رحمان هادینژاد، یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس به خاطرات تلخ و شیرین خود از این دوران میپردازد.
وی با اشاره به عملیاتهای مختلف گفت: در عملیات کربلای ۵ که شب دوم عملیات بود و عملیات آغاز شده بود، ما تا صبح در منطقه بصره العماره در محاصره عراقیها بودیم.
هنگام صبح تقریبا محاصره توسط رزمندگان ایرانی شکسته شد و منطقه به دست بچههای ما افتاد، قرار شد نزدیک صبح رزمندگان زخمی را به عقب برسانیم، از آنجاییکه من قبلا برای شناسایی منطقه آمده بودم و منطقه را میشناختم مرا به عنوان راهنما جلوتر فرستادند.
هوا سرد بود و احتمالا بهمن ماه، سرما زخمیها را اذیت میکرد، بچههای زخمی را میبردیم عقب، یکی از رزمندهها که زخمی بود از اسلحه به عنوان عصا استفاده کرده و زیر بغل قرار داده بود از او خواستم جلوتر رفته و ببیند چگونه میتواند از سنگرها پتو گیر بیاورد.
این رزمنده رفت جلو و چند دقیقه بعد، دیدم با عصبانیت و ناراحتی برگشت، وقتی از وی علت را جویا شدم، گفت که رفتم بودم پتو بردارم ولی یک عراقی زخمی اجازه نمیداد و وقتی از او پتو میخواستم برای من به جای پتو دادن قرآن میخواند!
هادی نژاد ادامه داد: رزمندهای که به دنبال پتو رفته بود، میگفت با عصبانیت تعدادی پتو از روی عراقی برداشتم.
اما جالب اینجاست که عراقی زخمی شده بوده و از ترس دیده شدن زیر پتوها پنهان شده بوده است و اجازه برداشت پتو را نمیداد.
این غواص و رزمنده دوران دفاع مقدس میگوید با تعریف این موضوع توسط رزمنده زخمی، همه زخمیها خندیده و روحیهای تازه گرفتند و این برای من نیز در لحظات خستگی، سبب آرامش شد.