات تهیه كن .بعد با هر دو دست خود مشتى را برگرفت وبه ابوبكر داد وفرمود: از لباس واثاث منزل آنچه مورد نیاز است خریدارى كن . عمار یاسر وتـنـى چـنـد از اصـحـاب را هـم هـمـراه او روانه كرد. آنها وارد بازار شدند وهر یك كه چیزى را مـى پسندید وضرورى مى دانست , به ابوبكر نشان مى داد وبا موافقت او مى خرید. از چیزهایى كه آن روزخریدند: پـیـراهـنـى به بهاى هفت درهم وچارقدى به چهار درهم , قطیفه مشكى بافت خیبر,تخت خوابى بافته از برگ خرما. دو تشك كه از كتان مصرى رویه شده بود كه یكى رااز لیف خرما ودیگرى را از پـشم گوسفند پركرده بودند. چهار بالش از چرم طائف كه از علف اذخر (گیاه مخصوصى است در مكه ) پر شده بود. وپرده اى پشمین ویك قطعه حصیر, بافت هجر (مركز بحرین آن روز) وآسیاب دسـتـى وكـاسـه اى براى دوشیدن شیر ومشكى براى آب وابریقى قیر اندود. وسبویى بزرگ وسبز رنگ وتعدادى كوزه گلى .

اشیاء خریدارى شده را نزد رسول خدا(ص ) آوردند. حضرت همین طور كه جهازدخترش را مى دید وآنها را بررسى و ورنداز مى نمود گفت : خدا به اهل بیت بركت دهد.

قال على (ع ):... قال رسول اللّه (ص ) قم فبع الدرع , فقمت فبعته واخذت الثمن ودخلت على رسول اللّه (ص ) فسكبت الدراهم فى حجره فلم یسالنى كم هى ؟

و لا انااخبرته , ثم قبض قبضة و دعا بلالا فـاعـطـاه فـقال : ابتع لفاطمة طیبا, ثم قبض رسول اللّه (ص ) من الدراهم بكلتا یدیه فاعطاه ابابكر وقـال : ابـتع لفاطمة ما یصلحها من ثیاب و اثاث البیت و اردفه بعمار بن یاسر و بعدة من اصحابه .

فـحـضـروا الـسـوق فـكانوایعترضون الشئ مما یصلح فلا یشترونه حتى یعرضوه على ابى بكر فان استصلحه اشتروه .

فـكان مما اشتروه : قمیص بسبعة دراهم و خمار باربعة دراهم و قطیفة سوداء خیبریة وسریر مزمل بـشـریط و فراشین من خیش مصر حشو احدهما لیف و حشو الاخر من صوف واربع مرافق من ادم الـطائف حشوها اذخر وستر من صوف و حصیر هجرى ورحى للید و مخضب من نحاس و سقاء من ادم و قعب للبن و شن للماء و مطهرة مزفتة وجرة خضراء و كیزان خزف .

حـتـى اذا اسـتكمل الشراء حمل ابوبكر بعض المتاع وحمل اصحاب رسول اللّه (ص )الذین كانوا معه الـبـاقـى فـلـمـا عـرض الـمـتـاع عـلى رسول اللّه (ص ) جعل یقلبه بیده و یقول :بارك اللّه لاهل البیت . (4)

دوشنبه 15/7/1392 - 16:1 - 0 تشکر 664219

پی نوشت

1- در باب تزویج آن حضرت روایات دیگرى هم وارد شده , مراجعه شود.
2- كشف الغمه , ج 1, ص 357.
3- ذخائر العقبى , ص 27, كشف الغمه , ج 1, ص 358, بحار, ج 43, ص 136.
4- بحار, ج 43, ص 94

دوشنبه 15/7/1392 - 16:2 - 0 تشکر 664221

جشن عروسى


یـك مـاه گذشت ومن هر صبح وشام به مسجد مى رفتم وبا پیامبر خدا(ص ) نمازمى گزاردم وبه مـنـزل بـاز مـى گشتم . اما در این مدت صحبتى از فاطمه به میان نیامد. تااینكه همسران رسول خـدا(ص ) به من گفتند: آیا نمى خواهى كه ما با رسول خداسخن بگوییم ودر باره انتقال زهرا به خانه شوهر, با حضرتش گفتگو كنیم ؟

گفتم : آرى چنین كنید.

آنها نزد پیامبر خدا(ص ) رفتند, واز آن میان ام ایمن گفت : اى فرستاده خدا! اگرخدیجه زنده بـود چشمانش به جشن عروسى فاطمه روشن مى شد. چه خوب است شما فاطمه را به خانه شوهر بـفـرستید تا هم دیده زهرا به جمال شویش روشن گرددوسروسامانى بگیرد وهم ما از این پیوند فرخنده شادمان گردیم ؟

اتفاقا على هم چنین خواسته است .

پیغمبر فرمود: پس چرا على چیزى نگفت ؟

ما منتظر بودیم تا او خود همسرش رابخواهد.

من گفتم : اى رسول خدا! شرم مانع من بود.

پس رو به زنان خود كرد وفرمود: چه كسانى اینجا حاضرند؟

ام سلمه گفت :من وزینب وفلانى وفلانى ...

فرمود: پس هم اكنون حجره اى براى دختر وپسر عمویم آماده كنید. ام سلمه پرسید:كدام حجره ؟

فـرمـود: حـجـره خودت مناسبتر است . به زنها هم فرمود كه برخیزندومقدمات جشن عروسى را آماده كنند.

قـال عـلى (ع ):... فاقمت بعد ذلك شهرا اصلى مع رسول اللّه (ص ) و ارجع الى منزلى و لااذكر شیئا مـن امر فاطمة (س ) ثم قلن ازواج رسول اللّه (ص ) الا نطلب لك من رسول اللّه (ص ) دخول فاطمة عـلـیك ؟

فقلت افعلن , فدخلن علیه فقالت ام ایمن : یا رسول اللّه ! لو ان خدیجة باقیة لقرت عینها بزفاف فاطمة و ان علیا یرید اهله , فقر عین فاطمة ببعلهاو اجمع شملها و قر عیوننا بذلك .

فقال (ص ): فما بال على لا یطلب منى زوجته ؟

فقد كنا نتوقع ذلك منه ...

فقلت : الحیاء یمنعنى یا رسول اللّه .

فـالـتـفـت (ص ) الى النساء فقال : من ههنا؟

فقالت ام سلمة : انا ام سلمة و هذه زینب و هذه فلانة و فلانة , فقال رسول اللّه (ص ) هیئوا لابنتى و ابن عمى فى حجرى بیتا.

فقالت ام سلمة : فى اى حجرة یا رسول اللّه ؟

فقال رسول اللّه (ص ): فى حجرتك و امرنساءه ان یزین و یصلحن من شاءنها.... (1)

دوشنبه 15/7/1392 - 16:2 - 0 تشکر 664223

عطر ویژه

ام سلمه نزد فاطمه رفت واز وى پرسید: آیا از عطریات وبوى خوش چیزى اندوخته دارى ؟

فرمود: آرى , سپس برخاست ورفت و با خود شیشه اى همراه آورد وقدرى ازمحتواى آن را در كف دسـت ام سـلـمـه ریـخـت . ام سلمه گفت : بوى خوشى از آن استشمام كردم كه هرگز مانند آن نبوییده بودم . از فاطمه پرسیدم : این بوى خوش را ازكجا تهیه كردى ؟

فـرمـود: هنگامى كه دحیه كلبى به دیدار پدرم مى آمد, پدرم مى فرمود زیر اندازى براى عموى خود بگسترم , دحیه بر آن مى نشست وچون بر مى خاست از لباسهایش چیزى فرو مى ریخت ومن به امر پدرم آنها را جمع كرده ودرون این شیشه نگهدارى مى نمودم .

(بـعدها) این جهت را از رسول خدا پرسیدم , فرمود: او دحیه كلبى نبود, بلكه جبرئیل بود كه شبیه او به دیدارم مى آمد. وآنچه از بالهاى او فرو مى ریخت , عنبر بود.

قال علی (ع ): ... قالت ام سلمة : فسالت فاطمة , هل عندك طیب ادخرتیه لنفسك ؟

قالت : نعم , فاتت بـقـارورة فسكبت منها فى راحتى فشممت منها رائحة ما شممت مثلهاقط, فقلت : ما هذا؟

فقالت : كان دحیة الكلبى یدخل على رسول اللّه (ص ) فیقول لى یافاطمة ! هات الوسادة فاطرحیها لعمك فـاطـرح لـه الـوسـادة فـیجلس علیها, فاذا نهض سقط من بین ثیابه شى ء فیامرنى بجمعه , فسال على (ع ) رسول اللّه (ص ) عن ذلك ,فقال (ص ): هو عنبر یسقط من اجنحة جبرئیل . (2)

دوشنبه 15/7/1392 - 16:2 - 0 تشکر 664225

ولیمه

(شبى كه مى خواستند عروس را به خانه شویش ببرند پیامبر خدا فرمود:) على ! براى همسرت ولیمه اى نیكو فراهم كن . سپس فرمود: گوشت ونان نزد ماهست , شما فق ط روغن وخرما تهیه كنید.

مـن روغـن وخـرمـا تـهـیه كردم وحضرت هم گوسفندى به همراه نان فراوان فرستادوخود نیز آسـتینها را بالا زد وبا دست مبارك خرماها را از میان مى شكافت و(پس ازجدا كردن هسته ) آنها را درون روغـن مـى ریخت . هنگامى كه خوراك حیس (غذایى آمیخته از آرد و خرما وروغن ) آماده شد به من فرمود: هر كه را مى خواهى دعوت كن .

قـال على (ع ): ثم قال لى رسول اللّه : یا على ! اصنع لا هلك طعاما فاضلا ثم قال : من عندنا اللحم و الخبز و علیك التمر و السمن .

فـاشتریت تمرا و سمنا فحسر رسول اللّه (ص ) عن ذراعه وجعل یشدخ التمر فى السمن حتى اتخذه حـیـسـا و بـعـث الـیـنـا كـبـشـا سـمینا فذبح وخبز لنا خبز كثیر, ثم قال لى رسول اللّه : ادع من احببت .... (3)

دوشنبه 15/7/1392 - 16:3 - 0 تشکر 664227

میهمانى

من به مسجد آمدم (تا كسانى را براى شركت در ولیمه فاطمه دعوت كنم ) دیدم مسجداز جمعیت موج مى زند. خواستم از آن میان عده اى را به میهمانى بخوانم وبقیه راواگذارم اما از این كار شرم كـردم وتـبـعـیـض را روا نـدانـستم بناچار بر بالاى بلندى مسجد ایستادم وبانگ برداشتم كه : به میهمانى ولیمه فاطمه حاضر شوید.

مردم دسته دسته به راه افتادند. من از كثرت مردم واندك بودن غذا خجالت كشیدم وترسیدم كه با كمبود غذا مواجه شوم . رسول خدا(ص ) متوجه نگرانى من شدوفرمود: على ! من دعا مى كنم تا غذا بابركت شود.

شـمـار مـیـهـمـانـان بـیش از چهار هزار نفر بود كه به بركت دعاى پیغمبر(ص ) همه ازخوراكى ونوشیدنى سیر شدند ودر حالى كه دعا گوى ما بودند, خانه را ترك كردند,وبا این همه , چیزى از اصـل غـذا كـاسته نشد. در پایان رسول گرامى (ص ) كاسه هاى متعدد خواست وآنها را از خوراكى انـباشت وبه خانه هاى همسران خویش فرستاد.سپس فرمود تا كاسه دیگرى آوردند, آن را هم پر از غذا كرد وگفت : این ظرف هم ازفاطمه وشویش باشد.

قـال على (ع ):...فاتیت المسجد و هو مشحن بالصحابة فاحییت (4)

ان اشخص قوما و ادع قوما, ثم صعدت على ربوة هناك و نادیت : اجیبوا الى ولیمة فاطمة , فاقبل الناس ارسالا, فاستحییت من كـثـرة الناس و قلة الطعام , فعلم رسول اللّه (ص ) ماتداخلنى , فقال یا على ! انى سادعو اللّه بالبركة ...

فاكل القوم عن آخرهم طعامى وشربواشرابى و دعوا لى بالبركة و صدروا و هم اكثر من اربعة آلاف رجـل و لـم یـنقص من الطعام شى ء, ثم دعا رسول اللّه (ص ) بالصحاف فملئت و وجه بها الى منازل ازواجه ثم اخذصحفة و جعل فیها طعاما و قال : هذا لفاطمة و بعلها. (5)


چـون آفتاب غروب كرد, رسول خدا(ص ) به ام سلمه فرمود كه فاطمه را نزد اوبیاورد. ام سلمه , فاطمه را در حالى كه پیراهنش بر زمین كشیده مى شد, آورد. (حجب وحیاى او از پدر به حدى بود كـه سـراپا خیس عرق گشته بود و) دانه هاى عرق از چهره او بر زمین مى چكید. چون نزدیك پدر رسـید پاى وى لغزید (وبر زمین افتاد). رسول خدا فرمود: دخترم : خداوند تو را در دنیا وآخرت از لغزش حفظ كند همین كه دربرابر پدر ایستاد, حضرت پرده از رخسار منورش برگرفت ودست او را در دست شویش گذارد و گفت : خداوند پیوند تو را با دخت پیامبر مبارك گرداند.

على ! فاطمه نیكو همسرى است , فاطمه ! على هم نیكو شوهرى است .

سپس فرمود: به اتاق خود روید ومنتظر من بمانید.

قـال عـلـى (ع ): ... حتى اذا انصرفت الشمس للغروب قال رسول اللّه (ص ): یا ام سلمة هلمى فاطمة فـانـطـلـقت فاتت بها و هى تسحب اذیالها و قد تصببت عرقا حیاء من رسول اللّه (ص ) فعثرت فقال رسـول اللّه (ص ): اقـالك اللّه العثرة فى الدنیا و الاخرة . فلماوقفت بین یدیه كشف الرداء عن وجهها حـتـى رآهـا على (ع ) ثم اخذ یدها فوضعها فى یدعلى (ع ) و قال : بارك اللّه لك فى ابنة رسول اللّه یا عـلـى ! نـعـم الـزوجة فاطمة , و یا فاطمة !نعم البعل على , انطلقا الى منزلكما و لا تحدثا امرا حتى آتیكما. (6)

دوشنبه 15/7/1392 - 16:3 - 0 تشکر 664229

دعا

مـن دسـت فـاطـمـه را گرفتم و (به اتاق خود آوردم ) و در گوشه اى به انتظار رسول خدا(ص ) نـشـسـتیم . چشمان فاطمه از شرم بر زمین دوخته شده بود ومن نیز ازخجالت سر به زیر داشتم .

دیـرى نـپـایید كه رسول خدا تشریف آورد وفاطمه را در كنارخود نشانید. سپس فرمود: فاطمه ! ظرف آبى بیاور. فاطمه برخاست وظرفى آب آوردوبه دست پدر داد. رسول گرامى (ص ) قدرى از آن آب در دهان كرد وپس از مزه مزه كردن آب را درون ظرف ریخت . سپس از دخترش خواست تا نـزدیـكتر رود. فاطمه چنین كرد وپیامبر(ص ) اندكى از آب میان سینه او پاشید. سپس مقدارى از همان آب بر پشت وشانه او پاشید. آنگاه دست به نیایش گشود و گفت : پروردگارا! این دخترمن اسـت , عـزیـزتـرین كس در دیده من , پروردگارا! واین هم برادر من ومحبوبترین خلق تو نزد من است , خداوندا او را ولى وفرمانبر خود گردان واهل او را بروى مبارك گردان ....

قال على (ع ):... فاخذت بید فاطمة و انطلقت بها حتى جلست فى جانب الصفة وجلست فى جانبها و هـى مـطرقة الى الارض حیاء منى و انا مطرق الى الارض حیاءمنها, ثم جاء رسول اللّه (ص ) فقال : من ههنا؟

فقلنا: ادخل یا رسول اللّه مرحبا بك زائراو داخلا فدخل فاجلس فاطمة من جانبه ثم قال : یا فاطمة ایتینى بماء, فقامت الى قعب فى البیت فملا ته ماء ثم اتته به فاخذ جرعة فتمضمض بها ثم مـجـها فى القعب ثم صب منها على راسها ثم قال اقبلى , فلما اقبلت نضح منه بین ثدییها, ثم قال : ادبرى , فادبرت فنضح منه بین كتفیها ثم قال : اللهم هذه ابنتى و احب الخلق الى , اللهم و هذا اخى و احب الخلق الى , اللهم اجعله لك ولیا و بك حفیا و بارك له فى اهله .... (7)

دوشنبه 15/7/1392 - 16:3 - 0 تشکر 664230

پی نوشت

1- بحار, ج 43, ص 95.
2- بحار, ج 43, ص 95.
3- بحار, ج 43, ص 95.
4- در مصدر چنین است ولى ظاهرا صحیح آن فاستحییت باشد.
5- بحار, ج 43, ص 96.
6- بحار, ج 43, ص 96.
7- بحار, ج 43, ص 6

دوشنبه 15/7/1392 - 16:4 - 0 تشکر 664232

نخستین دیدار

پـس از آن سـه روز گـذشـت و رسول خدا(ص ) به دیدن ما نیامد. چون بامداد روزچهارم برآمد, حـضرت تشریف آورد. ورود رسول خدا(ص ) مصادف شد با حضوراسماء بنت عمیس در منزل ما.

حضرت به اسماء فرمود: تو اینجا چه مى كنى ؟

بااینكه در خانه مرد هست چرا اینجا توقف كرده اى ؟

اسـمـاء گـفت : پدر و مادرم فدایت ,دختر در شب زفاف به حضور زنى كه بر حاجات او رسیدگى كند, نیازمند است .توقف من در اینجا از آن رو بوده است كه اگر فاطمه (س ) را حاجتى دست داد او رایارى رسانم .

حضرت به او فرمود: خدا در دنیا وآخرت حاجات تو را بر آورده سازد.

... آن روز روز سردى بود. من وفاطمه در بستر بودیم وچون گفتگوى حضرت را بااسماء (كه قهرا بـیـرون از اتاق بود) شنیدیم , خواستیم تا برخیزیم وبستر خود را جمع كنیم كه صداى آن حضرت بـلـنـد شـد وفـرمود: شما را به پاس حقى كه بر عهده تان دارم ,سوگند مى دهم كه از جاى خود برنخیزید تا من نیز به شما بپیوندم .

مـا اطـاعـت كـردیـم و به حال خود بازگشتیم و پیامبر خدا(ص ) داخل شد و بالاى سرمانشست وپاهاى سرد خود را در میان عبا كرد. پاى راستش را من به آغوش گرفتم وپاى دیگر را فاطمه به سینه چسباند... پس از گذشت لحظاتى كه بدن مبارك او گرم شدفرمود: عـلى ! كوزه آبى بیاور. چون آوردم ... آیاتى چند از قرآن بر آن خواند وسپس فرمود:على ! اندكى از این آب بنوش و مقدارى هم باقى بگذار. پس از آشامیدن , حضرت باقى مانده آب را گرفت و بر سر و سینه من پاشید وگفت : خدا همه رجس وپلیدى رااز تو دور گرداند وتو را از هر گناه و پستى پاك سازد.

سپس آبى تازه طلبید ... وآیاتى از كتاب خدا بر آن خواند و به دست دخترش داد وفرمود: قدرى از آن بـیاشام واندكى باقى بگذار. آنگاه باقى مانده آب را بر سر وسینه او پاشید ودر حق وى نیز همان دعا را كرد.

قال على (ع ): و مكث رسول اللّه (ص ) بعد ذلك ثلاثا لا یدخل علینا, فلما كان فى صبیحة الیوم الرابع جاءنا لیدخل علینا فصادف فى حجرتنا اسماء بنت عمیس الخثعمیة .

فقال لها: ما یقفك هاهنا و فى الحجرة رجل ؟

فـقـالـت : فداك ابى و امى ان الفتاة اذا زفت الى زوجها تحتاج الى امراءة تتعاهدها وتقوم بحوائجها فاقمت ههنا لاقضى حوائج فاطمة (س ) قال : یا اسماء! قضى اللّه لك حوائج الدنیا و الاخرة .

... وكـانـت غـداة قرة و كنت انا و فاطمة تحت العباء فلما سمعنا كلام رسول اللّه (ص )لاسماء ذهبنا لنقوم , فقال : بحقى علیكما لا تفترقا حتى ادخل علیكما.

فـرجـعـنـا الـى حالنا و دخل و جلس عند رؤوسنا و ادخل رجلیه فیما بیننا و اخذت رجله الیمنى فـضممتها الى صدرى و اخذت فاطمة رجله الیسرى فضمتها الى صدرها وجعلنا ندفئ رجلیه من القر حتى اذا دفئتا قال : یا على ائتنى بكوز من ماء فاتیته فتفل فیه ثلاثا و قرا فیه آیات من كتاب اللّه تـعـالى ثم قال : یا على ! اشربه و اترك فیه قلیلا ففعلت ذلك فرش باقى الماء على راسى و صدرى و قـال : اذهـب اللّه عـنـك الرجس یا ابا الحسن و طهرك تطهیرا و قال : ائتنى بماء جدید, فاتیته به فـفـعـل كما فعل و سلمه الى ابنته و قال لها: اشربى و اتركى منه قلیلا, ففعلت , فرشه على راسها و صدرها و قال : اذهب اللّه عنك الرجس و طهرك تطهیرا. (1)


برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.