شعر و نثر طنز استاد ناصر فیض از خرداد 85 تا خرداد 92
کلید 2
کی بی اجازه قفل کسی واکند کسی یا بر د ر ی کلید دگر ر ا کند کسی
عمر کلید ا و به د ر ا ز ا نمی کشد با قفل ها ا گر نه مدارا کند کسی
وقتیکه پای عاطفه سردست دیده اید؟ من دیده ام بدست خودش ها کند کسی
ما دیده ایم - گاه - کلید ی بزرگ را ا ز دسته ی کلید مجز ا کند کسی
ما دیده ایم گم شده چیزی درون قفل چیزی درون آن نه که پیدا کند کسی
اما ند یده ایم زمانی که قفل نیست لازم شود کلید به درها کند کسی
یکبا ر هم ندیده ام ای قفل تا کنون کار تو را حواله به فرد ا کند کسی
آ یا شنیده ا ید که یکبا ر قفل ر ا بنشیند و ز دور تماشا کند کسی؟!
هر قفل٬ بسته بر در گنج مراد نیست د کا ن بی متا ع چر ا و ا کند کسی
دیگر به قفل ٬یا به کلید احتیاج نیست و قتی تفو به لذ ت د نیا کند کسی
هر قفل با کلید خودش باز می شود وقتی درست فعل خود اجرا کند کسی
با ذ کر قفل٬قفل٬ میسر نمی شو د شیرین دهان به گفتن حلوا کند کسی
اصلادرست نیست که چون قیس عامری رو با کلید خویش به صحرا کند کسی
هر گز به قفل هیچ کسی دل نمی دهد وقتی که با کلید خودش تا کند کسی
شعری که با کلید سرودیم پیش از این باید برای قفل تو معنا کند کسی
جای کلید داخل قفل است٬دیده اید؟! آ یا کلید د ا خل لو لا کند کسی؟!
یا د ر میا ن قفل بر ا ی گشو د نش هر گز کلید خویش ز پهنا کند کسی؟!
پیدا و و ا ضح است که آنرا ندیده اید هرگز به قفل جز به درازا کند کسی
در قفل یک دریچه ی بسته د و تا کلید کی در گذشته کرده که حالا کند کسی!
عمر کلید خو د منما صر ف نا کسا ن حیف از طلا که خرج مطلا کند کسی!
جلد کتاب شعر خو د ت را طلا مکوب حیف از طلا که خرج مقوا کند کسی
ا ما بر ا ی آ نکه بما ند کتا ب را عیبی ندارد ا ینکه مشما کند کسی
تا اینکه ناگهان نشود جلد آن خر ا ب وقتی که هی کتاب تو را وا کند کسی
ا ی قفلها که هر طر فی میل می کنید ترسم دراز دستی بی جا کند کسی
روزی تمام می شود ا ین قفل یا کلید فکر ی برای ر و ز مبا د ا کند کسی!
بسیا ر دیده ایم که من من کنند خلق ا ما ندیده ا یم که ما ما کند کسی
در کار خیر حاجت هیچ ا ستخاره نیست خوبست اینکه قفل کسی واکند کسی
پا داد اگر شبی٬ که گشودست باب لطف دستی به سو ی عالم با لا کند کسی٬
زشتست اینکه جای کلید از خدای خویش یکبا ر ه آ ر ز و ی مر با کند کسی!
یابا خدای خود که سرش هم شلوغ هست از قفل خویش طرح معما کند کسی
هر جا کلید هست به قفل است احتیاج این منصفانه نیست که حاشا کند کسی
یارب! چگو نه روز قیا مت میسر است قفلی بر ا ی خویش مهیا کند کسی!
آنجا ٬ خد ا ی من! نکندمثل ا ین جهان باشد٬ که هرچه خواست به هرجاکندکسی!
یک عمر می شود سخن از قفل یار گفت فکر ی بر این قصیده ی غرا کند کسی
هر گز نمی شو د گر ه کو ر موج٬ با ز هر چه کلید دا خل د ر یا کند کسی
زیرا خدا نخواسته هرگز در این جها ن کاری که کرده حضرت موسی کند کسی
شر ح کلید و قفل به پایان نمی رسد کو٬ تا قلم ز جنگل ا فر ا کند کسی!
بی شک در آن زمانه نباشد مرا حیات هم سنگ این قصیده گر انشا کند کسی
بعد از همین چکامه دگر انتظار نیست از من کلید و قفل تقاضا کند کسی
یعنی نه شخص من که به جز من ز هیچکس رخصت نمی دهم که تمنا کند کسی
زیرا که پای هر سخن از قفل را هنوز شایسته نیست غیرمن امضا کند کسی
من چون خودم به کفش کسی پا نمی کنم در کفش من خدا نکند پا کند کسی!
ناصر فیض ساعت تاریخ سه شنبه بیست و سوم خرداد 1385