گفتوگو با بهروز شعیبی

رسم قاتلکشی!
همشهری آیه/شماره 18
بهروز شعیبی را با نقش پسرک کجخلق حاج کاظم در «آژانس شیشهای» میشناسیم. او در این سالها با کارگردانان بزرگی کار کرده و از منشیگری صحنه تا دستیاری را در تجربه کاری خودش دارد. شعیبی در فیلمهایی مثل «طلا و مس» و «گزارش یک جشن» هم بازی کرده و پنج تلهفیلم ساخته تا بتواند اولین فیلم سینماییاش را کلید بزند.
او حالا میتواند به «دهلیز» ببالد. چون هم نظر مردم را جلب کرده، هم منتقدین را. با او در دفتر کارش به گفتوگو نشستیم تا از مضمون فیلمش بگوید؛ از چالشهایی که بر سر موضوع قصاص داشته و حضور یک کودک که ماجرا را متفاوت کرده و باعث شده نگاهی تازه به یک موضوع کلیشهای داشته باشد.
*چرا برای ساختن نخستین فیلمتان سراغ موضوع قصاص رفتید؟
بهدنبال یک گره خوب بودیم. مسئله قصاص علاوه بر داشتن این گره، جوانب مختلفی به قصه میدهد. سعی کردیم نگاه متفاوتی به مسئله قصاص داشته باشیم. بهنظرم مسئلهای نیست که درباره آن قصه ننوشته باشیم و راجع به آن فیلم نساخته باشیم. شما سراغ هر موضوعی بروید، میبییند قبلا تعریف شده. مهم تفاوت نگاه به آن موضوع است. ما میتوانیم نگاهمان را نسبت به قصههایی که کار شده متفاوت کنیم و حرف جدیتر و جدیدتری درباره آن بزنیم.
*پروندههای قصاص را هم بررسی کرده بودید؟
نه پرونده خاصی را بررسی کردیم و نه بر اساس مسئله خاصی فیلمنامه را نوشتیم. یکسری پرونده را مرور کردیم تا درصد خطای اطلاعدهی فیلم کم شود و قصه ما بر اساس واقعیت بوده و اشکالی نداشته باشد.
*بهنظر میرسد در «دهلیز» قضاوت شما یکطرفه است. انگار طرف خانواده قاتل را گرفتهاید. چون از خواهر مقتول تصویر نسبتا منفیای ارائه دادهاید. قصه «دهلیز» از دیدگاه خانواده قاتل روایت میشود. برای همین تماشاگر با خانواده قاتل همذاتپنداری میکند. از لحاظ زمانی تنها یکپنجم زمان فیلم به خانواده مقتول میپردازد.
این فرضیه درست نیست. خواهر مقتول (سهیلا) دو جمله میگوید که هر کسی فیلم را دیده باشد این دو جمله روی او تاثیر میگذارد. یکی از آنها این است: «برادر ما صبح صحیح و سالم از خونه رفته بیرون و نیومده». از طرفی ما هم میگوییم سهیلا خواهر دوقلوی مقتول است. رابطه دوقلوها رابطه بسیار نزدیکی است. این نکته دردناکی است که عزیز آدم صبح از خانه برود و فکر کنی بعد از ظهر میآید اما بهجای اینکه خودش برگردد خبرش میآید که بیایید جسدش را تحویل بگیرید. ما برای اینکه حکم صادر نکنیم، باید این کار را میکردیم. باید از بخشی از تاثیرگذاریهای لحظهای عبور میکردیم و میرفتیم سراغ منطق و دیدگاه آدمها.
بهزاد قبول دارد که کار اشتباهی کرده و پشیمان است. حتی پسرش که در پایان فیلم متوجه این مسئله میشود میگوید بابای من کار اشتباهی کرده. ما در هیچ جای فیلم حق را به این خانواده ندادیم. توی فیلم کلا درباره دیه صحبت میشود. البته نه درباره مبلغش صحبت میشود، نه راجع به سختیهای جمعآوری آن تا باعث نزدیکی احساس نشویم. در صورتی که در اجتماع جور کردن مبلغ دیه بسیار سخت است. ما از همه چیزهایی که قرار بود قضیه را سخت کند بهلحاظ ظاهری پرهیز کردیم. برای اینکه قضاوت را بهعهده بیننده بگذاریم، «شیوا» دیه را تهیه میکند اما فقط دو یا سه جمله درباره آن میشنوید. مخالف این مسئله بودم که حکم صادر کنیم. چون در خیلی از جاها حق با خانواده مقتول است.
*ولی سوالی که در فیلم مطرح میکنید، بار قضاوت دارد.
عیب ندارد. چون یکطرف ماجرا بخشش است که اتفاقا چیز بدی نیست.
*بر اساس آیه ۱۷۹ سوره بقره در قصاص حیات هست. شما چه کردید تا این نگاه را القا کنید که اگر حتی در پایان ماجرا قصاص اتفاق بیفتد، اتفاق بدی نیفتاده؟
ما این نوع نگاه را نداشتیم. چون کاملا به خانواده مقتول حق دادهایم. ما تنها میتوانیم بگوییم قصاص چیز خوبی است یا چیز بدی است یا اینکه بگوییم وجود دارد. نگاه ما به آن باید درست باشد. اگر لحظه قتل را نشان میدادیم، حکم را صادر کرده بودیم. اگر شخصیت مقتول را مقصر نشان میدادیم، قاتل را کاملا تبرئه کرده بودیم. اگر مبلغ دیه را مشخص میکردیم، باز هم با خانواده قاتل همذاتپنداری میکردیم.
ما هیچکدام از این کارها را نکردیم ولی واقعا مسئله قصاص در هر جامعهای اتفاق میافتد، نتیجه و خروجیاش باید یکی باشد؟ بهنظر من نه. بیشتر وقتها خانواده مقتول کاملا ذیحقند. این را که میبخشند یا نمیبخشند نمیدانم. خیلی وقتها بر اساس اتفاق و حادثه است ولی باز نمیتوان خانواده مقتول را نادیده گرفت. اگر نخواهیم جنبههای دیگری از زندگی قاتل را به خانواده مقتول نشان دهیم، بهنظرم همان نگاه متفاوت است. اگر ما در خانواده قاتل فقط یک زن و مرد داشتیم، همه چیز فرق میکرد تا اینکه یک کودک هم گذاشتیم.
کودک بخشی از فیلم است. همه آدمها در هر سنی که باشند، نسبت به او نگاه خاصی دارند. حضور کودک فیلم حضوری است که نمیتوان آن را نادیده گرفت. در دنیا هم این حضور مهم است و مثلا برای کودکان کار گروههای زیادی تشکیل میشوند.
*اگر شما جای خانواده مقتول باشید چه کار میکنید؟ اینکه فقط ناظر ماجرا باشید و از دور به آن نگاه کنید با اینکه صرفا کارگردان کار باشید فرق میکند.
یکی از دغدغههایی که قصاص را جدی گرفتم و بر اساس آن کار کردم بهدلیل این است که در کودکی قتل یکی از آشنایان را دیده بودم. یک خانم بیست و چندساله از آشنایان ما بهدلیل روانپریشی یک آدم را در خیابان کشته شده بود. دیده بودم چه اتفاقی برای خانواده مقتول افتاده بود. زندگیشان کاملا بههم ریخت. تنها دلیل قاتل هم این بود که از پشت شبیه نامادریاش بوده و او را آشفته کرده. هنوز اثرات این ماجرا در روان آن آدمها هست. اگر میخواستیم تاکیدی کنیم، حتما در انتخاب و نوع بازی بازیگران فرق میکرد. اتفاقا تصویر ما از خواهر، مادر و داماد خانواده مقتول مثبت است. یک خواهر فقط پیگیر این ماجراست که او هم منطقش را در یک جمله میگوید، که بهنظر من منطق قابل فهمی است. او میگوید: «برادر من صبح از خونه بیرون رفته و برنگشته. من اینو به کی بگم؟»
برای اینکه به این قضیه منفی نگاه نکنیم و با هر کدام از خانوادهها دچار همذاتپنداری نشویم دلیلی وجود ندارد. ولی قبول کنیم که ذات همه ما بهعنوان بیننده، همیشه به بخشش گرایش دارد؛ حتی کسانی که نمیبخشند. اگر آدمها بتوانند با درون خودشان کنار بیایند حتما میبخشند. آنهایی هم که نمیبخشند اینقدر سنگینی غصه از دست دادن عزیز روی دوششان است که نمیتوانند تصمیم بگیرند.
با این مسئله که قضاوت کنیم و حکم بدهیم موافق نبودم. معتقدم ما حتی درباره اتفاقات تصادفی هم مسئولیم. در اتفاقات مختلف عکسالعملهای ماست که آینده را میسازد و شخصیت ما را کامل میکند. هر روزی که از عمر ما میگذرد و نگاهی که به پیرامونمان میکنیم، کمکم از ما شخصیتی میسازد که در نهایت قرار است بهجایی برسد و اتفاقی را در زندگی خودمان یا بقیه رقم بزند.
در ادیان مختلف بهویژه اسلام به این مسئله تاکید شده. جمله درخشانی از امیرالمومنین(ع) هست که پاسخ همه این سوالات است. بهنظرم حضرت با این جمله جواب مسائلی چون قضا و قدر و... را داده؛ «مراقب افکارتان باشید تا تبدیل به گفتارتان نشود، مراقب گفتارتان باشید تا تبدیل به کردارتان نشود، مراقب کردارتان باشید تا تبدیل به عادت نشود. مراقب عادتهایتان باشید تا جزئی از شخصیت شما نشود، مراقب شخصیتتان باشید تا سرنوشت شما نشود». این سیری است که ما باید برای تکامل شخصیتی، روحی و جسمی آن را رعایت کنیم. این تکامل و تاثیرگذاری بر محیط و تاثیرپذیری از محیط کلیتی است که در زندگی همه ما هست. در «دهلیز» به این قاعده پایبند بودم. همه ما درباره کارهایی که کردهایم و میکنیم مسئولیم.
*چرا قصه را از زاویه کودک روایت میکنید؟
کودک فیلم اصولا نشانه پاکی، سلامت و معصومیت است. این معصومیت لازمه قصه بود. ما نمیخواستیم قصه از دید آدمهایی باشد که آنها بر اساس منطقشان به ماجرا نگاه میکنند. تحلیل این مسئله که یک کودک با میزان آگاهی و تحلیلی که نسبت به اطرافش دارد، سلامتتر است.
ممکن است کاربردی نباشد ولی تحلیل درستی است. وقتی کودکی چیزی را دوست دارد، واقعا دوستش دارد و به روابط و جوانب قضیه فکر نمیکند. وقتی هم از چیزی بدش بیاید، بدش میآید. ما در مسیر زندگی از واقعیات دور میشویم و بعضا دچار پرهیزهایی میشویم و خودداریها به درون ما لطمه میزنند و کمکم باورمان نسبت به چیزها عوض میشود. حتی تعریف ما درباره خودمان هم عوض میشود.
یعنی همیشه درباره خودمان افکار جدیدی سراغمان میآید در صورتی که اگر برگردیم میبینیم واقعیت چیز دیگری است؛ اینکه از کجا آمدهایم و به کجا خواهیم رفت. بخش اول حضور کودک بهدلیل نگاه پاکی است که دارد. بخش دوم آن همذاتپنداری همه آدمها با کودک است. وقتی میگوییم کودک، ناخودآگاه پیشینهای به ذهنمان میآید که در برخورد با نسل بعد اکثرا آن را فراموش میکنیم. در «دهلیز» میخواستم چیزهایی را که داریم آنها را فراموش میکنیم یادآوری کرده باشم.