پردهی هفتم؛ من: خوشههای پند
من وارد صحنه میشوم. چراغها روشن میشود. هنوز گونه تماشاچیان به تب این نمایش گرم است و چشمها خیره. وسط صحنه میایستم و شروع میكنم:
به شما شاهدان این پیوند آسمانی، تبریك میگویم.
سوالی از شما میپرسم: كجای این داستان زندگی و دنیای رنگ باختهی من و تو را نقش میزند؟
چند دقیقهای بر جای خود بنشینید. و همچنان كه به این آیات گوش می كنی، ببین علی و زهرا كه حجت برای تو هستند ماجرای ازدواجشان چه درسی برای تو دارد؟
من از خودم شروع میكنم. درسی كه من گرفتم اینها بود:
1- زن و شوهر باید كفو هم باشند. و كفویت یعنی همان همسری. یعنی قد و قوارشان یكی باشد. قدیمیها میگفتند كبوتر با كبوتر ... . این همسری و هم شأنی در همه چیز است در تیپ، در خانواده، در دارایی، در تحصیلات و در... . دیدید چقدر بعضی زن و شوهرها نا متوازنند؟
2- نتیجهی ازدواج فرزند است. خدا علی و زهرا به هم رساند تا حسن و حسین از دامن آنان برآیند. چقدر این نكته مهم است و چقدر ما به آن بی توجه. در انتخاب همسر دقت كنیم و ببینیم فرزندمان از ریشهی كه شیره می خورد و در دامان كه پرورده میشود. خلاصه آنكه ما نیم سیبی هستیم كه سراغ نیمهی گم شدهایم. باید حواسمان باشد كه به كه میچسبیم!
شما چه درسهایی گرفتید؟
آستانه این مطلب پذیرای تبریكات شما به ممیمنت این خجسته پیوند است!