• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 2416)
چهارشنبه 15/8/1392 - 18:1 -0 تشکر 670364
اشعار آئینی برای حضرت رقیه (س)


در این مطلب چندین شعر آئینی برای حضرت رقیه سلام الله علیها جمع آوری شده است.

شب سوم محرم

کوچکترین نبود ولی چند ساله بود

خونین ترین نبود ولی داغ لاله بود

هر کس که دیده چهره‌ی او را قبول کرد

زهرا‌ترین کبود‌رخ بی‌قباله بود

صد بغض در گلوی خرابه شکفته شد

هر گوشه‌ی خرابه خودش باغ ناله بود

سر مست می‌شد از طبق و نعره می‌کشید

انگار سر نبود به دستش پیاله بود

از دامنش به جای کفن استفاده شد

این سهم پاره‌پاره‌ی عمر سه ساله بود

از روز ، دفن گشتن خود احتیاط کرد

آری فقیه بود ولی بی‌رساله بود

رضا جعفری


 


 

 

جواب سوالی

شاید که خواب دیده‌ام، این سر خیالی است
امّا نه خواب هم که بود باز عالی است
مهمان من قدم به سر چشم ما گذار
هر چند دست سفره‌ی این طفل خالی است
خون‌لاله‌های گیسویم از لطف سنگ‌هاست
فرش سپید تو پُر گل‌های قالی است
با من زبان سیلی‌شان حرف می‌زند
یعنی جواب هر چه بپرسم سوالی است
تنها زدند و در دل خود هم نگفت کسی
این کودک یتیم کدامین اهالی است
بابا سری شبیه عمو چند وقتی است
از روز نیزه خیره به من این حوالی است
عمّه گرفته دست مرا راه می‌برد
بابا بگو به خاطر کم سن و سالی است
 
محسن عرب خالقی

 




چهارشنبه 15/8/1392 - 18:2 - 0 تشکر 670365

رسید یار من از راه، راه باز کنید

ستارگان ، همه بر ماه من نماز کنید

رواق منظر چشم من آشیانه‌ی اوست

به سوی او همه دست دعا دراز کنید

به سوی شمس ولایت برید روی نیاز

به آفتاب و به ماه و ستاره ناز کنید

خرابه را همه با زلف خویش، فرش کنید

مرا که چهره بر خاک است سرافراز کنید

برای آنکه گلم را به سینه بگذارم

ز دست‌های من امشب طناب باز کنید

شب زیارتی است و خرابه گشته حرم

سلام بر حرم خسرو حجاز کنید

گلی خزان شده ، همراه باغبانش رفت

ز سوز سینه به یادش ترانه ساز کنید

الا تمامی اطفال در به در امشب

ز دور با حرم این سه ساله راز کنید

ز سوز سینه بخوانید نخل «میثم» را

هماره ناله به آهنگ جان‌گداز کنید

غلامرضا سازگار





برای حضرت رقیه (س)

هم بازیانم نیستند امشب کنار بسترم 
قاسم، عمو عباس، عبدالله، داداش اکبرم
یادت می‌آید من چقدر آسوده می‌خوابیدم آن 
شب‌ها که می‌خندید در گهواره‌ی خود اصغرم؟
امشب ولی بدخوابم و هی خواب می‌بینم چهل
اسب بزرگ سرخ‌مو رد می‌شوند از پیکرم
برگونه‌ام جای چهار انگشت می‌سوزد عمو
زخم است، تاول تاول است انگشت‌های لاغرم
بابا! برای من نخر آن گوشوار نقره را 
حالا که هی خون می‌چکد از گوش‌های خواهرم
بابا لبش را بسته و دیگر نمی‌بوسد مرا
دیگر نمی‌گوید به من شیرین‌زبانم دخترم
من دختر خوبی شدم آرام می‌خوابم فقط
امشب نمی‌دانم چرا هی درد می‌گیرد سرم

چهارشنبه 15/8/1392 - 18:2 - 0 تشکر 670366

بوی سیب


از بوی سیب سرخ طبق مُرده جان گرفت

زخمی‌ترین یتیم خرابه توان گرفت

باران چشم‌های رقیّه شروع شد

از بس که گریه کرد دل آسمان گرفت

طرفند گریه‌هاش به داد پدر رسید

سر را ز دست بی‌ادب خیزران گرفت

روپوش را ز روی طبق تا کنار زد

لب را که دید طفلک لکنت زبان گرفت

بابا یکی دوبار بریده بریده گفت

با هر نفس نفس که یکی در میان گرفت

می‌گفت گوشواره فدای سرت ولی

دیدم عقیق دست تو را ساربان گرفت

حالا گرسنگی به سراغم که آمده

آغوشم از محاسن تو بوی نان گرفت

آخر طلوع داغ تو کنج تنور بود

در شام زخم‌های تو خورشیدمان گرفت


علی ناظمی







برای حضرت رقیه (س)


مخواه دخترکت از تو بی‌خبر باشد

بدون من به سفر می‌رود پدر؟ باشد!

میان راه دلت تنگ شد خبر دارم

که آمدی تو به دنبال همسفر، باشد

قبول! بازی گنجشک پر، که یادت هست

به شرط آنکه به جایش رقیه پر باشد

تنور خانه گمانم هنوز روشن بود

وگرنه موی تو باید بلندتر باشد

عمو که رفت پدر لااقل نمی‌رفتی

برای عمّه‌ی تنهام یک نفر باشد

مرا زدند ولی عمّه بازویش زخم است

برای من دلت آمد که او سپر باشد

کلاغ‌ها همه رفتند خانه پس حالا

رسیده نوبتش این قصه هم به سر باشد


حسین رستمی

چهارشنبه 15/8/1392 - 18:6 - 0 تشکر 670367

برای حضرت رقیه (س)


تا آخرین ستاره شب را شمرده است

اما سه شب گذشته و خوابش نبرده است

دست پدر نبود اگر، بالشی نداشت

سر را به سنگ‌های خرابه سپرده است

حتی برای پلک‌زدن هم توان نداشت

اصلا نداشت باور اینکه نمرده است

جا باز کرده حلقه‌ی زنجیرهای سرخ

از بس‌که زخم‌های تنش را فشرده است 

با یاد زجر، نبض دلش تند می‌زند

یعنی تمام بدنش زخم خورده است

با آستین پاره سرش را گرفت و گفت

عمّه بگو که روسری‌ام را که برده است؟

تا آخرین ستاره‌ی شب را شمرده باز

حالا سه شب گذشته و چیزی نخورده است


حسن لطفی


قرار بود که یک ابر بیقرار شود


بر آسمان بوزد مدتی بخار شود


سه سال بعد بیاید سه بار پی در پی


ببارد و برود کوه نونوار شود


و زندگی بکند مثل این همه دختر


و عقد دائم یک مرد خواستگار شود


قرار بود همین دامنی که می‌بینید


به جای اینکه بسوزد و پر غبار شود


فقط برای لباس عروسی‌اش باشد


نه که کفن شود و زینت مزار شود


و در ادامه سیر تکاملی خودش


الهه‌ی حرم راز کردگار شود


قرار بود ولی نه بداء حاصل شد


که او عروسک زنجیر نابکار شود


خدا نخواست عروسی کند بزرگ شود


خدا نخواست که خانم خانه دار شود


رضا جعفری


چهارشنبه 15/8/1392 - 18:6 - 0 تشکر 670368

با این نفس زدن بدنم درد می‌کند


با هر تپش تمام تنم درد می‌کند


پروانه‌ام که بال به زنجیر بسته‌ام


تا انتهای سوختنم درد می‌کند


حالا رسیده‌ای که مرا با خودت بری؟


حالا که پای آمدنم درد می‌کند


آرام سر گزار به دوشم که شانه‌ام


در زیر بار پیرهنم درد می‌کند


می‌بوسمت دوباره و زخم گلوی تو


با بوسه‌های دل‌شکنم درد می‌کند


می‌بوسمت دوباره و حس می‌کنی تو هم


با بوسه‌ای لب و دهنم درد می‌کند


تقصیر باد نیست که آشفته زلف توست


انگشت‌های شانه‌زنم درد می‌کند


حسن لطفی








خبر آمد که ز معشوق، خبر می‌آید

ره گشایید که یارم ز سفر می‌آید

کاش می‌شد که ببافند کمی مویم را

آب و آیینه بیارید، پدر می‌آید

نه تو از عهده‌ی این سوخته بر می‌آیی

نه دگر موی سرم تا به کمر می‌آید

جگرت بودم و درد تو گرفتارم کرد

غالباً درد به دنبال جگر می‌آید

راستی! گم شده سنجاق سرم، پیش تو نیست؟

سر که آشفته شود، حوصله سر می‌آید

هست پیراهنی از غارت آن شب به تنم

نیم عمّامه از آن، بهر تو در می‌آید

به کسی ربط ندارد که تو را می‌بوسم

که به جز من ز پس کار تو بر می‌آید؟

راستی! هیچ خبردار شدی تب کردم؟

راستی! لاغری من به نظر می‌آید؟

راستی! هست به یادت دم چادر گفتی

دختر من! به تو چادر چقدر می‌آید

سرمه‌ای را که تو از مکّه خریدی، بردند

جای آن لخته‌ی خون روی بصر می‌آید

محمد سهرابی

چهارشنبه 15/8/1392 - 18:9 - 0 تشکر 670369

وجود دمبدم


جهان بدون وجودت خرابه‌ی عدم است

خرابه با گل رویت وجود دم به دم است

به چشم کودک عاقل، مرا نگاه مکن

کسی که عشق ندارد، به عقل متّهم است

هزار کعب نی و دشنه گر قلم گردند

برای گفتن یک ضرب تازیانه کم است

میان خنده‌ی این چشم‌های بی‌پروا

یتیم را به تماشا گذاشتن، ستم است

بگو برای چه دشنام می‌دهند مرا؟

رقیّه ترجمه‌ی زخم‌های محترم است


رضا جعفری






مثل قدیم آمده‌ای باز در برم 

با بوی سیب گیسوی خود در برابرم

مثل قدیم آمدی اما نمی‌شود

تا سوی دامنت بدوم پر در آورم

این چشم وا نمی‌شود، اما تو باز کن

سیرم ببین و بعد بگو وای مادرم!

دستی برای شانه‌زدن نیست با تو و 

زلفی برای شانه‌شدن نیست در سرم

من را ببر کنار عمویم که حس کنم

بر روی شانه‌های بلندش کبوترم

باید مرا شبیه خودت بوریا کنی

از بس‌که زخم خورده‌ام، از بس که پرپرم

حسن لطفی

چهارشنبه 15/8/1392 - 18:10 - 0 تشکر 670370

از لحظه‌های اول شام غریبان


رنج اسارت دیده‌ام تا این خرابه


وقت وداعت بوسه‌ای بر من ندادی


از کار تو رنجیده‌ام تا این خرابه


بعد از علی اصغرت سوگند بابا


تنها به تو خندیده‌ام تا این خرابه


از لحظه‌ی برگشت اسب بی‌سوارت


با عمه‌ام نالیده‌ام تا این خرابه


از خارجی بودن. یتیمی یا اسیری

من حرف‌ها بشنیده‌ام تا این خرابه

از ترس اینکه از سر نیزه بیفتی


من بارها ترسیده‌ام تا این خرابه


از دیدن روی خبیث شمر و اخنس


چون جوجه‌ای لرزیده‌ام تا این خرابه


بابا ز بس دیر آمدی من پیر گشتم


من صد قیامت دیده ام تا این خرابه


از بعد توهینی که بر لعل لبت شد


«قربان‌شدن» ، شد ایده‌ام تا این خرابه


جواد حیدری








یا رقیه(س)


غروب آمده و دل پر از بهانه شده 

دل شکسته دگر خسته از زمانه شده

خدا کند که بیایی سراغ دختر خود

که بی‌تو همدم من، اشک دانه دانه شده 

بیا که سر بگذارم به روی شانه‌ی تو

ببین که موی رقیه چگونه شانه شده

به جای دست رحیمت که بر سرم بکشی

نوازشم همه با دست تازیانه شده 

هنوز گرمی آغوش تو به یادم هست 

که گفته قصه‌ی عشقت دگر فسانه شده؟

نه کفش و نه لباسی، نه آبی و نه غذا

دلم به تیر غم تو چه خوش نشانه شده 

یتیم بودن من را به رویم آوردند

که تو یتیمی و بهرت خرابه خانه شده 

بیا و دختر خود را از این خرابه ببر

غروب آمده و دل پر از بهانه شده 

سید محمد جوادی

چهارشنبه 15/8/1392 - 18:10 - 0 تشکر 670371

برای حضرت رقیه (س)


بعد از سلام و تعارف و عرض ارادتی 

تو محشری تو حرف نداری قیامتی

وقت سحر رسیده و گاه نماز شب

امشب شدم شبیه به یک زنگ ساعتی

روز خوشی نداشتم و سخت خسته‌ام

این لحظه هم به دست نیامد به راحتی

تو غیرتت اجازه نمی‌داد بین جمع

بر دامنم بخوابی و من هم خجالتی

حالا که وقت هست برای سبک‌شدن

بابا مزاحمم شده این درد لعنتی

پس من کجا برای شما درد دل کنم؟

اینجا خرابه است، نه مسجد نه هیأتی

اینجا که نیست هیچ ملالی بدون تو

غیر از نفس‌کشیدن و رنج سلامتی

اینجا که صبح از افق شام می‌دمد

خورشید بی‌تشعشعی و بی‌هویتی

این چند روزه دائما اینجا نزول داشت

بارانی از کبودی گل‌های صورتی

امشب که جلوه‌های تو را میهمان شدم

دعوت شدم به صرف غذاهای حضرتی

امشب شب ظهور خدای رقیّه است

بابا تو هم به دیدن این جلوه دعوتی

رضا جعفری






سه سالگی


با غم که هم مسیر شدم در سه‌سالگی

از غصه ناگزیر شدم در سه‌سالگی

گفتم به تن که آب شود از گرسنگی

از جان خود که سیر شدم در سه‌سالگی

من پای عشق تو کمرم تا شد ای پدر

این شد که سر به زیر شدم در سه‌سالگی

غصّه نخور فدای سرت گر سرم شکست

یا که اگر اسیر شدم در سه‌سالگی

هی داغ روی داغ و هی زخم پشت زخم

بعد از تو زود پیر شدم در سه‌سالگی

گرچه نرفته‌ام به کنیزی ولی عجب

کوچک شدم حقیر شدم در سه‌سالگی

من فکر می‌کنم که همه فکر می‌کنند

خیلی بهانه‌گیر شدم در سه‌سالگی


مصطفی متولی

چهارشنبه 15/8/1392 - 18:11 - 0 تشکر 670372

نمی‌باشد دلم را جز سر زلف تو ماوایی


نشستم چشم بر راه تو می‌دانم که می‌آیی


نشان هم دهندم کودکان شام با انگشت


چه غم دارم که از عشقت کشد کارم به رسوایی


شمیم گیسوانت کرده امشب مست و مدهوشم


ندیده هیچ چشمی ماه را با این دل‌آرایی


لبت مهر و طبق سجاده و محراب ابرویت


نماز آخر طفل تو می‌باشد تماشایی


نمی‌گویم به روی دامنت بنشانی‌ام زیرا


نداری دست تا بر روی من آغوش بگشایی


نمی‌گویم چه شد با من ولی سر بسته می‌گویم


تماشا کن تو رخسارم اگر دل‌تنگ زهرایی


سید محسن حسینی








اكنون‌ كه‌ بر دهان‌تو بابا لب‌ من‌ است‌


اوج‌ دعای‌ امشب‌ تو تا لب‌ من‌ است‌


با چوب‌ «بدحضور» یزید لعین‌ بگو


تولیت‌ حریم‌ لبت‌ با لب‌ من‌ است‌


از فرط‌ اشتیاق، سرت‌ آمد از عراق


مجنون‌ كنون‌ لب‌ تو و لیلا لب‌ من‌ است‌


راهب‌ كجاست‌ تا كه‌ ببیند ز مستی‌‌ام‌


احیاگر هزار مسیحا لب‌ من‌ است‌


با دست‌ خویش‌ بر دهن‌ خویش‌ می‌زنم‌


در اقتدا به‌ لعل‌ تو تنها لب‌ من‌ است‌


محمد سهرابی‌


پنج شنبه 16/8/1392 - 17:48 - 0 تشکر 670451

کنج تاریک خرابه / دل کوچیکش گرفته

صحنه ی خیمه و آتیش / از دلش هنوز نرفته

چه قیامتی به پا بود / همه چی به رنگ خون بود

شاهد اون همه غربت / زمین بود و آسمون بود

تو غبار سم اسبا / نمیشد هیچی رو خوب دید

همه چی تیره و تار بود / حتی آسمون و خورشید

عمه جان به گریه میگفت : / نزنید این بچه ها رو ...

اینا یادگار عشقند / ببینید نور خدا رو !

اما ... نه .... نمیشنیدن / شایدم خوب نمیدیدن

تا ابد واسه همیشه / لعن و نفرین و خریدن

دید سکینه رو که گریون / خون رو گردنش روون بود

دست گرفته بود به گوشش / نگاهش به آسمون بود

گوشواره اش مال خودش بود / هدیه ی قشنگ بابا

خدایا اینا کی هستن / چی میخوان از جون ماها

جیغ کشید ....یه تازیانه / گریه کرد ... یه تازیانه

عمه رو صدا میکرد و / هی کتک بود بی بهانه

زخم تازیانه بد بود / یه جوری سوزنده و داغ

اما عمه جای اونها / هی میخورد ترکه و شلاق


دیگه نا نداشت بناله / زبونش خشک و چشاش تر

هی نگاه میکرد به اطراف / گاهی اینور ... گاهی اونور

نمیدونست چرا نیستند / اون عموهای دلاور

عمو عباس شجاعش / داداشش علِی اکبر

رفته بودن که بجنگن / با یه لشکر آدم بد

پس چرا بر نمیگشتن / ببینن دشمن اونو زد

نمیدونست توی صحرا / چند روزه آواره هستن

نمیدونست چرا اینها / دست و پاهاشونو بستن

اون سرا چی بود جلوشون / عمه جان میگفت نبینید

میگفت از خاک بیابون / تو خیال لاله بچینید

علی اصغرش کجا موند / مادرش اینهمه بیتاب

پس چرا شیرش نمیده / حالا که خورده یکم آب

********************************

کنج تاریک خرابه / دل کوچیکش گرفته

به سر این تن خسته / چه مصیبتایی رفته

رد اشک رو گونه هاشه / جای تاولاش میسوزه

برای دیدن بابا / چشاشو به در میدوزه

خواب میاد تو چشم خیسش / بابا رو براش میاره

روی زانوهای بابا / می چینه ماه و ستاره

وقتی بابا هست کنارش / همه چیزا بهترینه

نه کسی زخمیه پاهاش / نه کسی سیلی می بینه

می پره از خواب نازش / می بینه کنج خرابه است

تو دلش هزار تا حرف و / تو سرش چند تا خطابه است

دیگه طاقت نمیاره / اون دل کوچیک و خسته

میگه از دلتنگیاش و / میگه از قلب شکسته :

" دوری بابا منو کشت / عمه جان بی طاقتم من "

" کی میاد چشم و چراغم ؟ / عمه جان ناراحتم من "

" بابا که تنها نمیذاشت / ماها رو پیش غریبه "

" اونم این غریبه ها که / کینه اشون خیلی عجیبه "

ناله های اون سه ساله / میرسه به نا نجیبا

میارن تو تشت زرین / سر خون آلود بابا

وا حسین و وا حسینا / عاشورا میشه دوباره

می زنه آتیش به دلها / یاد اون تن های پاره

باورش نمیشه انگار / که بابا چشماشو بسته

می کشه دست نوازش / رو سر بابای خسته

میگه از رنج اسیری / میگه از شکایتاشون

میگه از مردای نا مرد / میگه از جنایتاشون

میگه از غصه و غمهاش / تا نفس داره تو سینه

اشک میاد توی نگاهش / به یاد شهر مدینه

دختر ناز سه ساله / ساکت و آروم و معصوم

جون میده کنار بابا / بابای شهید و مظلوم

کتایون شیخی

پنج شنبه 16/8/1392 - 17:48 - 0 تشکر 670452

برق شمشیر ببین ای عمه بارش تیر ببین ای عمه
نیزه در نیزه ببین از پی هم موج تیر است ونیزه درهم
گرد یک نعش به خاک افتاده موج در موج عدو استاده
با من غمزده زار وحزین عمه این صحنه جانسوز ببین
تیغ بر خسرو دین می آید یا که باران به زمین می آید؟
با تنی خسته چه رسم جنگ است کاین همه دامن پر از سنگ است
تا که دیدند شه دین تنها حلقه زد خصم به گرد مولا
هلهله ها همگی سر دادند تیرها را به کمان بنهادند
یک نفر را یک لشکردیدند کاین همه تیر براو باریدند ؟
تیرها بر بدنش بنشستند راه یکدیگر برهم بستند
سوی او بارد ازهرسوسنگ لحظه لحظه است فرو براو سنگ
عمه بنگراثر از بابا نیست بس که تیغ است تنش پیدا نیست
شمر دون پای به گودال نهاد ازدم تیغ جفا آبش داد
سرببریده به دامن بگذاشت داغ عالم به دل من بگذاشت
عمه جان ارض وسما می لرزد نکند عرش خدا می لرزد؟
چشم خورشید بر او خون بارد هیچ کس نیست تنش بردارد؟
تنش ازجامه ی کهنه عاری است شطی از خون به کنارش جاری است
سر ببریده روی نیزه نشست می شود نیزه ببین دست به دست
زائرا قصه دگرکن کوتاه بسته ره را به نفس، لشکر آه

غلامعلی رجایی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.