مهربانی و مدارا در کلام مولانا
آن کسى که به کرامت و حرمت انسان ها باور دارد و نیز تکثر و تعدد برداشت ها و دیدگاه هاى انسان ها را مى پذیرد و تفاوت آشکار در زبان و روش و منش آدمیان را واقعیتى غیرقابل انکار مى شناسد لاجرم با مولانا هم آواز مى گردد که:
سختگیرى و تعصب خامى است تا جنینى کار خون آشامى است
او براى پیشبرد عقاید خود راه جبر و خشونت و زور و فشار را نمى پسندد و در برخورد با عقاید دیگران مهربانى و فراخ حوصلگى و رفق و مدارا نشان مى دهد و همزبان با مولانا مى گوید:
اگر مر تو را صلح آهنگ نیست مرا با تو اى جان سرِ جنگ نیست
تو در جنگ آیى، روم من به صلح خداى جهان را جهان تنگ نیست
جهانى است جنگ و جهانى است صلح جهانِ معانى به فرسنگ نیست
اینها مسائلى است که براى انسان امروزى مطرح هست و مى بینیم که براى مولانا هم مطرح بوده است. انسان امروزى وقتى این شهرهاى درندشت بى در و پیکر و پر ازدحام و پرغوغا و پرتنش و پرگند و دود و دم و آلودگى ها و بیمارى ها را مى بیند بى اختیار مى خواهد چون مولانا فریاد برآورد که:
اندرین شهر قحط خورشید است سایه شهریار بایستى
وقتى گروها گروه آدمیان را مى بیند که در چرخه پرتب و تابِ شتابان و بى امانِ زندگى در کمین یکدیگر ایستاده اند و روز و شب براى همدیگر پاپوش مى دوزند، پوستین هم مى بَرند و پوست هم مى درند، دلش مى گیرد و فغان مى کند:
زین همرهانِ سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستمِ دستانم آرزوست
دى شیخ با چراغ همى گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتم که یافت مى نشود جسته ایم ما گفت آن که یافت مى نشود آنم آرزوست