 | رئیس اوباش گفت: این حرف
منصفانه است و ادامه داد: یكی از اوصاف ما این است كه اگر نمك كسی را
خوردیم، نمكدان نمیشكنیم. ملا محمدتقی فرمود: این طور نیست و قبول ندارم
كه شما این گونه باشید. او پاسخ داد: انكار شما بیمورد است؛ زیرا این از
امور مسلّم ما جوانمردان است. ملا محمد تقی فرمود: ... | |
داستان دوم
مراجعه به آرشیو داستانهای امر به معروف و نهی از منکر
زمانی كه مرحوم ملا محمد تقی مجلسی به شهرت نرسیده بود، یكی از ارادتمندان او به نزدش شكایت آورد كه از آزار همسایه به تنگ آمده ام. شب ها دوستان نااهل خود را جمع می كند و تا صبح به شرابخواری و لهو و لعب مشغولند و آسایش ما را از بین برده اند. ایشان فرمودند: امشب آنها را میهمان كن و من هم می آیم، شاید خدای تعالی او را هدایت كند.» او همسایه اش را كه رئیس اشرار بود، به همراه دوستانش دعوت كرد و ملا محمد تقی مجلسی هم زودتر به منزل او رفت و در گوشه ای نشست.
وقتی رئیس اوباش و دوستانش وارد شدند و چشمشان به آن عالم دینی افتاد، ناراحت شدند؛ زیرا با وجود او، عیش آنها به هم می خورد، ولی در هر صورت نشستند. رئیس آنها به ملامحمد تقی گفت: چه شد كه تو هم به جرگه ما وارد شدی؟ در پاسخ گفت: فعلاً كه چنین پیش آمده است. او سپس برای آنكه ملا محمدتقی را از مجلس بیرون كند و آزاد شوند، سر سخن را بازكرد و گفت: راهی كه شما در پیش گرفته اید بهتر است یا شیوه ای كه ما داریم؟ پاسخ داد: باید آثار و خواص كار خود را بیان كنیم تا معلوم گردد كدام بهتر است.
رئیس اوباش گفت: این حرف منصفانه است و ادامه داد: یكی از اوصاف ما این است كه اگر نمك كسی را خوردیم، نمكدان نمیشكنیم. ملا محمدتقی فرمود: این طور نیست و قبول ندارم كه شما این گونه باشید.
او پاسخ داد: انكار شما بیمورد است؛ زیرا این از امور مسلّم ما جوانمردان است. ملا محمد تقی فرمود: اگر چنین است می پرسم آیا شما هرگز نمك خدا را خورده ای؟ او سر به زیر انداخت و پس از اندكی، از مجلس برخاست و رفت و همراهان او هم رفتند. صاحب منزل گفت : بدتر شد، قهر كردند و رفتند.
ملامحمد تقی فرمود: تا ببینیم چه می شود! صبح روز بعد رئیس اوباش به در منزل ملا محمد تقی آمد و با شرمساری تمام عرض كرد: سخن دیشب شما سخت در دل من اثر كرد و خواب را از چشمم ربود. 7
چه خوش صید دلم كردی بنازم چشم مستت را كه كس آهوی وحشی را از این خوش تر نمی گیرد
برگرفته از : کتاب « قطره زلال امر به معروف و نهی از منكر، ص 78 نوشته محمدرضا اکبری»
منبع