• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 1587)
يکشنبه 8/10/1392 - 9:6 -0 تشکر 678064
داستان کودک:خروس زرنگ ونعل اسب بابارستم

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود

روزی روزگاری در روستایی پیرمرد زحمتکشی به نام رستم زندگی می کرد که چون با همه ی بچه ها مهربان بود و آنها را دوست داشت، بچه ها او را بابارستم صدا می کردند.او یک اسب و یک گاری داشت.هر روز صبح با این اسب و گاری کار می کرد تا پولی به دست آورد و برای همسر پیرش غذا و دیگر لوازم زندگی را بخرد.کار او بردن بارهای مردم از ده  به  شهر و از شهر به ده بود.مثل وانت بارهای امروزی که مردم با آنها اسباب و اثاثیه و دیگر لوازم  را جابجا می کنند.
بابارستم یک خروس زرنگ و باهوش داشت.خروس هر روز صبح زود آواز می خواند و بابارستم با صدای او از خواب بیدار می شد،نماز می خواند و صبحانه می خورد و مشغول کار می شد.

يکشنبه 8/10/1392 - 9:7 - 0 تشکر 678065

یک روز خروس روی پشت بام نشسته بود و به کوچه نگاه می کرد که بابارستم را دید .بابارستم غمگین و ناراحت ،افسار اسب دردست به سوی خانه می آمد.پای چپ اسب هم می لنگید. خروس از پشت بام  پایین پرید و روی گاری نشست و گفت:



سلام بابارستم خوب

ای مرد خوب و محبوب

خسته نباشی باباجون

مونده نباشی باباجون

چیه ؟ چرا گرفته ای؟

غمی داری ؟ غصه داری؟

يکشنبه 8/10/1392 - 9:8 - 0 تشکر 678066

بابارستم افسار اسب را رها کرد.اسب همان جا نشست و سرش را در میان یالهایش فرو برد.بابارستم به دیواری تکیه داد.با دستمال عرق پیشانیش را پاک کرد.آهی کشید و گفت:



چی چی بگم خروس جان

دلم تنگه  خروس جان

نعل اسبم تو جاده

گیر کرد به سنگ گنده

از سُمّ ِ اون جدا شد

توی جاده رها شد

حاکم شهر سوار یک اسب سفید

به نعل اسب من رسید

نعل اسبمو برداشت

داخل جیبش گذاشت

فکر می کنه که نعل اسب شانس میاره

بخت میاره، اقبال میاره

خواستم  بگیرم نعل اسبو از اون

دنبالش رفتم تا در خونه شون

اما نعلو پس نداد و به من گفت:

این نعل، اقبال منه

بخت منه، شانس منه

منم با چشم گریون

خسته و زار و نالون

افسار اسبو گرفتم

اونو به خونه آوردم

بیچاره اسب لنگم!

وای که چقد دل تنگم!

يکشنبه 8/10/1392 - 9:9 - 0 تشکر 678067

خروس پایین پرید.دور و بر بابارستم چرخی زد. و دوباره روی گاری نشست و فریاد کشید:



قوقولی قوقو حاکم پررو!

می خوام  بیام  سراغت

بگیرم نعلو از تو

بابارستم  بیچاره!

اسبش که  نعل نداره

پای چپش می لنگه

از صب تا شب بیکاره

منم خروس پُردل

نترس و شاد و زبل

الان میام سراغت

میشم موی دماغت

تا نعلو پس نگیرم

از پیش تو نمیرم.

يکشنبه 8/10/1392 - 9:9 - 0 تشکر 678068

بابارستم با خوشحالی به خروس گفت:


راست می گی تو خروسکم؟

خروسک ملوسکم؟

می خوای نعلو بگیری

برای من  بیاری؟

کاشکی که پولی داشتم

پولم  را برمی داشتم

می رفتم دم مغازه

می خریدم نعل تازه

اما پولی ندارم

فقیرم و بیچاره م

يکشنبه 8/10/1392 - 9:10 - 0 تشکر 678070

اما خروس با غرورنگاهی به بابارستم کرد و گفت:



بابارستم نگام کن

نگاه  به  سر تا پام کن

می بینی چقد قشنگم؟

خوشگل و رنگارنگم؟

دل بزرگی دارم

سر نترسی دارم

میرم حاکمو می بینم

نعلو ازش می گیرم

يکشنبه 8/10/1392 - 9:10 - 0 تشکر 678071

خروس آماده ی رفتن شد.با بابارستم خداحافظی کرد و قول داد که خیلی زود نعل اسبش را بیاورد.توی راه با خودش فکر می کرد که حاکم چقدر نادان است!فکر می کند نعل یک اسب می تواند برایش شانس بیاورد.عجب فکر بیخودی!


توی همین فکرها بود که به  رودخانه ای رسید. روی رودخانه  پلی برای عبور وجود نداشت.خروس به فکر افتاد تا راهی برای عبور از آن پیدا کند.ناگهان صدایی توجهش را به خود جلب کرد:


هاهاها داری میری کجا؟

میخوای که از آب رد بشی؟

مواظب باش که خیس نشی


ها ها ها ها ها ها

يکشنبه 8/10/1392 - 9:10 - 0 تشکر 678072

خروس دور و برش را نگاه کرد و قورباغه ای را دید که ورجه ورجه می کند وچشمهایش را می بندد و به او می خندد. با خودش گفت:حالا درسی به این قورباغه ی پررو می دهم تا دیگر به من نخندد.با خونسردی گفت:



قورباغه ی غر غرو

حیوون چاق پررو

چرا چشاتو می بندی؟

میخوای به من بخندی؟

فکر می کنی نمی دونم

چه جوری ار آب رد بشم؟

يکشنبه 8/10/1392 - 9:11 - 0 تشکر 678073

قورباغه با تمسخر جواب داد:



قورقورقور خروس جون

تو برو توی بیابون

تویی که بال و پر داری

کنار آب چکار داری؟

رودخونه  خیلی آب داره

بزرگه پیچ و تاب داره

باید شنا بلد باشی

بپری تو آب و رد بشی

يکشنبه 8/10/1392 - 9:12 - 0 تشکر 678074

خروس منقارش را به آب نزدیک کرد و گفت:


صغری و کبری هی نچین

نگاه بکن منو ببین

الانه آبو می خورم

رودخونه  را خشک می کنم


قورباغه  با صدای بلند خندید:

این همه آبو می خوری؟


اما حرفش ناتمام ماند چون خروس آبها را خورد و رودخانه خشک و بی آب شد وقورباغه با چشمان از حدقه درآمده به خروس خیره ماند.

يکشنبه 8/10/1392 - 9:13 - 0 تشکر 678075

خروس از رود خشک عبور کرد و به  قورباغه که همان  طور به او خیره مانده بود گفت:



منم خروس پردل

نترس و شاد و زبل

هیچ چیزی مانعم نیست

نمره ی جرأتم بیست

میرم حاکمو ببینم

نعل اسبو بگیرم


قورباغه وحشتزده  پا به  فرار گذاشت و خروس با صدای بلند خندید و به راهش ادامه داد.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.