سرانجام دلحامد در خلیج فارس شهید شد و حتی تکهای از بدن او نیز پیدا نشد. حالا چه کسی بهدرستی میتواند تحلیل کند که او ترس داشته یا نه؟ عاقل بوده یا مجنون؟
پرنده با غریزه پرواز میکند؛ انسان با چه نیرویی به پرواز درمیآید؟ آیا چیزی جز عشق و تفکر میتواند پر پروازش شود؟ تفکری که او را کمال میدهد و بهسمت خوبیها و زیباییها میکشاند.
یادم میآید که در یکی از مأموریتها، رهبر چهار فروند هواپیما بودم. قرار بود یک پرواز آموزشی انجام دهیم. ما باید از پایگاه بلند میشدیم و روی دریا یک گردش به چپ انجام داده و پس از گذشتن از «انرژی اتمی» تا «رأس مطاف» ـ روبهروی بردخون ـ میرفتیم. سپس از آنجا بهسمت «کاکی» و بعد «احمدی برمیگشتیم و در میدان تیر، تیراندازی میکردیم. این پرواز باید روی آب و خشکی و در ارتفاع پایین انجام میشد. در نزدیکی بردخون، حدود هشت کیلومتر با خشکی فاصله داشتیم که متوجه شدم یک ناو آمریکایی به من اخطار میدهد. برایم ناخوشآیند بود؛ زیرا من در کشور خودم و در حال انجام پرواز آموزشی بودم.
به من گفته شد: هواپیمای ایران، نوع F4 فانتوم، با سرعت فلان و ارتفاع فلان، خودت را معرفی کن و بگو هدفت چیست؟
درست مثل این است که انسان در منزل خودش و در کنار خانواده باشد و بعد غریبهای به او بگوید: اینجا چه کار میکنی؟ اینها چه کسانی هستند؟ و...
چه باید میگفتم؟ غرورم طغیان کرده و خیلی عصبانی شده بودم. گفتم: من هواپیمای شکاری، رهبر چهار فروند هستم. در حال مأموریت برای کشورم میباشم و اینجا آسمان کشورم است.
بعد گفتم: به تو مربوط نیست.
یکلحظه یادم آمد که چند روز پیش هواپیمای مسافربری ایرباس ایران را در همین خلیج فارس ساقط کردند. برای من زدن ناو آمریکایی خیلی راحت بود، ولی یکلحظه ترس وجودم را گرفت. طوریکه چند دقیقه حالم تغییر کرد.
ناو آمریکایی مرتب پشت بیسیم با حالتی توأم با ترس میگفت: بالای سر ناو هستید، هدفت را اعلام کن.
من در همان چند دقیقه ناخودآگاه بالای سر ناو رسیده بودم، اما با تعجب دیدم که دشمن تابهدندانمسلح بیشتر از من ترسیده است. آن زمان بود که کمی جرأت پیدا کردم و بدون اینکه جواب آنها را بدهم، مسیرم را عوض کردم.
اوایل جنگ در یکی از پروازها با تیمسار «سیروس باهری» بودم. او در آن زمان سروان بود و من ستوان بودم. من در کابین عقب و او در کابین جلو بهسمت یک ناوچه «اوزا» میرفتیم. ناوچه بهسمت «خور عبدالله» و اسکلة «البکر» و «الامیه» میآمد. در آن زمان اسکلههای بندر چابهار و بندرعباس صیادی بودند و شناورهای تجاری تنها میتوانستند در بوشهر و بندر امام خرمشهر پهلو بگیرند. کشتیهای سنگین بهخاطر عمق زیاد آب، به خرمشهر میرفتند و در بوشهر بیشتر کشتیهای سبک پهلو میگرفتند. البته دلیل دیگری که باعث میشد کشتیهای بیشتری به خرمشهر وارد شوند، وجود راهآهن و حمل سریع کالا بود. در خرمشهر، دشمن با موشکهای «اگزوست»ی که فرانسه داده بود، خیلی راحت شناورها را مورد هدف قرار میداد. گاهی نیز با بالگرد سوپر فرسون کشتیها را میزد.