• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 1652)
يکشنبه 14/7/1392 - 22:22 -0 تشکر 662814
خاطرات یک دیدبان، هر یک متر یک شهید

پادگان سنندج کاملا در محاصره نیروهایی کومله و دمکرات بود و هیچ سربازی نمی‌توانست از پادگان خارج شود. برای آزاد سازی هر متر این شهر، ما یک شهید دادیم.
 ارتفاعات سخت‌گذر بازی دراز با قله‌های بلند و شیب‌های تند و بریدگی‌های ممتد از اهمیت ویژه‌ای در منطقه مرزی استان کرمانشاه برخوردار است این ارتفاعات به مثابه عرضه بزرگی درون مثلث قصرشیرین _ گیلان غرب_ سرپل ذهاب واقع شده‌است و برمنطقه تسلط کامل دارد نیروهای عراقی در روزهای آغازین جنگ از بازی دراز برای دیده بانی استفاده می‌کرد اما ویژگی‌های این ارتفاعات موجب شد با فعالیتهای مهندسی روی آن جاده سازی شود و یگانهای عراق در آنجا مستقر شوند و ضمن افزایش سلطه بر قصرشیرین سرپل ذهاب را نیز زیر دید خود بگیرند.

برای گرفتن این امتیاز مهم از نیروهای عراقی پس از سه ماه کار نیروهای شناسایی سپاه پاسداران، قرارگاه مقدم غرب سپاه پاسداران و ارتش نخستین عملیات نیمه گسترده را در این منطقه طرح ریزی کردند که با نام عملیات بازی دراز در تاریخ ۱۳۶۰/۲/۱ آغاز شد و به مدت ۸ روز طول کشید و طی آن نیروهای ایرانی و عراقی بارها به تک و پاتک متقابل پرداختند.

يکشنبه 14/7/1392 - 22:23 - 0 تشکر 662815

نیروهای عراقی با استفاده از پشتیبانی هوایی یگانهای خود را حمایت می‌کردند اما رزمندگان ایرانی از جاده و حمایت هوایی کافی و پشتیبانی آتش محروم بودند در نتیجه نتوانستند روی تمام هدف‌ها مستقر شوند، با وجود این، از بین قله‌های منطقه سه قله آن را اشغال و تثبیت کردند و تنها در تثبیت قله ۱۱۵۰ و یکی از قله‌های ۱۱۰۰ ناکام ماندند. در این عملیات هوانیروز ارتش نقش بسزایی ایفا نمود و طی آن خلبان علی اکبر شیرودی به شهادت رسید.

آنچه ملاحظه خواهید کرد خاطراتی است از یک دیده بان که در آن عملیات حضور داشته است.

*چند ماهی از شروع جنگ تحمیلی می‌گذشت. پیام‌های حضرت امام، وظیفه مردم را در مورد جنگ و دفاع از نهال نو رسته انقلاب، مثل روز روشن کرده بود

يکشنبه 14/7/1392 - 22:23 - 0 تشکر 662816

گرچه مردم ما از راه و رسم جنگ بی اطلاع بودند، اما قلب تپنده امت امام خمینی با آگاهی از مسائل و با توکل به خدا، بدون اینکه هراسی به خود راه دهد، با سخنان شور انگیزش، انگیزه‌ دفاع را در دل‌های مومنان افکنده بود.

علی رغم مخالفت‌های پدرم و با توجه به پیام‌های حضرت امام، در تاریخ 7/3/1360 به بسیج منطقه چهار مراجعه کرده، برای اعزام به جبهه ثبت نام کردم. در آن روزها برای دفاع از اسلام و انقلاب باید از هفت خان رستم رد می‌شدیم؛ پر کردن برگه‌های سؤالات عقیدتی سیاسی، مصاحبه‌ها، تحقیقات محلی و ... از آن جمله خان‌‌ها بود. روی معلومات مذهبی و سیاسی و حزب اللهی بودن و حسن شهرت داشتن خیلی تاکید داشتند. اگر کسی در مصاحبه مربوط به مسائل عقیدتی سیاسی رد می‌شد، چند کتاب را به او توصیه می‌کردند که بخواند و برای مصاحبه مجددا مراجعه کند.

يکشنبه 14/7/1392 - 22:23 - 0 تشکر 662817

بالاخره بعد از بیست روز دوندگی، تحقیقات مصاحبه و ...، سربلند از خان‌ها گذشتم و در تاریخ 23/3/60 به همراه دوستان، راهی پادگان آموزشی امام حسین (ع) شدیم. در پادگان امام حسین (ع) ما را در گروهان‌های مختلف تقسیم کردند. من در گروهان چهارم بودم که مسئولیت آن را برادر هرمزان عهده دار بودند. برادر هرمزان همه بچه‌های گروهان را یک گوشه روی زمین نشاند و بعد از خوشامدگویی، از وضعیت آموزش، مقررات پادگان، ساعت بیداری احتمال حمله هوایی، احتمال حمله منافقین برای به دست آوردن اسلحه و ... برایمان صحبت کرد و گفت: شما همیشه باید آماده باشید تا در صورت حمله هواپیماهای عراقی با منافقین سریع ساختمان‌ها را خالی کنید و ...
بعد از صحبت‌های مسئول گروهان، در صفوف به هم فشرده نماز جماعت جا گرفته و پس از اقامه نماز ظهر و عصر، راهی سالن غذاخوری شدیم.

يکشنبه 14/7/1392 - 22:23 - 0 تشکر 662818

بالاخره بعد از بیست روز دوندگی، تحقیقات مصاحبه و ...، سربلند از خان‌ها گذشتم و در تاریخ 23/3/60 به همراه دوستان، راهی پادگان آموزشی امام حسین (ع) شدیم. در پادگان امام حسین (ع) ما را در گروهان‌های مختلف تقسیم کردند. من در گروهان چهارم بودم که مسئولیت آن را برادر هرمزان عهده دار بودند. برادر هرمزان همه بچه‌های گروهان را یک گوشه روی زمین نشاند و بعد از خوشامدگویی، از وضعیت آموزش، مقررات پادگان، ساعت بیداری احتمال حمله هوایی، احتمال حمله منافقین برای به دست آوردن اسلحه و ... برایمان صحبت کرد و گفت: شما همیشه باید آماده باشید تا در صورت حمله هواپیماهای عراقی با منافقین سریع ساختمان‌ها را خالی کنید و ...
بعد از صحبت‌های مسئول گروهان، در صفوف به هم فشرده نماز جماعت جا گرفته و پس از اقامه نماز ظهر و عصر، راهی سالن غذاخوری شدیم.

يکشنبه 14/7/1392 - 22:24 - 0 تشکر 662819

در بین راه مرتب به همدیگر می‌خوردیم، هر که تیزتر بود سریع رد می‌شد و بعضی‌ها هم ‌می‌افتادند زیر دست و پای بقیه، سر و صدای فرماندهان گروهان‌ها که فریاد می‌زدند، بدو، همه جا را پر کرده بود، به هر زحمتی بود، از ساختمان‌ خارج شدم و با سرعت به سمت باغچه رفتم. وقتی می‌خواستم وارد باغچه شوم، پایم به طناب گیر کرد و طناب بدون اینکه مقاومت زیادی از خودنشان بدهد، پاره شد و من در چاله‌های باغچه درازکش سنگر گرفتم.

وقتی فرمانده‌هان بچه‌های گروهانها را به ستون چهار جمع کردند، فهمیدیم که از حمله منافقین خبری نیست؛ رزم شبانه است. بعد از یکی دو ساعت دویدن، پا مرغی رفتن. سینه خیز رفتن و بدو بایست، دعای فرج امام زمان (عج) را همه با هم خواندیم و به آسایشگاه برگشتیم.

يکشنبه 14/7/1392 - 22:24 - 0 تشکر 662820

صبح روز بعد رفتم به طرف باغچه‌ای که شب گذشته در آن پناه گرفته بودم. در نهایت تعجب دیدم که طناب پاره شده، طناب قطوری است و سرعت زیاد من باعث پاره شدن آن شده.
از هان روز برنامه‌های ما افتاد روی روال، هر روز صبح بعد از نماز جماعت می‌رفتیم صبحگاه بعد از قرائت قرآن، چند کیلومتری می‌دویدیم، نرمش می‌کردیم و با خواندن سوره والعصر به سمت سالن غذاخوری حمله می‌بردیم.

همه توی صف غذا نوبت می‌گرفتیم؛ از فرمانده گردان گرفته تا نیروی آموزشی، بعضی روزها هم گروهان را جلو غذا خوری نگه می‌داشتند و می‌گفتند: یک دقیقه وقت دارید تا صبحانه بخورید.
ما هم سریع می‌دویدیم یک تکه نان و مقداری پنیر بر می‌داشتیم و تا برسیم به غذا خوری، وقت تمام می‌شد و بقیه راه را باید پا مرغی می‌رفتیم. هر کس می‌خواست صبحانه بخورد، باید درد و رنج پامرغی را هم می‌کشید و در غیر این صورت باید تا ظهر گرسنه می‌ماند.

يکشنبه 14/7/1392 - 22:24 - 0 تشکر 662821

از ساعت هشت صبح به بعد کلاس‌های اسلحه، تاکتیک، عقیدتی، تخریب و ... شروع می‌شد و طبق برنامه پیش می‌رفتیم. هر روز که می‌گذشت، بر معلوماتمان افزوده می‌شد و به روز اعزام به جبهه نزدیکتر می‌شدیم.

در طول روز به قدری خسته می‌شدیم که صبح روز بعد، به زور از خواب بیدار می‌شدیم تا اینکه یک مقداری به مسائل رزم آشنا شدیم.

شبها معمولا دو نفر - دو نفر در آسایشگاه نگهبانی می دادیم. یک شب که من و دوستم جلو در آسایشگاه نگهبانی می‌دادیم، دیدم دو تا شبح سفید، آهسته از پله‌ها پایین می‌آیند. اول کمی جا خوردم؛ اما برای اینکه نشان بدهم خودم را نباخته‌ام، شروع کردم به صحبت کردن. آن دو نفر وقتی فهمیدند ما آنها را دیده‌ایم ملحفه‌‌ها را از رویشان برداشتند؛ مسئول گروهان‌های دیگر بودند. آمدند پایین و گفتند: از آسایشگاه می‌خواهیم بازدید کنیم.

ما یکی از آنها را بازرسی کردیم و او گفت: دیگری هم با من است.

يکشنبه 14/7/1392 - 22:25 - 0 تشکر 662822

ما هم بی خیال شدیم و نفر دوم را بازرسی نکردیم و آن دو نفر به همراه دوستم وارد آسایشگاه شدند. چن لحظه بعد دیدم آن دو نفر دوستم را دستگیر کرده، از آسایشگاه خارج شدند و به من اخطار کردند که سلاحم را بیندازم. من هم در یک چشم بر هم زدن، یکی از آنها را گرفتم و ضمن درگیری، بر پا زدم و همه بچه‌ها را بیدار کردم. مسئولان گروهان‌ها که از عکس العمل من خوششان آمده بود، تشکر کردند و رفتند.

یک شب، نگهبانی تمام پادگان، به بچه‌های گروهان ما محول شد. به همین منظور، به پاسدار خانه رفتیم. نگهبانی‌ها دو ساعت به دو ساعت بود. ساعت دو بامداد 30/3/1360 در آسایشگاه پاسدار خانه نشسته بودیم که خبر دادند دکتر چمران در جبهه دهلاویه بر اثر اصابت گلوله خمپاره‌ به شهادت رسیده است. آن شب بدون اینکه اتفاق خاصی بیفتد گذشت و صبح روز بعد، صبحگاه نرفتیم.

يکشنبه 14/7/1392 - 22:25 - 0 تشکر 662823

بچه‌ها از اینکه از برنامه صبحگاه معاف شده‌اند، خیلی خوشحال بودند. خود دوران آموزش یک فلیتر بود و بچه‌های زحمتکش، مصمم و با اراده را از بقیه تمیز می‌داد. چه بسا تعدادی از برادران هم دوره ما بر اثر فشار و سختی‌های آموزش، بعد از رفتن به مرخصی شهری، دیگر بر نمی‌گشتند، البته تعداد این افراد خیلی کم بود و بقیه بچه‌ها با تلاش، همت و صبر و بردباری روزهای سخت آموزش را یکی پس از دیگری پشت سر می‌گذاشتند.

شب هفتم تیر ماه بود که شنیدیم حزب جمهوری اسلامی توسط منافقین بمب گذاری شده و تعدادی از سران و مسئولان مملکتی به شهادت رسیده‌اند، دکتر بهشتی هم در آن جلسه حضور داشتند؛ اما کسی نمی‌دانست ایشان شهید شده یا زنده‌اند.

صبح روز بعد که روزنامه جمهوری اسلامی به دستمان رسید، فهمیدم دکتر بهشتی نیز به شهادت رسیده است.

يکشنبه 14/7/1392 - 22:25 - 0 تشکر 662824

صدای گریه و زاری بچه‌ها تمام پادگان را فرا گرفته بود. حالات بچه‌ها نشان می‌داد که بسیجی‌ها عاشق بهشتی‌ و یاران با وفای امام هستند.

به اتفاق فرماندهان پادگان امام حسین (ع) در تشیع جنازه با شکوه شهید بهشتی و دیگر یاران امام، همگام با مردم شهید داده و انقلابی شرکت کردیم و پس از مراسم تدفین به پادگان برگشتیم.

بعد از پایان دوره آموزش، برای خداحافظی یک سر رفتیم خانه و صبح روز بعد، از پادگان امام حسین علیه السلام به فرماندهی برادر رسولی و با چند دستگاه اتوبوس، راهی غرب کشور شدیم.

هوا کاملا تاریک شده بود که به شهر کرمانشاه رسیدیم. شهر کاملا خاموش بود. عراقی‌ها ضمن بمباران، شهر، تلفات سنگینی، به مردم مقاوم و سلحشور کرمانشاه وارد کرده بودند. بعد از اقامه نماز مغرب و عشا، شام را که نان و سیب زمینی بود، صرف کردیم و مشغول استراحت شدیم.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.