وقتی حضرت راضی باشد، دیگر غمی نمی ماند
« هر مشکلی که پیش می آمد بابا سریع می رفت حرم، خدمت حضرت رضا(ع). به ما هم اینطور یاد داده بود که توی زندگی مان حس کنیم حضرت رضا(ع) همیشه بوده و ما را کمک کرده است. حتی عنایت حضرت ما را نگه داشته تا بتوانیم فوت بابا را بپذیریم.»
این را فاطمه می گویدو ادامه می دهد:« اخلاق بابا بین دوست و آشنا زبانزد بود. حتی کسانی که نمی شناختیمشان موقع تدفینشان، گریه می کردند.اگر بدانید در این مدت از چه شهرهایی تماس گرفتند و از شنیدن خبر فوت بابا آرام و قرار نداشتند.»
چشمهای فاطمه رگبار می زند وقتی می گوید« شب آخر که پیش بابا بودم هی پهلو به پهلو می شد و می گفت: یا امام حسین! خودت کمکم کن. می گفت به عصمت زهرا(س) قسم که برای مردنم فقط دو روز سختی بکشم و همین هم شد.»
فائزه می گوید:« بابا می گفت دوست ندارم سربار بچه هایم بشوم و به شما سختی دهم. آرزو داشت که راحت از دنیا برود. می گفت: دوست ندارم شرمنده فرزندان باشم. هنوز برایم عجیب است که چرا دقیقاً روز میلاد امام حسین(ع).»
فاطمه دنباله حرف خواهرش را می گیرد:« بابا همانطور که می خواست از دنیا رفت، با ذکر اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد(ص) و مماتی ممات محمد و آل محمد(ص).»
صحبت های پایانی حاج رضا انصاریان را در آخرین گفت و گویی که با او داشتیم به یاد می آورم. گفته بود:« همه زندگی، کار، حیثیت و آبروی من از حضرت رضا(ع) است. وقتی انسان به این بزرگواران ایمان داشته باشد، خود آنها همه چیز به او می دهند . خود حضرت ما را در مشهد نگه داشت و به زندگی خادم ناچیزش برکت داد. خدا ما را بیامرزد و به آبروی ائمه اطهار(ع) دستمان را در دنیا و آخرت بگیرد. امیدوارم حضرت از من راضی باشد تا به زیارت عارف بحقه برسم. وقتی حضرت راضی باشند، دیگر غمی نمی ماند.»
منبع: عقیق