• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 835)
شنبه 6/7/1392 - 19:54 -0 تشکر 655090
زندگی با چادر و اسلحه و ساک

منبع : ماهنامه امتداد شماره 64    نویسنده : سمیه طبری


زندگی با چادر و اسلحه و ساک


دو سال اضطراب در سقز

«اشرف نوراللهی» هستم، متولد 1343 و اهل بیجار. در شهر خودم فعالیت‌های زیادی داشته‌ام. مسئول بسیج خواهران بیجار بودم. 22 سالم بود که ازدواج کردم. ازدواج ما با جنگ هم‌زمان شد. پس از ازدواج هم فعالیت‌هایم را ادامه دادم. باید به سقز می‌رفتیم. البته خانواده‌ام راضی به رفتنم نبودند، ولی چون من خودم این راه پرخطر را انتخاب کرده بودم، همراه همسرم شدم.
ناخواسته در مسیری قدم گذاشتم که مرد میدان عمل می‌خواست و امتحانی الهی بود. در سقز فضا خیلی خراب و وضعیت همیشه قرمز بود. ما یک روز خوش در آن‌جا ندیدیم. همیشه تنمان می‌لرزید؛ یعنی هیچ‌وقت آسایش نداشتیم؛ چون در آن‌جا دو جنگ بود: جنگ داخلی و جنگ خارجی. از آن‌طرف با عراق می‌جنگیدیم و از داخل هم با کردهای خودمختار، که این جنگ بدتر از جنگ خارجی بود. آن‌ها شهر را ناامن کرده بودند. مدام بمب‌باران بود. بعدها هم احزاب کومله و دموکرات آمدند که از کردهای خود عراق بودند و فاجعه‌های زیادی به‌وجود آوردند.
در طول این دو سال یک‌بار نتوانستیم با همسرم بیرون برویم. یک خانه به ما دادند که برای دو خانواده بود. من و خانم آقای سردار «حسینی»، فرمانده فعلی سپاه کرج، با هم بودیم و خانم آقای «رادان»، فرمانده نیروی انتظامی، هم با ما بودند؛ ولی خانه‌شان جدا بود. صبح که مردها می‌رفتند، ما می‌آمدیم کنار هم. همه هم مسلح بودیم؛ چون گفته بودند، اگر یک‌موقع مشکلی پیش آمد، از آن استفاده کنید. بااین‌وجود باز ترس و دلهرة زیادی داشتیم.

شنبه 6/7/1392 - 19:55 - 0 تشکر 655091

همیشه آماده‌باش بودیم


همیشه به دوستانم می‌گویم، کسی که وارد استان کردستان و شهر سنندج می‌شود، نباید بدون وضو باشد؛ چون قدم‌به‌قدم این خاک، شهیدی بر زمین افتاده است. امنیت امروز ما مدیون خون این شهداست. نسل امروز می‌گوید، آزادی نداریم؛ چون قدر این آزادی و امنیت را نمی‌داند. باید در شرایط آن روز ما می‌بودند تا قدر این امنیت را بدانند. فکرش را بکنید. من نوعروس در آن شرایط و فضایی که خیلی از دردهایش قابل گفتن نیست، زندگی می‌کردم؛ دردهایی که تا خودت نباشی، درک نمی‌کنی. الآن که فکرش را می‌کنم، با خودم می‌گویم، چه‌طور من آن‌ها را تحمل می‌کردم، و به حال آن روزهایم قبطه می‌خورم که چه ایمانی داشتم که کم نمی‌آوردم. تا می‌گفتند شهید آورده‌اند، می‌دویدیم ببینیم شوهرمان هم هست یا نه. جرأت این‌که تنها از خانه بیرون برویم را نداشتیم؛ چون ما چادری بودیم و فوراً شناسایی می‌شدیم که یا کرد شیعه هستیم یا سپاهی. ما هیچ‌وقت توی خانه با لباس راحتی نبودیم؛ چون همیشه به ما می‌گفتند، باید آماده باشید. بنابراین با مانتو و مقنعه بودیم و چادر در کنارمان بود؛ حتی شب‌ها. همیشه هم یک ساک آماده کنار دستمان بود که اگر اتفاقی افتاد، فقط همان ساک را که وسایل ضروری‌مان بود، برداریم و برویم.

شنبه 6/7/1392 - 19:55 - 0 تشکر 655092

سجده‌ای که نجاتم داد


دیگر بمب‌باران برایمان یک امر عادی شده بود. همیشه ساعت دوازده صدای آژیر قرمز بلند می‌شد. بیش‌تر سر ظهر می‌آمدند و بمب‌باران می‌کردند. یادم هست که پسرم را هفت‌ماهه حامله بودم. قرار بود نماز ظهرمان را بخوانیم و به خانه یکی از دوستان برویم. در حال نماز بودیم که بمب‌باران شروع شد. من به سجده رفته بودم که صدای انفجاری بلند شد و تمام شیشه‌ها شکستند. صدای ترکش‌هایی را که از بالای سرم رد می‌شدند، به وضوح می‌شنیدم. یعنی اگر در سجده نبودم، چندتا از ترکش‌ها به بدنم می‌رفت؛ ولی خواست خدا بود که من در سجده باشم و آسیبی نبینم. یکی از همسایه‌ها که فکر کرده بود بلایی سر ما آمده است، دوان‌دوان آمد و وقتی ما را سالم دید، خوشحال شد و ما را به پناهگاه برد که تا شب همان‌جا ماندیم. پس از آن اتفاق، پنجره خانه‌مان دیگر شیشه نداشت؛ آمدند و پلاستیک زدند.

شنبه 6/7/1392 - 19:55 - 0 تشکر 655093

فلسطین در ایران!


خود کردهای سقز می‌دانستند که چه موقع و کجا را بمب‌باران می‌کنند. می‌گفتند سقز مثل فلسطین شده است؛ یعنی دو قسمت شده بود. یک‌طرف خود کردها بودند، یک‌طرف هم شیعه‌ها، که شامل پاسدارها، بسیجی‌ها و نیروهای آموزش‌و‌پرورش می‌شدند. بیمارستان و کارخانه برق هم این‌طرف بود. عراق فقط این مناطق را می‌زد و در طرفی دیگر، هیچ خبری نبود. گاهی وقت‌ها ما از حرکت‌ها و اعمال آن‌ها می‌فهمیدیم که امروز بمب‌باران است؛ چون صبحش می‌دیدیم که بعضی‌ها شال‌و‌کلاه کرده‌اند و دارند می‌روند. به بچه‌ها می‌گفتیم، انگار دوباره می‌خواهند بدجور شهر را بکوبند.

شنبه 6/7/1392 - 19:55 - 0 تشکر 655094

پیش‌مرگان کمکمان می‌کردند


از بیجار تا سقز دو، سه ساعت بیش‌تر راه نبود، ولی چون مردها صبح تا شب بیرون بودند، اصلاً فرصت نمی‌کردند که ما را به بیجار ببرند. خانم آقای «دهقان»، خانم آقای رادان، خانم آقای «حاج‌بهرام» و چند نفر دیگر اطراف ما بودند. پنج، شش خانواده بیش‌تر نبودیم. صبح‌ها یک سرباز می‌آمد و ما را به خانة کردهای پیش‌مرگ می‌برد؛ چون با منطقة کردنشین کاری نداشتند. مدتی بعد هم بعضی از همین پیش‌مرگان، ما را به جایی مثل صحرا که دور از شهر بود می‌بردند، خودشان دور از ما می‌ایستادند و شب که امن می‌شد، دوباره ما را به شهر برمی‌گرداندند. این شرایط برای زنانی که بچه داشتند، خیلی سخت بود.

شنبه 6/7/1392 - 19:55 - 0 تشکر 655095

جوی خون جاری شد


یک‌روز بمب‌باران شدیدی کردند و ما از ترس به بیرون دویدیم؛ درحالی‌که نباید بیرون می‌آمدیم. هواپیماها خیلی‌خیلی پایین آمده بودند. من تعجب کردم که چرا این‌قدر پایین آمد‌ه‌اند. ناگهان دیدم که همة مردم را از کوچک و بزرگ، به رگبار بستند. یعنی هرکس را که در خیابان بود، می‌زدند و بعدش بمب‌باران شروع شد. به هرجا نگاه می‌کردی، دست و پای قطع‌شده می‌دیدی. من آن‌روز در خیابان جوی خون دیدم. ازبس زن و مرد را کشته بودند، واقعاً کف خیابان به‌غیر از خون، رنگ دیگری نبود. بعدش آمدند و ما را به پناهگاه فرمان‌داری بردند. تعداد زیادی از مردم آمده بودند و تا غروب را آن‌جا بودیم.

بعدها در هر خانه‌ای یک پناهگاه درست کردند. برای ساختن پناهگاه‌، زمین را گود می‌کردند، آن‌قدر که ده تا پله می‌خورد و می‌رفت پایین. سقف و دیوارها را همه با بتن کار می‌کردند. به همسرم می‌گویم، خیلی دوست دارم برویم سقز و آن خانه‌ها را دوباره ببینیم؛ پناهگاهی را که همیشه سرد و نمناک بود.

البته خیلی‌ها هم خانواده‌هاشان را نیاورده بودند. فقط ما پنج، شش نفر بودیم که دل شیر داشتیم و همراه همسرانمان آمده بودیم.

شنبه 6/7/1392 - 19:56 - 0 تشکر 655096

حمام شیشه


حمامی در نزدیکی ما بود به اسم حمام شیشه که وقتی آن را بمب‌باران کردند؛ چون سقف حمام تماماً از شیشه بود، خراب و ریزریز شد. تمام شیشه‌ها به بدن زن‌ها فرو رفته بود و جوی خونی در حمام راه افتاده بود. بقیه خانم‌ها هم با لباس‌هایی که به خود پیچیده بودند به بیرون فرار کرده بودند. الآن هم که یاد این اتفاق می‌افتم، تمام بدنم می‌لرزد.

شنبه 6/7/1392 - 19:56 - 0 تشکر 655097

تبلیغات گسترده علیه سپاهی‌ها


همسرانمان همیشه می‌گفتند، ما وقتی در خانه نیستیم، دلمان مدام این‌جاست. همیشه ترس داریم که نکند بیایند و زن‌ها را با خودشان به اسیری ببرند. چون شده بود که کمین کنند و زن‌ها را به اسیری ببرند یا بکشند. بعضی شب‌ها مردها خانه نبودند و به عملیات می‌رفتند. مثلاً می‌رفتند و روستاها را پاک‌سازی می‌کردند؛ چون خیلی وقت‌ها دشمنان روستاها را تسخیر می‌کردند و باعث ایجاد ناامنی می‌شدند. آن‌ها با تهدید مردم ازشان می‌خواستند که خانه‌هایشان را در اختیار آن‌ها قرار دهند و بهشان کمک کنند. مردم را علیه سپاه و بسیج می‌شوراندند و می‌گفتند، سپاهی‌ها آدم‌کش هستند. تبلیغات زیادی می‌کردند؛ مخصوصاً مجاهدین خلق. بیش‌تر هم در بین کردها تبلیغ می‌کردند؛ چون کردها آدم‌های ساده و زودباوری بودند. من که این حرف‌ها را می‌زنم، خودم هم کرد هستم. کردها خیلی زود حرف را قبول می‌کردند و دنبال مدرک و دلیل هم نبودند. اگر باهاشان کنار می‌آمدی، آدم‌های خوب و صادقی بودند و اگر لازم می‌شد، جانشان را برای شما کف دست می‌گرفتند؛ مثل پیش‌مرگ‌های کرد که بعضی‌هایشان حتی در بین خانواده و اقوامشان هم امنیت نداشتند و اگر لو می‌رفتند، تمام خانواده‌شان کشته می‌شدند، به‌خاطر همین که پنهانی با سپاه هم‌کاری می‌کردند و از جبهة مقابل خبر می‌آوردند. گاهی هم جاسوس آن‌طرفی‌ها از آب درمی‌آمدند و لو می‌رفتند.

شنبه 6/7/1392 - 19:56 - 0 تشکر 655098

هر روز تشییع جنازه بود!


کومله‌ها و دمکرات‌ها خیلی بی‌رحم و وحشی بودند و بیش‌تر شهدا را هم این‌ها به شهادت رساندند. بعدها به کشورهای دیگر گریختند و هنوز هم فعالیت می‌کنند. یادم هست که پسرخاله‌ام تازه به کمیته امداد رفته بود و به روستاها سرکشی می‌کرد. شش نفر بودند که در راه سقز، در جاده‌ای بهشان کمین زدند و هر شش نفر را کشتند. همه‌شان هم زن و بچه داشتند. روزی نبود که در بیجار شهید نیاورند، هر روز تشییع جنازه بود.

شنبه 6/7/1392 - 19:56 - 0 تشکر 655099

شبی که به خانه‌مان حمله شد


گاهی اوقات عمداً در شهر شایعه می‌کردند که فلان روز می‌خواهند حمله کنند، ولی ما حمله‌ای نمی‌دیدم. یعنی بیش‌تر می‌خواستند بترسانند و حالت رکود در شهر ایجاد کنند؛ چون وقتی خبر بمب‌باران شایعه می‌شد، همه جا تعطیل می‌شد. وقتی شب‌ها تنها بودیم، جرأت خواب نداشتیم. گاهی وقت‌ها هفته‌ها خبری از سردار رادان و سردار حسینی نمی‌شد و خانواده‌هایشان هم نمی‌توانستند از کسی خبر بگیرند. وقتی هم که می‌آمدند، اگر لباس‌هایشان را می‌شستی، فقط آب خون بود؛ ازبس که درگیر عملیات بودند. وقتی می‌آمدند، آدم وحشت می‌کرد بهشان نگاه کند.

یک شب به خانة ما حمله کردند. شوهرم هم نبود و ما زن‌ها تنها بودیم. می‌خواستند خانه را آتش بزنند که ترسیدند و نزدند، ولی یک ماشین سپاه دم در بود که آن را بردند. ما چادر به‌‌سر و بچه ‌به‌بغل‌ بودیم و خیلی وحشت داشتیم. فقط خوب بود که مسلح بودیم که اگر یک‌موقع به خانه آمدند، بتوانیم از خودمان دفاع کنیم. به ما آموزش هم داده بودند.

شنبه 6/7/1392 - 19:57 - 0 تشکر 655100

شهدایی که شکنجه شدند


اگر به سنندج بروید، می‌بینید که بیش‌تر شهدای آن، اهل سقز، بانه و مریوان هستند که با وضع فجیعی هم شهید شده‌اند؛ با شکنجه‌های وحشتناک. احساس می‌کنم همسرم خیلی پیرتر از سنش است؛ چون خیلی زجر و سختی کشیده و صحنه‌های خیلی دلخراشی را دیده است. شنیدم که از گوش پاسدارها یک تسبیح درست کرده بودند یا آن‌ها را پشت ماشین با طناب می‌بستند و آن‌قدر روی جاده‌ها می‌کشاندند تا بمیرند. اصلاً جاده‌های این شهرها امنیت نداشتند. هنوز هم کینه دارند و اگر بتوانند باز از ما شهید می‌‌گیرند، ولی الحمدلله صدقه‌سر جمهوری اسلامی و خون این شهدا، امنیت و آسایش بر این کشور حکم‌فرما شده است.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.