دختر با ناز به خدا گفت :
چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان جلوه گر نكنم ؟!
خدا گفت : زیبای من ! تو را فقط برای خودم آفریدم .

دخترك ، پشت چشمی نازك كرد و گفت : خدا كه بخل نمی ورزد ، بگذار آزاد باشم ...
* خدا چادر را به دخترك هدیه داد *
دخترك با بغض گفت : با این ؟! اینطور كه محدودترم . اصلا می خواهی زندانی ام كنی؟! یعنی اسیر این چادر مشكی شوم ؟؟؟؟
خدا قاطع جواب داد : بدون چادر ، اسیر نگاه های آلوده خواهی شد ...
هر چیز قیمتی را كه در دسترس همه نمی گذارند ... تو جواهری !!!