فاصله
روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او و مهرش عبور کزد مرد نمازش را قطع کرد و داد زد هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی مجنون به خود آمد و گفت من که عاشق لیلی هستم تورا ندیدم تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی!!!!
عشق و عقرب
روزی رهگذری , عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند . او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد , اما عقرب انگشت او را نیش زد. رهگذر باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد , اما عقرب بار دیگر او را نیش زد . مردی او را دید و پرسید:"برای چه عقربی را که نیش می زند , نجات می دهی" . رهگذر پاسخ داد:"این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من این است که عشق بورزم .
شجاعت
یک بار در یکی از دبیرستان های تهران هنگام برگذاری امتحانات سال آخر دبیرستان به عنوان موضوع انشا این مطلب داده شد که ""شجاعت یعنی چه؟"" محصلی در قبال این موضوع فقط نوشته بود : ""شجاعت یعنی این"" و برگه ی خود را سفید به مسئول امتحان تحویل داده بود و رفته یود ! اما برگه ی آن جوان دست به دست دبیران گشته بود و همه به اتفاق و بدون استثنا به ورقه سفید او نمره 20 دادند...
میزان دید
ازدرویشی درخواست کردند برای جمعی درباره ی ماهیت انکاری ذهن سخن بگوید. او کاغذی کاملا سپید و بزرگ را با میخی روی دیوار کوبید. آنگاه مدادی برداشت و نقطه ای سیاه روی کاغذ گذاشت. سپس از حاضران پرسید که چه می بینند. همه جواب دادند:"نقطه ی سیاه". آنگاه درویش گفت:"آری، در این جا نقطه ای سیاه است. اما هیچ کدام از شما این همه سپیدی دور این نقطه را ندیده است- و این است نکته ای که می خواستم در سخنرانی خود به شما بگویم.
شما هم داستانک های زیباتون رو بزارین.