ابتدا وبلاگم که این غزلم در آن ثبت شده:
(دل پیر)
وصف تو در حریم این،غزل عیان نمیشود
مانده به لب سخن ز تو، ولی بیان نمیشود
پر شده ظرف شـوق من ، ز بیكران واژهها
گفتن واژهای ز تو ، به هر زبان نمیشــود
نقش ترا كشاندهام ، میـان حجم این غزل
لذت درك نقش تو، كشان كشان نمیشود
از سر شب نشـستهام،برای خلق جملهای
منتظرم رســد سحر،ولی اذان نمیشـود
هرچه كلام تازه را،كشیده ام به دام شعر
این دل پیــر منتظر ،چرا جوان نمیشـود
گرچه تمام اینغزل،حكایت از وجودتوست
حس رضـایتم ولی ،ز عمق جان نمیشود
شیشه عمر تو«رها»،شكسته پای انتظار
آخر كار عاشــقی ، جدا ز آْن نمیشـــود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ((رها))
نوشته شده توسط بهروز قاسمی (رها) در یکشنبه بیست و هفتم مرداد 1387 ساعت 22:36