منبع: ماهنامه امتداد شماره 60 نویسنده : حمید داودآبادی
تعمیرگاه
ما نباختیم؛ چون پشیمان نیستیم و پشیمان نیستیم؛ چون نباختیم.
ما بردیم؛ چون دفاع کردیم و دفاع کردیم؛ چون مَردیم. ما جنگیدیم؛ چون غیرتمندیم و غیرتمندیم؛ چون مسلمانیم.
کوهها بر گامهامان به سجده نشستند و آسمانها بر سجودمان غبطه خوردند.
تیغها از حنجرههامان گریزان بودند و حنجرههامان تشنة خون حیات.
قلبهامان در حسرت دیدار گلوله میسوخت و انفجار آرزو به دل، از گریز ما.
ما با «مین»ها همخانه بودیم و بر سفرة «تخریب» تناول میکردیم.
دود و خاکستر، سایهبانمان بود و آتش، گرمای وجودمان.
زمین که میخوردیم، آسمان میشکست و بر هوا که میرفتیم، زمینیان غبطه میخوردند.
سرهامان با سربند نسبت نزدیک داشتند و سربندها با قناصه، احوالپرسی میکردند.
لبهامان با خنده بیشتر مأنوس بود، و اشکهامان جاری چشمهای پاکمان.
پوتین که به پای میکردیم، زمین را از زیارت گامهامان محروم میساختیم و کلاهخود را که بر سر میگذاشتیم، خورشید از نتابیدنش بر خود میلرزید.