• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 2008)
چهارشنبه 29/8/1392 - 23:12 -0 تشکر 672529
حدیث اشک

www.hadith-ashk.ir/post/4284

مردم لباس پاره ما خنده دار نیست

رأس شهید کرب وبلا خنده دار نیست

ازگریه رقیه (س) خجالت نمیکشید؟

اشک یتیم خون خدا خنده دار نیست

از پشت بام هایتان سنگ میزنید

بر نیزه ها سر شهدا خده دار نیست

بی حرمتی به معجرمن از چه میکنید

کهنه عبای آل عبا خنده دار نیست

ما داغ دیده ایم، چرا رقص میکنید؟

این کاروان پُر ز بلا خنده دار نیست

شکر خدا که ام بنین نیست بین ما

عباس(ع)مابه تشت طلاخنده دارنیست

پیش سر بریده چرا طبل میزنید؟

سرخی چشم غم زده هاخنده دارنیست

این زن عروس مادرم است،او کنیز نیست

اشک رباب(س) و آه و نوا خنده دار نیست


شاعر : محسن داداشی

چهارشنبه 29/8/1392 - 23:13 - 0 تشکر 672530


هرکس میان راه که بنشست،میزدند

هر بغض درگلوی که بشکست،میزدند

بودم غریب و زار میان ارازلی

کوفه تمام پیر و جوان دست میزدند


شاعر : محسن داداشی

چهارشنبه 29/8/1392 - 23:13 - 0 تشکر 672531


من زینبم ز درب ریا رد نمیشوم

در امتحان صبر وبلا رد نمیشوم

من زینبم اهالی کوفه،ازاین به بعد

از کوچه های شهر شما رد نمیشوم

شاعر : محسن داداشی

چهارشنبه 29/8/1392 - 23:14 - 0 تشکر 672532

مثل پیغمبری سر نیزه ، وه چه دل می بری سرنیزه


باز هم از نگات می ترسند ، تو خود حیدری سر نیزه


همه جا من سر تو را دیدم ، گاه دوری و گاه هم نزدیک


گاه پیش علیِّ اکبر و گاه ، در بر اصغری سرنیزه


چشم از روت بر نمی دارم ، از سر زخم خورده ات حتی


هر چه باشد برادرم هستی ،از همه برتری سرنیزه


چه نیازم به اینکه در این راه ، بنشینی بروی دامانم


گرچه بالانشینی اما باز ، در بر خواهری سرنیزه


بعدتو ای برادرم دیدی ، کعب نی ها مرا نشان کردند


خواهرت که شبیه محتضر است ، تو بگو بهتری سرنیزه؟


تاسرنیزه ماه را دیدم ، یاداشک ستاره افتادم


گفتم عباس جان کجارفتی؟ ، رفتی آب آوری سرنیزه؟


اکبر وقاسم وحبیب وزهیر ، چقدر دور تو ستاره پُراست


ساقی ات هم که هست ، کی گفته که تو بی یاوری سر نیزه


خطبه خوانی بپای من اما ، از کنارم تکان نخور باشد؟


تو که باشی دگر نمی ترسم ، سایه این سری سر نیزه


شاعر: مهدی نظری

چهارشنبه 29/8/1392 - 23:15 - 0 تشکر 672533

خواب دیدم که گل روی تو پر پر می گـشت


ولبت بسکه ترک داشت ز خون تر می گشت


خواب دیدم نفس  ِتـــــــــــــنگ کبوترها را


 قفس دست شما را که پُر از پَـر می گشت


خواب دیدم نظرت کـار مســـــــیحا می کرد


هرچه پـــر بود کــــنار تو کبوتر می گشت


راستی گوشــــــه ای از خواب مرا آزرده


که چرا از حرمت چشم تــرت بر می گشت


بی مهابا که دلم در دل آتــــش می سوخت،


قحطی آب که نه.... قحطی معجر می گشت


هرکه از کاشــــــته نـیزه خود بر می داشت


هرکسی پارچه ای داشــت پی سر می گشت


زیر باران پر از سنگ و شن و خاک و کلوخ


افق دید مـــــــن و چشم تو کمتر می گشت


صحبت از نعل که شد لعل لبت ریخت زمین


سینه دشــــــــت زعطر تو معطر می گشت


گرچه بـــــودند در اطراف تنـــت خیلی ها


دور شش گوشه ای ازجسم تو مادر می گشت


تکــــــــــــیه ام داده بـه دیــوار بلند حاشا


آخر خواب که انگار مـــــــــــقدر می گشت


خوب شد نیزه به دســـــــتی به کنارت آمد


قاری من، سر تـــــو در پی منبر می گشت 



شاعر : رضا دین پرور

چهارشنبه 29/8/1392 - 23:16 - 0 تشکر 672534

مه ی قافیه با شمر به هم می ریزد

بدنت را به خدا شمر به هم می ریزد

خواهرت پیش تو صد بار زمین می افتد

وسط معرکه تا شمر به هم می ریزد

ضجّه ی آه بُنیّ به هوا می خیزد

در همان حال و هوا شمر به هم می ریزد

خنجر کند گرفته به میان دستش

حنجر پاک تو را شمر به هم می ریزد

پنجه انداخته در گیسوی تو ای آقا

گیسویت را ز قفا شمر به هم می ریزد

ناله ی زینب کبراست خدایا بنگر

بوسه ی جدّ مرا شمر به هم می ریزد

بین گودال و لب تشنه کنار دریا

پسر فاطمه را شمر به هم می ریزد

شاعر: علی حسنی

چهارشنبه 29/8/1392 - 23:16 - 0 تشکر 672535

از بس که پا به روی دهانت رها شده


بنگر که پشت خواهرت از غصه تا شده

بر روی صورتت چقدر چکمه می دود


در قتلگاه جشن و سروری به پا شده

امامه ات به دست سنان جلوه می کند


دشمن به غارت کفنت هم رضا شده

باید خدا مرا بکشد ای برادرم


حتی عصا زدن به سرت هم روا شده

هر کس که می رسد به تنت چنگ می زند


دیدم میان حلق شما نیزه جا شده

آخر خودت بگو که چه خاکی به سر کنم


حالا که شمر روی تنت بی حیا شده

دیدم نشسته خنجر خود پاک می کند


فهمیدم عاقبت سرت از تن جدا شده


شاعر: علی حسنی

چهارشنبه 29/8/1392 - 23:16 - 0 تشکر 672536

داری عقیله -خواهر من- گریه می کنی؟


آیینهٔ برابر من گریه می کنی



از لا به لای خیمه دلم تا مدینه رفت


خیلی شبیه مادر من گریه می کنی



دل شوره می چکد ز نگاه سه ساله ام


وقتی کنار دختر من گریه می کنی



من از برای معجر تو گریه می کنم


تو از برای حنجر من گریه می کنی



امشب برای ماندن من نذر می کنی


فردا برای پیکر من گریه می کنی



امشب نشسته ای و مرا باد می زنی


فردا به جسم بی سر من گریه می کنی


علی اکبر لطیفیان

چهارشنبه 29/8/1392 - 23:17 - 0 تشکر 672537

زخمی‌ترین مسافرِ  کرببلا شدی


بعد از سه روز بی‌کفنی، بوریا شدی


دیگر کسی شبیه تو پیدا نمی‌شود


ذبحِ عظیم بودی و خون خدا شدی


بسکه تمامِ پیکر تو زخم دیده است


با تیر و نیزه‌ها، چه قَدَر آشنا شدی


رأس تو روی نی، وَ تنت زیر آفتاب


ای پاره‌پاره‌تن چه قَدَر نخ‌نما شدی


ای  نخ‌نماترین  بدن زیر آفتاب


هم‌سطحِ این زمین پُر از نینوا شدی


خولی تو را برای تنور انتخاب کرد


باور نمی‌کنم که تو از من جدا شدی


وقتی صدای ناله‌ی زهرا بلند شد


هم من به غم، وَ هم تو به غم مبتلا شدی


قرآن مخوان برادرم از روی نیزه‌ها


اسباب گریه‌ی حرم کبریا شدی         


شاعر: رضا باقریان

چهارشنبه 29/8/1392 - 23:18 - 0 تشکر 672538

ای کاش که می‌شد کفنی داشته باشی


یا جای کفن پیروهنی داشته باشی


ای کاش دمی که به حرم فاطمه آمد


می‌شد سر و جان و بدنی داشته باشی


در طشت طلا بودی و، ای کاش نمی‌شد


با چوب، تو خونین دهنی داشته باشی


ای کاش نمی‌شد که به زیر سُمِ اسبان


ای یوسفِ زهرا بدنی داشته باشی


ای وای اگر بینِ همین شعله و آتش


باغی زِ گُل و یاسمنی داشته باشی


ای کاش که با نیزه و شمشیر نمی‌شد


در کرببلا پاره‌تنی داشته باشی


لعنت به کسی که نَتوانست ببیند


در دست، عقیق یمنی داشته باشی


شاعر: رضا باقریا

چهارشنبه 29/8/1392 - 23:18 - 0 تشکر 672539

همه اصحاب بال و پر دادند


کربلا را ز خون ثمر دادند


بسکه دلداه ات شده بودند


در رهت عاشقانه سر دادند



یک به یک پیش پات افتادند


زخم ها در صدات افتادند



سرشان یک به یک جدا می شد


و خریدارشان خدا می شد


راست قامت شدند بر نیزه


سهمت از کربلا، بلا می شد



به سر نعششان دعا کردی


و اباالفضل را صدا کردی



نه علی مانده نه علمداری


نه حبیبی نه قاسمی داری


بینِ یک مشت جاهل بی دین


تک و تنهایی و گرفتاری



لشگر کفر حمله ور می شد


نیزه هاشان چه تیزتر می شد



مرکبی رد شد از کنار تنت


نیزه ای را نشاند بر دهنت


در همان گیر و دار، نامردی


خنجری را کشید بر بدنت



تکیه دادی به نیزه، واویلا


زینبت ناله کرد، یازهرا



زخم هایت که بیشتر می شد


قدِ زینب شکسته تر می شد


با هجوم و شتاب هر نیزه


دخترت داشت بی پدر می شد



ناگهان روی خاک افتادی


با تن چاک چاک افتادی



هر که آمد تو را چه بد می زد


به تنت تازیانه حد می زد


بی رمق بودی و نفهمیدی


چه کسی بر سرت لگد می زد



پیرمردی رسید روی سرت


با عصایش شکست بال و پرت



نیزه ای بی هوا به رویت خورد


پنجه ای آمد و به مویت خورد


دست و پا می زدی، خدا هم دید


خنجری کُند بر گلویت خورد



در حرم زینب از نفس افتاد


بینِ گودال پیش تو جان داد



سمِ مرکب به پیکرت که نشست


استخوانهای سینه ات که شکست


مادرت شاهد است در آنجا


تار و پود تنت ز هم که گسست



گرد و خاکی عجیب بر پا شد


سرِ پیراهن تو دعوا شد


شاعر: رضا باقریان

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.