• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 486)
جمعه 5/7/1392 - 14:47 -0 تشکر 654183
اشهدت رو بخون!

منبع: نشریه کوله بار شماره 8 

اشهدت رو بخون!



عملیات کربلای 8 تازه تموم شده بود. ما جزء گردان حضرت معصومه (س) بودیم. بچه ها چهار شبانه روز تمام تو خط عراق توی کانال دوئیجی، سر سه راهی مرگ در حال جدال با دشمن بعثی بودن! تازه اون روزا به من مسئولیتی توی گردان داده بودن! صبح زود رسیدم خط ! گفتم: برای اولین کار واسه «حس گیری» برم دوشکاچی ها و خمپاره ها رو روی خط مستقر کنم! آتیش دشمن تازه سبک شده بود. همین طور که توی خط قدم بر می داشتم و از بین دو تا خاکریز پایین می رفتم، یکی از نیروهایی که با زور دستکاری شناسنامه، سن و سالش به پانزده شانزده می رسید و تازه پشت لبش سبز شده بود، رو به من کرد و گفت: « آقا بگو من چی کار کنم؟ یهو رفتم تو جو فرماندهی، از طرفی هم نمی دونستم چی بهش بگم برای این که کم نیارم، گفتم: ببین پسر جون تا آتیش کمه، چیز کن...، اوووم م م... آهان چند تا گونی بردار برای خودت بذار پشت دژ توی کانال. نمی خوای بری؟ گفت: چشم!

جمعه 5/7/1392 - 14:48 - 0 تشکر 654184

چشم گفتن پسره خیلی بهم چسبید! توی حس و حال خودم بودم که یهو یه مین گوجه ای مثل یه افعی سر راهم ظاهر شد! منم که خوراکم مین گوجه ای بود، شروع کردم باهاش با زبون خوش حرف زدن: ببین من کاری به کار تو ندارم؛ تو هم بچه ی خوبی باش و کاری به کاری من نداشته باش بعد پیش خودم گفتم: ولش کن کاری به ما نداره. برگشتم رو به همون نوجوون گفتم: کاری با من نداری؟ گفت: نه. یه قدم رفتم جلو، تا از این مین گوجه ای و نوجوون رد بشم که ناگهان چشمتون روز بد نبینه، یه دفعه یه صدا بلند شد «بوم»! من فکر کردم خمپاره 60 اومده بعد از این که مطمئن شدم خمپاره نیست یاد اون مین گوجه ای افتادم. نکنه... برگشتم، دیدم بع...له...پا گذاشته روی همون مین گوجه ای که باهاش قرار داد صلح امضا کردیم و براش یک ساعت روضه خوندیم! کم بودن سن نوجوون و وضعش باعش شد بگه: حسن آقا و بغضش بترکه! مین نامرد اصلاً رحم نکرده بود ! انگار نه انگار ما با هم به توافق رسیده بودیم، پا و پوتین را کنده بود. و پای مهدی قصه ی ما به پوست آویزان بود. وضعش رو که دیدم به بچه ها گفتم: برش دارید بذاریدش توی کانال من برم برگردم، اونام نامردی نکردن بدون برانکارد این بنده ی خدا رو مثل گونی سیب زمینی پرتش کردن یه گوشه! این بنده ی خدا هم دیگه ناله اش در اومد. من که طاقت شنیدن ناله هاش رو نداشتم رفتم ته خط و آتیش که سنگین شد دوباره برگشتم سر وقت نیروها و مهدی بیچاره. وقتی رسیدم بالای سرش پرسید: حسن آقا، دردم زیاده چه کار کنم؟ منم اومدم به سبک فرمانده ها روحیه بدم، به جای این که دلداریش بدم و بگم چیزی نیست، تحمل کن الان آمبولانس میاد، رو بهش کردم و گفتم: « اشهدت رو بخون جونم، اشهدت رو بخون.»! یه نگاه از روی غضب به من کرد و من دوباره هول شدم، گفتم: بگو حسین، حسین جون! این بار با عصبانیت گفت: حسن آقا، نمی خواد روحیه بدی خودم تحمل می کنم! و من به بهانه ی سرکشی به خط، فلنگو بستم تا چشمم توی چشم مهدی نیفته.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.