برای حضرت رقیه (س)
بعد از سلام و تعارف و عرض ارادتی
تو محشری تو حرف نداری قیامتی
وقت سحر رسیده و گاه نماز شب
امشب شدم شبیه به یک زنگ ساعتی
روز خوشی نداشتم و سخت خستهام
این لحظه هم به دست نیامد به راحتی
تو غیرتت اجازه نمیداد بین جمع
بر دامنم بخوابی و من هم خجالتی
حالا که وقت هست برای سبکشدن
بابا مزاحمم شده این درد لعنتی
پس من کجا برای شما درد دل کنم؟
اینجا خرابه است، نه مسجد نه هیأتی
اینجا که نیست هیچ ملالی بدون تو
غیر از نفسکشیدن و رنج سلامتی
اینجا که صبح از افق شام میدمد
خورشید بیتشعشعی و بیهویتی
این چند روزه دائما اینجا نزول داشت
بارانی از کبودی گلهای صورتی
امشب که جلوههای تو را میهمان شدم
دعوت شدم به صرف غذاهای حضرتی
امشب شب ظهور خدای رقیّه است
بابا تو هم به دیدن این جلوه دعوتی
رضا جعفری
سه سالگی
با غم که هم مسیر شدم در سهسالگی
از غصه ناگزیر شدم در سهسالگی
گفتم به تن که آب شود از گرسنگی
از جان خود که سیر شدم در سهسالگی
من پای عشق تو کمرم تا شد ای پدر
این شد که سر به زیر شدم در سهسالگی
غصّه نخور فدای سرت گر سرم شکست
یا که اگر اسیر شدم در سهسالگی
هی داغ روی داغ و هی زخم پشت زخم
بعد از تو زود پیر شدم در سهسالگی
گرچه نرفتهام به کنیزی ولی عجب
کوچک شدم حقیر شدم در سهسالگی
من فکر میکنم که همه فکر میکنند
خیلی بهانهگیر شدم در سهسالگی
مصطفی متولی