
19 و 52 سالگی عبدالرضا صالح پور
خانواده به طور موقت در روستای خرخره که در مسیر خرمشهر- آبادان قرار داشت، ساکن شدند. اما در شب 27 مهر، آن روستا توسط توپخانه عراقی ها گلوله باران شد که در آن حمله مادرم و سه خواهرم که 10 تا 14 سال سن داشتند، به شهادت رسیدند. مادر بزرگم نیز به شهادت رسید و پدرم به سختی مجروح و مدت ها در بیمارستان طالقانی بستری شد. مزار مادر و خواهرانم در گلزار شهدای آبادان است.
تنها چیزی که من را اذیت می کند
بعد از سقوط خرمشهر، در عملیات زیادی از جمله بیت المقدس که به آزاد سازی شهر ختم شد، شرکت داشتم. سال 62 بود که ازدواج کردم و در آبادان خانه ای گرفتیم. اما چون شهر همیشه زیر گلوله باران بود، مدتی بعد به شادگان رفتیم و در ادامه خانه را به شیراز منتقل کردیم.
آن زمان، هر سه ماه یک بار به خانه سر میزدم و بعد از یک هفته به منطقه بر میگشتم. دو فرزندم در زمان جنگ به دنیا آمدند و همسرم با این که زندگی سخت میگذشت، اما همیشه صبور بود و با لبخند از من استقبال میکرد.
بعد از پایان جنگ، فرزند سوم ما به دنیا آمد و بعدش به خرمشهر نقل مکان کردیم و تا امروز در زادگاه خود ماندهایم. پسر بزرگم در اداره بندر خرمشهر کار میکند، دخترم ازدواج کرده و کارشناسی ارشد زیست دریایی می خواند و پسر کوچکم چند روز پیش دانشگاه کرمان قبول شد و برای تحصیل در رشته حسابداری به آن شهر رفت.
پنج سال میشود که بازنشسته شدهام و البته در ثبت خاطرات رزمندگان خرمشهری با موزه حفظ آثار دفاع مقدس همکاری می کنم. از زندگی ام راضی ام و تنها چیزی که من را اذیت میکند، این است که خرمشهر آن طور که باید بازسازی نشد. وقتی در شهر مردم فقیر و خرابی ها را میبینم، خیلی ناراحت میشوم، والله خرمشهریها سزاوار توجه خیلی بیشتری هستند.