کد:
67839
پرسش
باعرض سلام فسادبه چه معنااست؟ فساددرقرآن كریم به چه معنااست؟ عوامل موثردرفاسدشدن یك جامعه ازدیدگاه امام علی(ع)چیست؟ ظلم به چه معنااست؟ عدل به چه معنااست؟ اقسام ظلم ازدیدگاه امام علی(ع)چیست؟
پاسخ
دوست گرامی با سلام: فساد به معنای تباهی است و در لغت آنرا ضد صلاح گفته اند، و راغب خروج شیء از اعتدال معنی می كند خواه كم باشد یازیاد. «لا یریدون عدواً فی الارض و لا فساداً» قصص: 83. در زمین برتری (خودپسندی) و تباهی اراده نمی كند «لو كان فیهما آلهه الا الله لفسدتا» انبیاء: 22. اگر در آسمان و زمین خدایانی جز خدا می بود آنها از اعتدال و نظم خارج شده و تباه می گشتند. بنابراین تمام نابسامانیهائی كه در كارها ایجاد می گردد، و همه افراط و تفریطها در كل مسائل فردی و اجتماعی، مصداق فساد است. در قرآ« مجید نیز در بسیاری از موارد «فساد» و «صلاح» در برابر یكدیگر قرار گرفته اند، در سوره شعراء آیه 152 می خوانیم الذین یفسدون فی الارض و لا یصلحون: «آنها كه در زمین فساد می كنند و اصلاح نمی كنند».
در سوره بقره آیه 220 می فرماید: والله یعلم المفسد من المصلح: «خداوند مفسدان را از مصلحان می شناسد».
و در سوره اعراف آیه 142 می خوانیم: واصلح و لا تتبع سبیل المفسدین: «اصلاح كن و راه مفسدان را پیروی مكن».
در بعضی از موارد ایمان و عمل صالح را در برابر فساد قرار داده است، ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدین فی الارض: «آیا آنها را كه ایمان و عمل صالح بجا آوردند همانند مفسدان فی الارض قرار دهیم» (سوره ص، آیه 27).
از سوی دیگر در بسیاری از آیات قرآن، «فساد» با كلمه «فی الارض»، همراه ذكر شده كه نشان می دهد، نظر به جنبه های اجتماعی مسأله است، این تعبیر در بیست و چند مورد از قرآن به چشم می خورد.
و از سوی سوم «فساد و افساد» در آیات مختلف قرآن مجید با گناهان دیگری كه شاید غالباً جنبه مصداق دارد ذكر شده كه بعضی از این گناهان فوق العاده بزرگ و بعضی از آن كوچكتر است مثلاً:
گاهی همردیف با جنگ با خدا و پیامبر آمده است مانند انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فی الارض فساداً (مائده ـ 33).
و گاهی همردیف با هلاك كردن حرث و نسل (انسانها و زراعتها) و اذا تولی سعی فی الارض لیفسد فیها و یهلك الحرث و النسل (بقره ـ 205).
و زمانی در كنار قطع پیوند هائی كه خدا به آن فرمان داده است مانند الذین نیقضون عهد الله من بعد میثاقه و یقطعون ما امر الله به ان یوصل و یفسدون فی الارض (بقره ـ 27).
و گاه در كنار برتری جوئی و سركشی قرار گرفته تلك الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علواً فی الارض و لا فساداً: «این سرای آخرت است، كه آن را برای كسانی قرار می دهیم كه اراده برتری جوئی در زمین و فساد ندارند» (قصص ـ 83).
گاه «فرعون» را مفسد می شمارد، و بهنگام توبه كردن در حال غرق شدنش در نیل می گوید: الان و قد عصیت قبل و كنت من المفسدین: «هم اكنون ایمان می آوری در حالی كه قبلا گناه كردی و از مفسدان بودی» (یونس ـ 91).
و نیز این كلمه (فساد فی الارض) گاه در مورد سرقت به كار رفته، همانگونه كه در استان برادران یوسف می خوانیم كه پس از اتهاماتشان به سرقت گفتند: تالله لقد علمتم ما جئنالنفسد فی الارض و ما كنا سارفین: «بخدا سوگند شما می دانید ما نیامده ایم كه در زمین مصر فساد كنیم و ما هرگز سارق نبوده ایم» (یوسف ـ 73).
و گاه در مورد همردیف كمفروشی بیان شده همانگونه كه در داستان شعیب می خوانیم و لاتبخسوا الناس اشیائهم و لا تعثوا فی الارض مفسدین: «كم فروشی نكنید و حق مردم را كم نگذارید و در زمین فساد نكنید» (هود ـ 85).
و بالاخره گاهی به معنی به هم ریختن نظام عالم هستی و جهان آفرینش آمده است لو كان فیهما الهة الا الله لفسدتا: «اگر در زمین و آسمان غیر از خداوند یگانه الله، خدایان دیگری بودند فاسد می شدند» (انبیاء ـ 22).
از مجموع این آیات كه در سوره های مختلف قرآن آمده به خوبی استفاده می شود كه فساد به طور كلی، یا فساد فی الارض یك معنی بسیار وسیع دارد كه بزرگترین جنایات همچون جنایات فرعون و سایر جباران، و كارهای كمتر از آن را و حتی گناهان همچون كمفروشی و تقلب در معامله را شامل می شود، و البته با توجه به مفهوم وسیع فساد كه هر گونه خروج از حد اعتدال را شامل می شود، این وسعت كاملاً قابل درك است.
ضمناً تعبیر به فساد فی الارض ما را به یك واقعیت در زندگی اجتماعی انسانها رهنمون می شود و آن اینكه مفاسد اجتماعی، معمولا موضعی نخواهند بود و در یك منطقه نمی توان آنها را محصور ساخت، بلكه در سطح اجتماع و در روی زمین گسترش پیدا می كنند و از یك گروه به گروه دیگر سرایت خواهد كرد.
این نكته نیز از آیات قرآن« به خوبی استفاده می شود كه یكی از اهداف بزرگ بعثت پیامبران پایان دادن به هر گونه فساد در ارض (به معنی وسیعش) بوده است آنچنانكه از قول شعیب پیامبر بزرگ الهی می خوانیم: ان ارید الا الاصلاح ما استطعت او در برابر فساد آن قوم سركش می گوید «تنها هدف من این است كه تا آنجا كه در قدرت دارم به مبارزه با فساد برخیزم و اصلاح كنم» (هود ـ 88). وعلى علیه السلام نیز احیاگر حكومت و سیاستى بود كه پیامبر بنا نهاد و اگرچه خود نیز در پیش برد حكومت نبوى نقش به سزایى داشت، اما 25 سال پس از رحلت پیامبر، زمانى كه زمام حكومت را شخصا به دست گرفت، مىدید چهره حكومت اسلامى كاملا دگرگون وفاسد شده و از اهداف پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله فاصله گرفته است و براى باز گرداندن جامعه به سیره پیامبر و قرآن باید تلاشى پى گیر و طاقت فرسا انجام دهد . به همین جهت حضرت على علیه السلام در خطبه 131 نهج البلاغه انگیزه خود را از پذیرش حكومت، چنین بیان مىدارد: «پروردگارا! تو مىدانى آنچه ما انجام دادیم، نه براى این بود كه ملك و سلطنتى به دست آوریم و نه براى اینكه از متاع پست دنیا چیزى تهیه كنیم، بلكه بدان سبب بود كه نشانههاى از بین رفته دینت را بازگردانیم و صلح و اصلاح را در شهرهایت آشكار سازیم تا بندگان ستم دیدهات در ایمنى قرار گیرند و قوانین و مقررات تو كه به دست فراموشى سپرده شده بار دیگر عملى شود .»
همچنین وى در نخستین روز بیعتخود در مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله، بر بالاى منبر رفته و برنامههاى خود را بدون پردهپوشى اعلام می نماید،كه در حقیقت برنامه حضرت به قرینه مقابله اشاره به عوامل فساد جامعه نیز می تواند باشد،ایشان می فرمایند: هان، بدانید كه اوضاع و احوال جامعه شما به همان گونهاى بازگشته است كه در روز بعثت پیامبر بود . سوگند به آن كه او را برانگیخت تا حق را بگستراند و برقرار سازد، باید سخت زیر و رو و آزموده شوید . سپس بیخته و از هم جدا گردید و بر هم زده شوید; چنان كه كفگیر در ته دیگ طعام زنند; بدان سان كه هر كه پایین افتاده فرا رود و هر كه فرا رفته به زیر آید . باید پیش افتادگانى كه عقب ماندهاند، پیش افتند و پس افتادگانى كه به ناروا سبقت جسته و برتر شدهاند، به عقب كشانده شوند . به خدا سوگند، نه به اندازه سر سوزنى حقیقت را پنهان كردم و نه هیچ نوع دروغى گفتم .»( كافى، محمدبن یعقوب كلینى، ج8، ص67; نهج البلاغه، خطبه 16)
« آرى، حضرت على علیه السلام تمام تلاش خود را به كار بست تا بتواند سیره حكومتى و سیاسى حضرت رسول صلى الله علیه و آله را بدون هیچ كم و كاستى در جامعه پیاده كند . اصول مهم چنین حكومت و سیاستى به شرح زیر مىباشد:
1 . صداقت و راستگویى
بسیارى از سیاستمداران در طول تاریخ براى رسیدن به قدرت و حكومت تا آنجا كه مىتوانند به مردم وعدههاى دروغ و بى پایه و اساس مىدهند تا بتوانند آراى مردم را جمعآورى نموده و به قدرت برسند . از جمله، عثمان كه به مردم وعده داده بود كه به روش قرآن و سنت عمل كند، اما بعد از آنكه حكومت را به دست گرفت، نه تنها به روش پیامبر عمل ننمود، بلكه حتى نتوانست روش ابوبكر و عمر را نیز پیاده نماید . (كافى، محمدبن یعقوب كلینى، ج8، ص 24)
امام على علیه السلام در همان شوراى شش نفره [كه بعد از رحلت پیامبر براى تعیین خلیفه بعد از رسول اكرم صلى الله علیه و آله تشكیل شده بود] با قاطعیت و صراحت تمام بیان داشت كه من به سنت پیامبر و اجتهاد خود عمل خواهم كرد . حتى در زمان بیعت مردم با او نیز با صراحتبیان داشت كه براى رسیدن به خلافت، دروغ نخواهم گفت و از صراط حق منحرف نخواهم گشت .
حضرت با شجاعت تمام، همه امورى را كه به قطع، مخالفتهاى بسیارى را بر مىانگیخت، در همان آغاز بیعت مردم با خود بیان داشت و براى رسیدن به خلافت و به دست آوردن دل مخالفان خویش، حتى دروغ مصلحتآمیز نیز نگفت .(كافى، محمدبن یعقوب كلینى، ج8، ص 24)
على علیه السلام در دوران پیامبر در مسائل متفاوت و در جنگها و حوادث شركت داشت و در همه این جنگها بسیار موفق عمل نموده بود .
اگر مىخواستبراى به دست آوردن قدرت به زور و نیرنگ متوسل شود، هیچ كس نمىتوانست در برابر او قد علم كند، اما همان طور كه خود آن حضرت فرموده است، او هرگز چنین كارى را نكرد . حضرت در بیانى مىفرماید:
«لولا التقى لكنت ادهى العرب; (غرر الحكم و دررالكلم، ص 120، ح 2098) اگر تقواى الهى [مانعم] نبود از همه اعراب، زیركتر [و سیاستمدارتر] بودم .» و یا در حدیثى دیگر مىفرماید: «یا ایها الناس لولا كراهیة الغدر، كنت من ادهى الناس; (كافى، محمد بن یعقوب كلینى، ج2، ص338 .) اى مردم، اگر زشتى نیرنگ نبود، من از همه مردم زیركتر بودم .»
2 . حق محورى و باطل ستیزى
على علیه السلام از همان اوان زندگى در همه حال بر محور حق و حقیقت تلاش مىكرد و در راه حق قدم بر مىداشت و سعى در احقاق حق داشت; چنان كه پیامبر در این مورد فرموده است:
«الحق مع على اینما مال; (كافى، محمد بن یعقوب كلینى، ج1، ص294) حق با على علیه السلام استبه هر طرفى كه میل پیدا كند .»
حق محورى آن حضرت زبانزد همه مردم بود و آن حضرت در تمامى مراحل زندگى و حكومتى خود بر احقاق آن مىپرداخت; چنان كه مىفرماید:
«ان افضل الناس عند الله من كان العمل بالحق احب الیه و ان نقصه و كرثه من الباطل و ان جر الیه فائدة وزاده; (نهج البلاغه، خطبه 125 .
) بى گمان برترین مردم نزد خداوند كسى است كه عمل به حق برایش دوستداشتنىتر از باطل باشد، اگر چه [این طرفدارى از حق و عمل به آن] موجب نقصان و حادثهاى برایش شود و اگر چه باطل برایش سودى به همراه داشته باشد و موجب زیادتى براى او شود .»
باز گرداندن اموال غصب شده بیت المال و بر كنار نمودن فرماندارانى كه عثمان آنان را به باطل به كار گماشته بود و اجراى حدود الهى حتى بر نزدیكان، نمونهاى از كارهاى حضرت على علیه السلام و سیره عملى آن حضرت بر حق مدارى حكومت مىتوان شمرد .
3 . قانونگرایى
یكى از امورى كه حضرت على علیه السلام به آن اهتمام تمام مىورزیدند.، قانون مدار بودن و اجراى قانون الهى به معناى واقعى كلمه بود . اگر كسى بر خلاف قانون عملى مىكرد، بدون در نظر گرفتن موقعیت و مقام وى، حدود الهى و قانونى را بر وى اجرا مىكرد و هیچ واسطه و شفاعتى را نمىپذیرفت و در این مورد دقیق عمل مىكرد .
از امام باقر علیه السلام روایتى نقل شده است كه حضرت على علیه السلام مردى از بنى اسد را كه مرتكب خلافى شده بود، دستگیر كرد . گروهى از خویشاوندان وى جمع شدند و از امام حسن علیه السلام خواستند تا با آنان نزد على علیه السلام برود و از مرد اسدى شفاعت كند، اما امام حسن علیه السلام كه پدر خود و التزام وى به قانون را به خوبى مىشناخت، به آنان فرمود: خود نزد على علیه السلام بروید، چون وى شما را به خوبى مىشناسد . پس آنان على علیه السلام را دیدار كردند و از وى خواستند تا از حد زدن مرد اسدى صرف نظر كند . حضرت در پاسخ فرمود: اگر چیزى را از من بخواهید كه خود مالك آن باشم، به شما خواهم داد . آن گروه كه گمان مىكردند على علیه السلام به آنان پاسخ مثبت داده، از نزد وى بیرون آمدند . امام حسن علیه السلام از آنان پرسید: چه كردید؟ گفتند: قول مساعد داد و سخنانى را كه بین على علیه السلام و خودشان مطرح شده بود، نقل كردند . امام حسن علیه السلام كه منظور پدر را خوب فهمیده بود، به آنان فرمود: دوستتان تازیانه خواهد خورد . على علیه السلام مرد اسدى را بیرون آورد و تازیانه زد، سپس فرمود: به خدا سوگند من مالك این امر نبودم كه وى را ببخشم .( دعائم الاسلام، قاضى نعمان تمیمى، ج2، ص443 )
4 . انضباط كارى
همه كارهاى حضرت امیر علیه السلام از نظم و انضباط خاصى برخوردار بود، ولى این انضباط در امور حكومتى از نمود بیشترى برخوردار بود . حتى آن حضرت همیشه به فرمانداران و ماموران خویش دستور مىفرمودند كه در كارهایشان منظم باشند و برنامه دقیق داشته باشند و از بى برنامگى بپرهیزند .
آن حضرت در عهدنامهاى كه براى مالك اشتر مىنویسد، چنین مىفرماید:
«و ایاك والعجلة بالامور قبل اوانها، او التسقط فیها عند امكانها، او اللجاجة فیها اذا تنكرت، او الوهن عنها اذا استوضحت، فضع كل امر موضعه و اوقع كل عمل موقعه;( نهج البلاغه، نامه 53) از شتاب در مورد كارهایى كه زمانشان نرسیده یا سستى در كارهایى كه امكان انجام آن فراهم استیا لجاجت در امورى كه مبهم استیا سستى در كارها هنگامى كه آشكار است، بر حذر باش و هر كارى را در جاى خود و به موقع انجام بده .»
حتى زمانى كه مامورانى را براى گرفتن مالیات گسیل مىدارد، به آنان نیز سفارشاتى در داشتن نظم و انضباط در امور مىكند; چنان كه مىفرماید: «از تاخیر در كار و دور ساختن خیر بپرهیزید، زیرا موجب پشیمانى مىشود .»( وقعه صفین، نصر بن مزاحم منقرى، ص10)
5 . انتخاب صالح
حضرت على علیه السلام در سیره حكومتى خویش بسیار مراقب بودند تا افراد صالح و شایسته را براى اداره امور انتخاب كنند و كسانى را كه لیاقت، شایستگى و برترى بیشترى نسبتبه سایرین دارند، براى انجام مسئولیتبرگزینند . آن حضرت هرگز اجازه نمىدادند والیان ناشایستبر مردم حكومت كنند; چنان كه همه افرادى را كه عثمان بر سر كار آورده بود، از كار بركنار نمودند و افرادى را كه شایستگى كافى براى انجام مسئولیت داشتند، بر سر كار آوردند; زیرا آنان پست و مقام خود را یا به سبب اشرافیت و یا بازیهاى سیاسى به دست آورده بودند . حتى خود معاویه را نیز كه از سران قبیله قریش بود، از كار بركنار نمودند .
ابن عباس مىگوید: «وقتى از مكه به مدینه بازگشتم، زمانى بود كه مردم با على علیه السلام بیعت كرده بودند . به منزل على علیه السلام رفتم و دیدم مغیرة بن شعبه با حضرت خلوت كرده است . صبر كردم تا مغیره از منزل خارج شد . نزد حضرت رفتم و پرسیدم: مغیره چه مىگفت؟ حضرت فرمودند: مغیره دو بار نزد من آمد .
یك بار از من خواست تا معاویه را از كار بركنار نكنم، ولى چون نتیجهاى نگرفت، بار دوم نزد من آمد و از من خواست كه وى را بركنار كنم . ابن عباس گفت: مغیره بار اول از روى خیرخواهى از تو درخواست ابقاى معاویه را كرد و بار دوم به تو خیانت ورزید .
حضرت فرمود: حال، چه نصیحتى دارى؟ ابن عباس گفت: من نیز از تو مىخواهم كه معاویه را ابقا كنى; زیرا اگر چنین نكنى، درباره بیعتبازخواستخواهى شد و قتل عثمان را به گردن تو خواهند گذاشت و شام را بر ضد تو خواهند شوراند و از طرف دیگر، من از طلحه و زبیر نیز ایمن نیستم كه بر تو نیاشوبند و عراق را بر ضد تو بسیج نكنند . حضرت فرمود: اینكه گفتى: «صلاح است معاویه را ابقا كنم» ; به خدا سوگند شك ندارم كه خیرخواهى است، اما زود گذر است و دینم مرا ملزم مىسازد كه تمام كارگزاران عثمان را بركنار سازم . اگر پذیرفتند كه به خیر و صلاح خودشان است و اگر نپذیرند سر و كارشان با شمشیر است .
بار دیگر ابن عباس از حضرت خواست كه چند روزى از خلافت كنارهگیرى كند و بعد كه اوضاع آرام شد باز گردد . چون مردم كسى بهتر از او را ندارند، باز به سراغ او خواهند رفت و دوباره با او بیعتخواهند كرد و یا اینكه معاویه را ابقا كند .
حضرت این بار نیز نپذیرفت و فرمود حتى یك ساعت هم معاویه را ابقا نخواهد كرد . (تاریخ طبرى، محمد بن جریر طبرى، ج4، ص439)
بنابراین، آن حضرت به وظیفه سنگین و الهى خودش عمل نمود . امام نه تنها عدالت را فداى امیال و حكومتخویش نكرد، بلكه خود و حكومتش را فداى حق و عدالت كرد . حضرت على علیه السلام در مورد انتخاب فرد شایسته براى حكومت و ویژگى او چنین مىفرمایند: «ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه، و اعلمهم بامرالله فیه; (نهج البلاغه، خطبه 173) اى مردم سزاوارترین كس به حكومت، قوىترین مردم نسبتبه آن و داناترین آنان به فرمان خداوند در مورد آن است .»
6 . صیانت كارگزاران
با آنكه حضرت على علیه السلام اهتمام ویژهاى در انتخاب كارگزارانى شایسته و با كفایت داشت و افرادى را كه از هر لحاظ لیاقت كافى براى اداره امور جامعه داشتند، به كار مىگماشت، ولى پس از انتخاب، آنان را به حال خود وانمىگذاشت و به شیوههاى گوناگون تلاش مىكرد آنان را از افتادن در دام انحراف باز دارد . برخى از این شیوهها عبارتاند از:
الف) نشان دادن راه
آن حضرت با نشان دادن خط مشى و شیوه رفتار كارگزار صالح كه از طریق راهنمایى و پند و اندرز و نصیحت صورت مىگرفت، آنان را نسبتبه لغزشهایى كه در طریق قدرت وجود دارد، آگاه مىساخت; چنان كه در نامههایى كه به كارگزاران نوشته است، بهترین اندرزها و پندها را مىتوان مشاهده نمود .
آن حضرت در نامهاى كه به مالك اشتر نوشته است، او را در مقابل حوادث و چگونگى حكومت چنین راهنمایى مىكند .
«اى مالك، بدان من تو را به كشورى فرستادم كه پیش از تو دولتهاى عادل و ستمگرى بر آن حكومت داشتند و مردم به كارهاى تو همان گونه مىنگرند كه تو در امور زمامداران پیش از خود مىنگرى و هماره درباره تو همان خواهند گفت كه تو درباره آنان مىگفتى ... . از گذشتخود آن مقدار به آنها عطا كن كه دوست دارى خداوند از عفوش به تو عنایت كند .
باید افرادى كه درباره مردم عیبجوترند از تو دور باشند . در تصدیق سخنچینان شتاب نكن; زیرا آنان اگرچه در لباس ناصحان جلوهگر شوند، خیانت كارند . بخیل را در مشورت خود راه مده; زیرا تو را از احسان منصرف و از تهیدستى و فقر مىترساند ... . با افراد باشخصیت و اصیل و خوش سابقه رابطه برقرار كن و پس از آن با مردم شجاع و سخاوتمند و افراد بزرگوار ; چراكه آنها مراكز نیكىاند . در میان مردم، برترین فرد نزد خداوند را براى قضاوت برگزین و ... ».( نهج البلاغه، نامه 38)
آرى حضرت على علیه السلام اینچنین به كارگزاران خود پند و اندرز مىدهد و آنها را از لغزشهایى كه ممكن است دچار آن شوند، بیمه مىكند .
ب) تامین مالى كارگزاران
كارگزاران با تامین معیشت، دیگر از لحاظ مالى نیازمند نخواهند بود تا چشم طمع به دست این و آن بدوزند و یا اینكه ثروتمندان بخواهند آنان را از طریق پول و ثروت تطمیع كرده و بفریبند و به مطامع سیاسى خود برسند . امام على علیه السلام از طریق رفع مشكلات و توسعه زندگى كارگزاران، سلامت نظام ادارى را تضمین مىنماید .
حضرت على علیه السلام در قسمتى دیگر از عهدنامه مالك چنین تصریح مىكند:
«... ثم اسبغ علیهم الارزاق فان ذلك قوة لهم على استصلاح انفسهم، و غنى لهم عن تناول ما تحت ایدیهم; (نهج البلاغه، نامه 53) سپس روزى فراوان بر آنان ارزانى دار; زیرا این كار آنها را در اصلاح خویش تقویت مىكند و از خیانت در اموالى كه زیردست آنها است، بىنیاز مىسازد .»
ج) انجام بازرسى مستمر
آن حضرت همیشه به فرمانداران خود توصیه مىنمود كه افرادى خبره و متعهد و امین به عنوان بازرس به صورت آشكار و پنهان، كار عاملان و كارمندان حكومتى را مورد بررسى قرار دهند و آنچه را كه مشاهده نمودهاند، به فرمانداران گزارش دهند; چنانكه به مالك اشتر چنین امر مىفرمایند:
«... ثم تفقد اعمالهم، وابعث العیون من اهل الصدق والوفاء علیهم، فان تعاهدك فى السر لامورهم حدوة لهم على استعمال الامانة والرفق بالرعیة . و تحفظ من الاعوان، فان احد منهم بسط یده الى خیانة اجتمعتبها علیه عندك اخبار عیونك، اكتفیتبذلك شاهدا فبسطت علیه العقوبة فى بدنه و اخذته بما اصاب من عمله، ثم نصبته بمقام المذلة و وسمته بالخیانة، و قلدته عار التهمة; (نهج البلاغه، نامه 53) كارهاى آنان را زیر نظر بگیر و [براى آنان] ماموران مخفى راستگو و باوفا بگمار; زیرا مراقبت و بازرسى پنهانى امور آنان، سبب مىشود كه آنان به امانتدارى و مداراى با مردم وادار شوند . اعوان و انصار خویش را سخت زیرنظر بگیر . اگر یكى از آنان به خیانت دست زد و گزارش ماموران مخفى تو به اتفاق آن را تایید كرد، به همین مقدار از شهادت بسنده كن و او را زیر تازیانه كیفر بگیر و آنچه به خاطر اعمالش به دست آورده از او بگیر و او را در جایگاه ذلت قرار ده و علامتخیانتبر او بگذار و طوق بدنامى به گردنش بیفكن .»
آن حضرت در نامهاى به منذربن جارود، فرماندار خود در اصطخر چنین نوشت:
«به من گزارش دادهاند كه كارهاى حكومتى را رها كرده، به لهو و لعب و صید و شكار مىپردازى و به تفریح و گردش مىروى و در اموال عمومى و خداوند دستخیانت دراز كرده، و به خویشاوندانت دادهاى، گویى كه میراث پدر و مادر توست . به خدا سوگند! اگر این گزارش درستباشد، همه خویشاوندانت و خاك كفشت از تو بهتر خواهند بود و بدان كه لهو و لعب مورد رضاى خداوند نیست و خیانتبه مسلمانان است . و سپس حضرت او را مجازات كرده و از كار بركنار كردند . » (انساب الاشراف، بلاذرى، احمدبن یحیى، ج2، ص 391; نهج البلاغه، نامه71)
د) تشویق درستكار و تنبیه خلافكار
حضرت على علیه السلام همانطور كه مراقب بود تا كارگزارانى شایسته و درستكار را به كار بگمارد و به دقت مواظب اعمال و رفتار و كارهاى آنان باشد، از طرف دیگر كارگزارانى را كه در حوزه فرماندارى او به درستى رفتار مىكردند، مورد تشویق قرار مىداد و كسانى را كه در كارهایشان خیانت مىنمودند، به سختى مورد مجازات و كیفر قرار مىدادند; چنان كه در این مورد به مالك اشتر مىفرمایند:
«ولایكونن المحسن والمسىء عندك بمنزلة سواء، فان فى ذلك تزهیدا لاهل الاحسان فى الاحسان و تدریبا لاهل الاساءة على الاساءة . و الزم كلا منهم ما الزم نفسه;( نهج البلاغه، نامه 53) هرگز نباید نیكوكار و بدكار نزد تو یكسان باشند كه میل نیكوكار را در نیكى كم مىكند و بدكار را به بدى وا مىدارد . هریك از آنان را مطابق كارى كه انجام دادهاند، پاداش ده .»
ه) حسابرسى كارگزاران
حضرت امیر علیه السلام بهطور پنهانى و یا آشكار به حسابرسى كارگزاران خود مىپرداخت; چنانكه مىبینیم براى آگاهى از اوضاع و احوال زیاد بن ابیه كه كارگزار آن حضرت در فارس بود، مامورى را فرستاد و به او دستور داد پس از حسابرسى كامل، آنچه را كه زیاد گرد آورده است، نزد من بیاور . زیاد گزارش نادرستى به مامور داد . امام از طریق دیگر ماموران خویش دانست كه زیاد گزارش نادرستبه مامور او داده است . از اینرو، نامهاى به وى نوشت:
«اى زیاد! به خدا سوگند تو دروغ گفتهاى و اگر خراج و مالیاتى را كه از مردم گرفتهاى كامل نزد ما نفرستى، بر تو بسیار ختخواهیم گرفت و مجازات سختى خواهى دید، مگر اینكه آنچه گزارش دادهاى محتمل باشد. » (انساب الاشراف، بلاذرى، احمد بن یحیى، ج2، ص390)
7 . مردم دارى و مهرورزى
حكومتها طبق روشهاى مادى و دنیامدارانه، سعى مىكنند از هر ابزارى براى جلب توجه مردم بهره برند، بدون اینكه در حقیقت مردم را به حساب آورند . اما روش حكومت امام على علیه السلام مهربانى و مهرورزى عاطفى و معنوى با مردم، توجه به نیازها و مشكلات آنان و تلاش براى خدمتبه خلق خدا بود; چنان كه در نامه خود به مالك اشتر چنین نوشت:
«و اشعر قلبك الرحمة للرعیة والمحبة لهم واللطف بهم ولاتكونن علیهم سبعا ضاریا تغتنم اكلهم;( نهج البلاغه، نامه 53) دلت را براى رعیت پر از مهر و محبت و لطف كن و بر آنها درنده آزار دهندهاى مباش كه خوردن آنان را غنیمتشمارى .»
از نظر حضرت على علیه السلام مهربانى و محبتبا مردم در جذب دلها و اداره كردن انسانها نقش ارزندهاى دارد و باعث مىشود زمامدار بر قلوب مردم حكومت كند . این یك اصل اسلامى است كه امام سختبه آن وفادار بود و به آن به عنوان یك اصل مهم در حكومت مىنگریست .
8 . توجه خاص به ضعفا و ستمدیدگان
در هر جامعهاى كسانى هستند كه دچار محرومیتیا ضعف شدهاند و به گرفتارى و یا ستمى دچار شدهاند . در چنین جامعهاى عدالت اقتضا مىكند كه حاكم همه انسانها را به یك چشم بنگرد و در بین آنان تساوى حقوق و امكانات فراهم آورد .
امام على علیه السلام در روش حكومتى خویش همیشه این اصل مهم را مدنظر داشته و بر آن تاكید مىورزیدند . در توصیه هایى كه آن بزرگوار به كارگزاران خود داشتهاند، چنین آمده است:
«ثم الله الله فى الطبقة السفلى من الذین لا حیلة لهم من المساكین والمحتاجین واهل البؤسى و الزمنى;( نهج البلاغه، نامه 53 ) سپس خدا را خدا را در طبقه پایین از مردم، آنان كه راه چاره ندارند; از تهیدستان و نیازمندان و گرفتاران و كسانى كه [به خاطر بیمارى] زمین گیر شدهاند [مراقب باش] .»
9 . انتقاد پذیرى
امیرالمؤمنین علیه السلام به صراحت كلام حق را براى مسئولان جامعه بیان مىكرد و در عین حال تاكید مىورزید كه این سنگینى كلام حق را باید پذیرفت; چراكه اگر كلام حق براى كسى سنگین باشد، عمل به آن برایش دشوارتر خواهد بود . حضرت على علیه السلام از مردم مىخواهد كه حرف حق را در هرحال به او یادآورى كنند و او را بىنیاز از مشورت و نصیحت ندانند:
«فلا تكفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل فانى لست فى نفسى بفوق ان اخطىء ولا آمن ذلك من فعلى الا ان یكفىالله من نفسى ما هو املك به منى;( نهج البلاغه، خطبه 216) پس، از گفتن سخن حق یا مشورت عدالتآمیز خوددارى نكنید; زیرا من خویشتن را مافوق آنكه اشتباه كنم نمىدانم و از آن در كارهایم ایمن نیستم، مگر اینكه خدا مرا در كار نفس كفایت كند كه از من بر آن تواناتر است .»
البته، اگرچه حضرت انتقاد خیرخواهانه را سازنده مىداند، اما هشدار مىدهد كه این نقد و انتقاد و عیبنمایى افراد از زمامداران خویش، نباید به مخالفت و تمرد و عدم اطاعت از حاكمان حق و عادل منجر شود; زیرا نتیجه مخالفتبى اساس و انتقاد مغرضانه، فساد جامعه و عدم توانایى حاكم عادل بر مدیریت صحیح و رشد جامعه است; چنانكه فرموده است:
آفة الرعیة مخالفة القادة (غرر الحكم، آمدى، عبدالواحد، ص154) ; آفت مردم مخالفتبا زمامداران است .»
حضرت با توجه به اینكه نقد سازنده مىتواند بسیارى از انحرافهاى زمامداران را اصلاح كند و جامعه را به سوى ترقى و تكامل پیش برد، تاكید فراوانى بر انتقاد سازنده دارد . در سیره امام على علیه السلام راه انتقاد و نصیحتباز بود و خود حضرت در دوران 25 ساله زمامدارى خلفاى سهگانه بارها به آنها پند مىداد و نسبتبه كارهاى خلافشان به شدت انتقاد مىكرد و راه خیر و صلاح را به آنها نشان مىداد .
11 . برابرى در حقوق
امیرالمؤمنین على علیه السلام به صراحت مىفرماید: «لى مالكم و على ما علیكم (موسوعة امام على بن ابیطالب علیهما السلام، محمد محمدى رى شهرى، ج4، ص105) ; براى من است آنچه كه براى شماست و بر من است آنچه كه بر شماست .»
این حدیث، برابرى همگان در برخوردارى از امكانات جامعه و لزوم پاسخ گویى ایشان در برابر وظایف را روشن ساخته است . البته، از سایر فرمودههاى مولا استفاده مىشود كه حاكم جامعه اسلامى هرچند در حقوق با دیگران برابر است و زیاده از دیگران حقى بر خود قائل نیست، از نظر تكلیف، خود را بیش از دیگران براى خدمتبه جامعه و اعلاى كلمه حق و اقامه عدل مسئول و مكلف مىداند . به همین دلیل است كه از استانداران مىخواهد كه زندگى خود را با ضعفاى جامعه بسنجند، نه با مرفهان و برخورداران .
از نگاه حضرت على علیه السلام ساختار حكومت نه صرفا به دلیل نقش آن در مدیریت امور اقتصادى و اجتماعى و تامین امنیت و آبادانى و رفاه مردم، بلكه مهمتر از آن به دلیل نقش حكومت در شكلگیرى رفتار و اخلاق جامعه و سرشت و سرنوشت معنوى مردم، جایگاه برجسته و مهمى پیدا مىكند; چنان كه حضرت على علیه السلام مىفرمایند: «الناس بامرائهم اشبه منهم بابائهم; (1) مردم به زمامدارانشان بیش از پدرانشان شباهت دارند .» هدف و غایتحكومت در اندیشه علوى، اعلاى كلمه حق و اعتلاى همه جانبه مردمان است و این بدان معنى نیست كه تامین معاش و رفاه مردم و رشد اقتصادى جامعه به فراموشى سپرده شود، بلكه در پرتو همین عنایت، به بعد مادى زندگى مردمان نیز پرداخته مىشود . حكومت در این چهارچوب فكرى، مردم را براى همراهى و پیروى از خود و یا تامین خواستههاى حكام نمىخواهد، بلكه آنان را براى خدا مىخواهد و هدف امام عادل از بسیج تودههاى مردم براى همراهى با حكومت، تحقق آرمانهاى الهى است; آرمان مقدسى كه محور اصلى آن اعتلاى امت است .
وامّا معنای ظلم: بضم (ظ) ستم. اصل آن بمعنی ناقص كردن حق و یا گذاشتن شیء در غیر موضع خویش است «كلتا الجنتین آتت اكلها و لم تظلم منه شیئاً» كهف: 33. هر دو باغ میوه خود را داد و از آن چیزی كم نكرد. طبرسی ذیل آیه 35 بقره فرموده: اصل ظلم كم كردن حق است خدا فرموده «كلتا الجنتین آتت اكلها و لم تظلم منه شیئاً» یعنی ناقص نكرد و امّا نسبت به اقسا م ظلم علی (علیه السلام)،در خطبه 176 می فرماید:« آگاه باشید كه ظلم بر سه قسم است، ظلمی كه نابخشودنی است، و ظلمی كه بدون مجازات نمی ماند، و ظلمی كه بخشودنی و جبران شدنی است، اما ظلمی كه نابخشودنی است، شرك به خدای سبحان است، كه فرمود: «خداوند هیچ گاه از شرك به خود، در نمی گذرد».
و اما ظلمی كه بخشودنی است، ستمی است كه بنده با گناهان بر خویشتن روا داشته است، و ظلمی كه بدون مجازات نیست، ستمگری بعضی از بندگان بر بعض دیگر است كه قصاص در آنجا سخت است، مجروح كردن با كارد، یا تازیانه زدن نیست بلكه اینها در برابرش كوچك است! پس مبادا در دین دورویی ورزید، كه همبستگی و وحدت در راه حق «اگر چه كراهت داشته باشید» از پراكندگی در راه باطل «گرچه مورد علاقه شما باشد» بهتر است زیرا خداوند سبحان نه به گذشتگان و نه آیندگان، چیزی را با تفرقه عطا نفرموده است.
.و عدل به معنای برابری است و آنچه گفته اند از قبیل: مثل، فدیه، ضد جور، همه از مصادیق معنی اول اند در اقرب آمده: «عدل فلاناً: وازنه ـ عدل القاضی عدلا: انصف» عدل مصدر و اسم هر دو آمده است. و امام علی (علیه السلام)در بیان مفهوم عدل می فرمایند:« عدل نیز بر چهار پایه برقرار است: فكری ژرف اندیش، دانشی عمیق و به حقیقت رسیده، نیكو داوری كردن و استوار بودن در شكیبایی. پس كسی كه درست اندیشید به ژرفای دانش رسید و آن كس كه به حقیقت دانش رسید، از چشمه زلال شریعت نوشید، و كسی كه شكیبا شد در كارش زیاده روی نكرده با نیكنامی در میان مردم زندگی خواهد كرد.(نهج البلاغه، حكمت/31)
موفق باشید.
مشاور :
آقای مرتجی
| پرسش :
يکشنبه 24/3/1383
| پاسخ :
چهارشنبه 27/3/1383
|
|
|
0
سال
|
حوزه علميه
| تعداد مشاهده:
96 بار