کد:
6534
پرسش
به نام خدا
سلام علیكم
الف- میدانیم كه بیعت حضرت علی علیه افضل صلوات المصلین با اولی و دومی (لعنهما الله) و قیام نكردن ایشان , به اجبار ( با آن وضعیت مصیبت بار ) و برای حفظ دین تازه شكل گرفته بوده است ولی آیا در زمان عثمان (لع) كه اسلام بسیار گسترده تر و قدرتمندتر شده بود چرا ایشان بیعت كردند ؟
ب- آیا حضرت علی علیه افضل صلوات المصلین در نماز جماعت به امامت آن ملعونها و ظالمین حاضر میشدند ؟
ج- لطفا قضیه افك را كاملا شرح دهید ؟
د- چرا تا قبل از قرن 5 هیچگونه مطلبی در بین علما مبنی بر خمس كسب درآمد نیست؟ ( مثل شیخ طوسی و یا مقدس اردبیلی كه اصلا مخالفت كرده است )
ه- با اینكه در آیه اولوالامر منظور تنازع بین مردم است ( نه با اولوالامر ) چرا مرجع حل اختلاف اولوالامر نیست و فقط خدا و رسولش عنوان شده اند؟
و- بدا چیست؟ مذموم است یا ممدوح؟
ز- چرا حضرت علی علیه افضل صلوات المصلین نه در زمان خلفا و نه بعد آنها , مسائلی را كه به غلط قرار داده بودند , نفی نكردند؟ ( مثل متعه كه دومی لعنه الله علیه آنرا حرام كرده بود. )
با عرض معذرت بخاطر سئوالهای زیاد
پاسخ
برادر بزرگوار!
سؤالات متعدد شما حاكی از روح حقیقت جوی شما دارد. از این به خود می بالیم. در زیر به ترتیب به سؤالات شما می پردازیم. اگر ابهامی در جایی از جواب ما مشاهده كردید، با ما در میان بگذارید.
1) در زمان عثمان، درست است كه دامنه اسلام گسترش یافته و كشور اسلامی قدرتمند شده بود، ولی هیچ گونه شرایطی برای مخالفت و ترك بیعت فراهم نبوده است. خلیفه دوم شورا را به گونه ای ترتیب داد كه می دانست كه نتیجه شورای شش نفری چه خواهد شد، یعنی او مطمئن بود كسی را جانشین خود كرده كه راه او را ادامه خواهد داد. لذا در حقیقت عثمان از حمایت عمر برخوردار بوده است.
و لذا در آغاز حكومت عثمان هر گونه مخالفتی از سوی امام(ع) به منزله حكومت خواهی و تلاش برای كسب مقام و منسب تلقی می شده، و فضا به گونه ای بوده كه همه حكومت موجود را حكومت اسلامی واقعی و حكومت بر حق می دانسته اند.
به طور خلاصه، در آغاز زمامداری عثمان فقط شكل حكومت و دایره آن تغییر كرده و وسیعتر شده است و الا شرایط همان شرایط سابق است.
2) بله حضرت در اجتماعات آنها حاضر می شدند و برای حفظ وحدت و جلوگیری از اختلاف و پراكندگی مسلمانان، در نماز جماعت شركت كرده، و اقتدا هم می كردند. كما اینكه الآن هم طبق نظر علمای عظام هر كس به مسجدالحرام می رود باید در نماز جماعت حاضر می شود و هماهنگ با اهل سنت و بقیه نمازگزاران نماز بخواند.
در نظر امام(ع) حفظ وحدت مسلمانان كه به حفظ اسلام منجر می شود از اهمیت ویژه ای برخوردار است به گونه ای كه در فرمایشات ایشان آمده كه هر كس بخواهد در بین شما تفرقه بیندازد و دیگران را به جدایی و تفرقه دعوت كند ، او را بكشید و لو آن شخص خود من باشم.
به همین خاطر، حضرت در نماز جماعت آنها حاضر می شدند و از روی تقیه اقتدا هم می كردند. البته نمی توان، از بعد تاریخی، به طور قطع گفت كه حضرت نماز خود را در منزل و به دور از نگاه دیگران اعاده نمی كرده اند، ولی فتوای فقها این است كه نماز تقیه ای صحیح است و نیازی به اعاده ندارد.
3) براى آیات افك ( نور/11-16) دو شأن نزول نقل شده است:
1- شأن نزول اول كه مشهورتر است و در كتب تفسیر اهل سنت آمده و در تفاسیر شیعه نیز بواسطه نقل شده، چنین است : "عایشه" همسر پیامبر خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) مى گوید: پیامبر خدا (ص) هنگامى كه مى خواست سفرى برود، در میان همسرانش قرعه مى افكند و قرعه به نام هر كس مى آمد او را با خود مى برد. در یكى از غزوات قرعه به نام من افتاد، من با پیامبر (ص) حركت كردم ، و چون آیه حجاب نازل شده بود، در هودجى پوشیده بودم. جنگ به پایان رسید، و ما بازگشتیم. نزدیك مدینه كه رسیدیم، شب بود، من از لشكر گاه براى انجام حاجتى كمى دور شدم. هنگامى كه بازگشتم، متوجه شدم گردنبندى كه از مهره هاى یمانى داشتم پاره شده است. به دنبال آن باز گشتم و معطل شدم. هنگامى كه بازگشتم دیدم لشكر حركت كرده، و هودج مرا بر شتر گذارده اند و رفته اند در حالى كه گمان مى كرده اند من در آنم. زیرا زنان در آن زمان بر اثر كمبود غذا سبك جثه بودند، بعلاوه من سن و سالى نداشتم. به هر حال در آنجا تك و تنها ماندم و فكر كردم هنگامى كه به منزلگاه برسند و مرا نیابند به سراغ من باز مى گردند. شب را در آن بیابان ماندم. اتفاقا صفوان یكى از افراد لشكر مسلمین كه او هم از لشكر گاه دور مانده بود، شب در آن بیابان بود. به هنگام صبح مرا از دور دید نزدیك آمد. هنگامى كه مرا شناخت بى آنكه یك كلمه با من سخن بگوید، "انا لله و انا الیه راجعون" را بر زبان جارى ساخت و شتر خود را خواباند. من بر آن سوار شدم او مهار ناقه را در دست داشت تا به لشكرگاه رسیدیم.
این منظره سبب شد كه گروهى در باره من شایعه پردازى كنند و خود را بدین سبب هلاك (و گرفتار مجازات الهى) سازند. كسى كه بیش از همه به این تهمت دامن مى زد، "عبد الله بن ابى سلول" بود.
ما به مدینه رسیدیم و این شایعه در شهر پیچید، در حالى كه من هیچ از آن خبر نداشتم.
در این هنگام بیمار شدم. پیامبر (ص) به دیدن مى آمد، ولى لطف سابق را در او نمى دیدم و نمى دانستم قضیه از چه قرار است؟ حالم بهتر شد، بیرون آمدم و كم كم از بعضى از زنان نزدیك از شایعه سازى منافقان آگاه شدم. بیماریم شدت گرفت. پیامبر (ص) به دیدن من آمد، از او اجازه خواستم به خانه پدرم بروم. هنگامى كه به خانه پدرم آمدم، از مادرم پرسیدم مردم چه مى گویند؟ او به من گفت : غصه نخور، به خدا سوگند زنانى كه امتیازى دارند و مورد حسد دیگران هستند، در باره آنها سخن بسیار گفته مى شود.
در این هنگام پیامبر(ص)، على بن ابى طالب(ع) و اسامة بن زید را مورد مشورت قرار داد كه در برابر این گفتگوها چه كنم؟
اسامة گفت: اى رسولخدا! او خانواده تو است و ما جز خیر از او ندیده ایم (اعتنائى به سخنان مردم نكن). و اما على (ع)گفت: اى پیامبر! خداوند كار را بر تو سخت نكرده است؛ غیر از او همسر بسیار است. از كنیز او در این باره تحقیق كن. پیامبر (ص) كنیز مرا فرا خواند و از او پرسید: آیا چیزى كه شك و شبهه اى پیرامون عایشه برانگیزد هرگز دیده اى؟ كنیز گفت: به خدائى كه تو را به حق مبعوث كرده است، من هیچ كار خلافى از او ندیده ام. در این هنگام پیامبر (ص) تصمیم گرفت این سخنان را با مردم در میان بگذارد؛ بر سر منبر رفت و رو به مسلمانان كرد و گفت: اى گروه مسلمین! هر گاه مردى (منظور ایشان عبد الله بن ابى سلول بود)، مرا در مورد خانواده ام كه جز پاكى از او ندیده ام ناراحت كند، اگر او را مجازات كنم معذورم؟! و همچنین اگر دامنه این اتهام دامان مردى را بگیرد كه من هرگز بدى از او ندیده ام تكلیف چیست؟
"سعد بن معاذ انصارى" برخاست و عرض كرد: تو حق دارى. اگر او از طایفه "اوس" باشد، من گردنش را میزنم. (سعد بن معاذ بزرگ طایفه اوس بود) و اگر از برادران ما از طایفه "خزرج" باشد تو دستور بده تا دستورت را اجرا كنیم. "سعد بن عبادة" كه بزرگ خزرج و مرد صالحى بود در اینجا تعصب قومیت او را فرو گرفت. "عبد الله بن ابى" ـ كه این شایعه دروغین را دامن مى زد و از طایفه خزرج بود ـ رو به سعد بن معاذ كرد و گفت: تو دروغ میگوئى! به خدا سوگند توانائى بر كشتن چنین كسى را، اگر از قبیله ما باشد، نخواهى داشت ! "اسید بن خضیر" ـ كه پسر عموی سعد بن معاذ بود ـ رو به سعد بن عبادة كرد و گفت: تو دروغ مى گوئى! به خدا قسم ما چنین كسى را به قتل مى رسانیم. تو منافقى و از منافقین دفاع مى كنى!
در این هنگام چیزى نمانده بود كه دو قبیله اوس و خزرج بجان هم بیفتند و جنگ شروع شود، در حالى كه پیامبر (ص) بر منبر ایستاده بود. حضرت بالاخره آنها را خاموش و ساكت كرد. این وضع همچنان ادامه داشت و غم و اندوه شدید وجود مرا فرا گرفته بود و یك ماه بود كه پیامبر هرگز در كنار من نمى نشست. من خود مى دانستم كه از این تهمت پاكم و بالاخره خداوند مطلب را روشن خواهد كرد. سرانجام روزى پیامبر (ص) نزد من آمد، در حالى كه خندان بود، و نخستین سخنش این بود: بشارت بر تو باد كه خداوند تو را از این اتهام مبرا ساخت. در این هنگام بود كه آیات «ان الذین جائوا بالافك ...» تا آخر آیات نازل گردید. و به دنبال نزول این آیات آنها كه این دروغ را پخش كرده بودند، همگى حد قذف بر آنها جارى شد. 2- شأن نزول دوم كه در بعضى از كتب در كنار شأن نزول اول ذكر شده، چنین است: "ماریه قبطیة" یكى از همسران پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) از سوی "عایشة" مورد اتهام قرار گرفت، زیرا او فرزندى از پیامبر (ص) بنام ابراهیم داشت و به همین خاطر محسود عایشه بود.
هنگامى كه ابراهیم از دنیا رفت، پیامبر (ص) شدیدا غمگین شد. عایشه گفت: چرا اینقدر ناراحتى!؟ او در حقیقت فرزند تو نبود، بلكه فرزند "جریح قبطى" بود!! هنگامى كه رسول خدا این سخن را شنید، على را مأمور كشتن "جریح" كرد كه به خود اجازه چنین خیانتى را داده بود. هنگامى كه على(ع) با شمشیر برهنه به سراغ جریح رفت و او آثار غضب را در چهره حضرت مشاهده نمود، فرار كرد و از درخت نخلى بالا رفت. هنگامى كه احساس كرد ممكن است على(ع) به او برسد، خود را از بالاى درخت بزیر انداخت. در این هنگام پیراهن او بالا رفت و معلوم شد كه اصلا او آلت جنسى ندارد. على (ع) به خدمت پیامبر (ص) آمد و عرض كرد: آیا باید در انجام دستورات شما قاطعانه پیش روم یا تحقیق كنم؟ فرمود: باید تحقیق كنى. على (علیه السلام) جریان را عرض كرد. پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) شكر خدا را بجاى آورد و فرمود: شكر خدا را كه بدى و آلودگى را از دامان ما دور كرده است. در این هنگام آیات فوق نازل شد و اهمیت این موضوع را بازگو كرد.
اما تحقیق و بررسى در مورد این دو شأن نزول: با اینكه نخستین شأن نزول - همانگونه كه گفتیم - در بسیارى از منابع اسلامى آمده، ولى جاى گفتگو و چون و چرا و نقاط مبهم در آن وجود دارد. از جمله:
یك: از تعبیرات مختلف این حدیث - با تفاوتهائى كه دارد - به خوبى استفاده مى شود كه پیامبر اكرم (ص) تحت تأثیر موج شایعه قرار گرفت، تا آنجا كه با یارانش در این زمینه به گفتگو و مشاوره نشست و حتى برخورد خود را با عایشه تغییر داد و مدتى طولانى از او كناره گیرى نمود، و رفتارهاى دیگرى كه همه حاكى از آن است كه پیامبر (ص) طبق این روایت شایعه را تا حد زیادى پذیرفته است. این موضوع نه تنها با مقام عصمت سازگار نیست، بلكه یك مسلمان با ایمان و ثابت قدم نیز نباید این چنین تحت تاثیر شایعات بى دلیل قرار گیرد، و اگر شایعه در ذهن و نفس او هم تأثیر ناخودآگاهى بگذارد، در عمل نباید روش خود را تغییر دهد و تسلیم آن گردد، تا چه رسد به معصوم كه مقامش روشن است.
آیا مى توان باور كرد كه عتابها و سرزنشهاى شدیدى كه در آیات بعد خواهد آمد كه چرا گروهى از مؤ منان تحت تاءثیر این شایعه قرار گرفتند و چرا مطالبه چهار شاهد ننمودند؟، شامل شخص پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) نیز بشود؟!
این یكى از ایرادهاى مهمى است كه ما را در صحت این شاءن نزول لااقل دچار تردید مى كند.
دو: ظاهر آیات چنین نشان مى دهد كه حكم مربوط به "قذف" (نسبت اتهام عمل منافى عفت) قبل از داستان افك نازل شده است.
پس چرا پیامبر (ص) در همان روز كه چنین تهمتى از ناحیه عبدالله بن ابى سلول و جمعى دیگر پخش شد، آنها را احضار نفرمود و حد الهى را در مورد آنها اجرا نكرد؟
مگر اینكه، بر خلاف ظاهر آیات، گفته شود كه آیه قذف و آیات مربوط به افك همه یكجا نازل شده و یا به تعبیر دیگر آن حكم نیز به تناسب این موضوع تشریع گردیده است. در این صورت این ایراد منتفى مى شود ولى ایراد اول كاملا به قوت خود باقى است.
سه: به نظر می رسد بنای این داستان بر این بوده كه مقام شامخ امام علی(ع) را تضعیف كند، و الا اینگونه تعبیر نمی آورد.
گرچه پیشنهاد امام(ع) برای طلاق زنی كه برای مقام رسالت درد سر های زیادی درست می كند (مانند ماجرای حفصه و عایشه كه در سوره تحریم به آن اشاره شده و خداوند به شدت با آن دو برخورد نموده و آنها را با لحنی شدید تهدید كرده است و ...) پیشنهاد عجیبی نیست.
چهار: در این نقل آمده كه حضرت رسول(ص) با یكی دیگر از افراد با نام "اسامة" مشورت كرده است. این مطلب غیر موثق بودن این نقل و حتی عدم اطلاع راوی را از تاریخ می رساند، چرا كه اسامه در آن موقع یك جوان كم سن و سال است و اگر پیامبر بخواهد مشورت كند باید با افراد با تجربه و كامل ـ مانند پدر او ـ مشورت می نماید، به ویژه در امر مهمی مثل مورد بحث. لذا مشورت پیامبر(ص) با یك جوان، آن هم در مورد زندگی رئیس و رهبر یك قوم، امری باور نكردنی به نظر می رسد.
پنج: بنا بر نقل های تاریخی معتبر، به علت اینكه شایعه سازان از سران و بزرگان منافقان بوده و یاران زیادی داشتند و مجازات آنها آینده اسلام را به خطر می انداخت، پیامبر(ص) آنها را مجازات نكردند، در حالی كه در این شأن نزول آمده كه سرانجام بر همه آنها حد جاری شد. این هم ساختگی بودن قصه را تأیید می كند.
و اما در مورد شاءن نزول دوم ، مشكل از این بیشتر است چرا كه:
اولا: مطابق این شاءن نزول كسى كه مرتكب تهمت زدن شد، یك نفر بیشتر نبود، در حالى كه آیات با صراحت مى گوید گروهى در این مسأله فعالیت داشتند، و شایعه را آنچنان پخش كردند كه تقریبا محیط را فرا گرفت و لذا ضمیرها در مورد عتاب و سرزنش مؤ منانى كه در این مسأله درگیر شدند همه به صورت جمع آمده است، و این با شاءن نزول دوم به هیچوجه سازگار نیست.
ثانیا: این سؤال باقى است كه اگر عایشه مرتكب چنین تهمتى شده بود و بعدا خلاف آن ثابت گردید، چرا پیامبر (ص) حد تهمت بر او اجرا نكرد؟ ثالثا: چگونه امكان دارد پیامبر اكرم (ص) تنها با شهادت یك زن حكم اعدام را در مورد یك متهم صادر كند، با اینكه رقابت در میان زنانى كه داراى یك همسرند عادى است. این امر ایجاب مى كرد كه پیامبر اكرم (ص) احتمال انحراف از حق و عدالت یا حداقل اشتباه و خطا را در حق او بدهد.
به هر حال آنچه براى ما مهم است این شاءن نزولها نیست؛ مهم آن است كه بدانیم از مجموع آیات استفاده مى شود كه شخص بى گناهى را به هنگام نزول این آیات متهم به عمل منافى عفت نموده بودند، و این شایعه در جامعه پخش شده بود. و نیز از قرائن موجود در آیه استفاده مى شود كه این تهمت در باره فردى بود كه از اهمیت ویژه اى در جامعه آن روز برخوردار بوده است. و نیز گروهى از منافقان و بظاهر مسلمانها مى خواستند از این حادثه سوء استفاده كنند كه آیات فوق نازل شد و با قاطعیت كم نظیرى با این حادثه برخورد كرد و منحرفان بد زبان و منافقان تیره دل را محكم بر سر جاى خود نشاند.
بدیهى است این احكام شأن نزولش، هر چه باشد، انحصار به آن شأن نزول و آن زمان و مكان نداشته و در هر محیط و هر عصر و زمان جارى است.
(برای مطالعه بیشتر می توانید به كتب تفسیری به ذیل آیه 11-16 سوره " نور" ، و به ویژه به تفسیر نمونه، ج 14، ص 393 به مراجعه نمایید)
4) در وجوب خمس ارباح مكاسب (منافع كسب)، مشهور بین قدما و متأخرین همان است كه امروزه رائج و دارج در فتاوای فقها است. آنها هم مخالفتی دارند مدعی آنند كه وجوب آن از سوی اهل بیت در دوران غیبت بخشیده شده، نه آنكه اصلا خمس بدان تعلق نمی گیرد.
بیش از این نیاز به بحث احساس نمی كنیم؛ اما به عنوان نمونه به عبارات دو فقیهی كه نام بردید، رجوع می كنیم.
در مورد شیخ طوسی(ره) ـ از فقهای بزرگ قرن پنجم هجری ـ باید گفت كه ایشان در وجوب خمس بر منفعت كسب، علاوه بر اینكه موافق بوده، ادعای اجماع نیز نموده و فرموده است: «یجب الخمس فی جمیع المستفاد من ارباح التجارات و الغلات و .... دلیلنا: اجماع الفرقة و اخبارهم و طریقة الاحتیاط تقتضی ذلك ...» (خلاف، ج 2، ص 118، مسأله 139)
مرحوم محقق اردبیلی(ره) ـ از فقهای قرن دهم هجری ـ نیز در این مورد در ابتداء قائل به استحباب خمس شده، ولی در آخر متمایل به قول مشهور ـ وجوب خمس در منفعت كسب ـ گشته و مخالفت با مشهور را خالی از اشكال ندانسته و فرموده است: "و لكن المخالفة لاتخلو عن اشكال." (مجمع الفائدة و البرهان، ج 4، ص317)
5) در پاسخ این ایراد باید گفت:
اولا: این ایراد مخصوص تفسیر دانشمندان شیعه نیست، بـلكـه بـه سـایر تفسیرها نیز با كمى دقت متوجه میشود.
و ثانیا: شكى نیست كه منظور از اخـتـلاف و تـنـازع در جـمـله فـوق، اخـتـلاف و تـنـازع در احـكـام اسـت، نـه در مـسـائل مـربـوط بـه جـزئیـات حـكـومـت و رهـبـرى مـسـلمـیـن؛ زیـرا در ایـن مـسـائل مـسـلمـا بـایـد از اولوا الامـر اطـاعـت كـرد (هـمـانـطـور كـه در جـمـله اول آیـه تـصـریـح شده) بنابراین منظور از آن اختلاف در احكام و قوانین كلى اسلام است كه تشریع آن با خدا و پیامبر (ص) است، زیرا میدانیم امام فقط مـجـرى احـكـام است؛ و نه قانونى وضع میكند، و نه نسخ میكند، بلكه همواره در مسیر اجراى احـكـام خـدا و سـنـت پـیـامـبـر (ص) است. و لذا در احادیث اهلبیت (ع) میخوانیم كه اگر از ما سخنى بر خلاف كتاب الله و سخن پیامبر (ص) نـقـل كـردنـد، هـرگـز نـپـذیـریـد. مـحـال اسـت مـا چـیـزى بـر خـلاف كـتاب الله و سنت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بگوئیم.
بنا بر این نخستین مرجع حل اختلاف مردم در احكام و قوانین اسلامى خدا و پیامبر (ص) است كه بر او وحى میشود و اگر امامان معصوم بیان حكم مـیـكـنـنـد، آن نـیز از خودشان نیست، بلكه از كتاب الله و یا علم و دانشى است كه از پیامبر (صـ) به آنها رسیده است و به این ترتیب علت عدم ذكر "اولوا الامر" در ردیف مراجع حل اختلاف در احكام روشن میگردد.
6) یكى از بحثهاى جنجالى كه در میان شیعه و اهل تسنن به وجود آمده بحث در مساله "بدا" است. متاسفانه عدم آگاهى از عقیده شیعه در زمینه مساله بداء، سبب شده است كه بسیارى از برادران اهل تسنن نسبتهاى ناروا به شیعه بدهند.
توضیح اینكه "بداء" در لغت به معنى آشكار شدن و وضوح كامل است. این واژه به معناى پشیمانى نیز به كار می رود، زیرا شخصى كه پشیمان مى شود حتما مطلب تازه اى براى او پیدا مى شود.
بدون شك بداء به معناى اخیر در مورد خداوند معنى ندارد، چرا كه مطلبى بر خدا پوشیده نیست، تا با گذشت زمان بر او آشكار گردد. اصولا این سخن كفر صریح است ، و لازمه آن نسبت دادن جهل و نادانى به ذات پاك خداوند، و ذات او را محل تغییر و حوادث دانستن است. حاشا كه شیعه امامیه چنین احتمالى را در باره ذات مقدس خدا بدهد.
آنچه شیعه از معنى بداء اعتقاد دارد و روى آن اصرار و پافشارى مى كند و طبق آنچه در روایات اهل بیت (علیهم السلام) آمده: «ما عرف الله حق معرفته من لم یعرفه بالبداء» یعنی آنكس كه خدا را با بداء نشناسد او را درست نشناخته است.
واقع امر آن است كه بسیار مى شود كه ما طبق ظواهر علل و اسباب، احساس مى كنیم كه حادثه اى به وقوع خواهد پیوست، در حالى كه بعدا مى بینیم آن حادثه واقع نشد. در این هنگام میگوئیم "بداء" حاصل شد، یعنى آنچه ما آن را به حسب ظاهر، واقع شدنى مى دیدیم و تحقق آنرا قطعى مى پنداشتیم، خلاف آن ظاهر شد. ریشه و علت اصلى این معنى این است كه گاهى آگاهى ما فقط از علل ناقصه ـ بعضی از اجزای علت ـ است، و شرائط و موانع را نمى بینیم و بر طبق آن قضاوت مى كنیم، و بعد كه به فقدان شرط، یا وجود برخورد كردیم و خلاف آنچه پیش بینى مى كردیم تحقق یافت، متوجه اشتباه خود مى شویم.
همچنین گاه پیامبر یا امام از لوح محو و اثبات آگاهى مى یابد كه طبعا قابل تغییر و دگرگونى است، و احیانا با برخورد به موانع و فقدان شرائط تحقق نمى پذیرد.
براى روشن شدن این حقیقت خوب است مقایسه اى بین"نسخ" و "بداء" به عمل آید.
مى دانیم كه نسخ احكام از نظر همه مسلمانان جایز است؛ یعنى ممكن است حكمى در شریعت نازل شود و مردم نیز چنان تصور كنند كه این حكم همیشگى و ابدى است، اما پس از مدتى نسخ آن حكم بوسیله شخص پیامبر اعلام گردد، و حكم دیگرى جاى آن را بگیرد (همانگونه كه در داستان تغییر قبله، در تفسیر و فقه و تاریخ خوانده ایم.)
این در حقیقت یكنوع بداء است، ولى معمولا در امور تشریعى و قوانین و احكام نام "نسخ" بر آن مى گذارند، و نظیر آن را در امور تكوینى "بداء" مى نامند.
به همین جهت گاهى گفته مى شود: "نسخ در احكام یكنوع بداء است، و بداء در امور تكوینى یكنوع نسخ"
اجازه بدهید نمونه هائى از بداء كه همه(شیعه و سنی) آن را پذیرفته اند یاد كنیم.
1ـ در داستان یونس مى خوانیم كه نافرمانى قومش سبب شد كه مجازات الهى به سراغ آنها بیاید و این پیامبر بزرگ هم كه آنها را قابل هدایت نمى دید و مستحق عذاب مى دانست آنان را ترك گفت. اما ناگهان یكى از دانشمندان قوم كه آثار عذاب را مشاهده كرد، آنان را جمع نمود و به توبه دعوت كرد. همگى پذیرفتند و مجازاتى كه نشانه هایش ظاهر شده بود، برطرف شد. «فلو لا كانت قریة آمنت فنفعها ایمانها الا قوم یونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحیوة الدنیا و متعناهم الى حین» (یونس/ 98) این یك نمونه بداء است كه از قضا اهل سنت هم بدان قائلند!
2- در تواریخ اسلامى آمده كه حضرت مسیح(علی نبینا و آله و علیه السلام) در باره عروسى خبر داد كه او در همان شب زفاف مى میرد. ولى عروس بر خلاف پیش بینى مسیح (ع) سالم ماند! هنگامى كه از وى جریان را پرسیدند، فرمود: آیا صدقه اى در این راه داده است؟ گفتند: آرى. فرمود: صدقه بلاهاى مبرم را دفع مى كند!. در حقیقت روح پاك مسیح(ع) بر اثر ارتباط با لوح محو و اثبات، از حدوث چنین واقعه اى خبر داد، در حالى كه این حادثه مشروط بود (مشروط به اینكه مانعى همچون صدقه بر سر راه آن حاصل نشود) و چون به مانع برخورد كرد، نتیجه چیز دیگر شد.
3- در داستان حضرت ابراهیم (ع) در قرآن مى خوانیم كه او مامور به ذبح اسماعیل شد و به دنبال این ماموریت، فرزندش را به قربانگاه برد، اما هنگامى كه آمادگى خود را نشان داد، بداء روى داد و آشكار شد كه این امر یك امر امتحانى بوده است، تا میزان اطاعت و تسلیم این پیامبر بزرگ و فرزندش آزموده شود.
4- در سرگذشت حضرت موسى (ع) نیز مى خوانیم كه او نخست مامور شده بود كه سى روز قوم خود را ترك گوید و به وعده گاه الهى براى دریافت احكام تورات برود، ولى بعدا این مدت به مقدار ده روز (براى آزمایش بنى اسرائیل) تمدید شد.
در اینجا این سؤ ال پیش مى آید كه فائده این بداءها چیست؟ پاسخ این سؤال با توجه به آنچه در بالا ذكر شد، ظاهرا پیچیده نیست. چرا كه گاهى مسائل مهمى همانند آزمایش یك شخص یا یك قوم و ملت، و یا تاثیر توبه و بازگشت به سوى خدا (همانگونه كه در داستان یونس آمده) و یا تاثیر صدقه و كمك به نیازمندان و انجام كارهاى نیك در برطرف ساختن حوادث دردناك، و غذاب های الهی، ایجاب مى كند كه صحنه حوادث آینده قبلا طورى تنظیم شود، سپس با دگرگونى شرائط واقع طور دیگر شود، تا مردم بدانند سرنوشتشان در دست خودشان است، و آنها با تغییر مسیر و روش قادرند سرنوشت خود را تغییر دهند و این بزرگترین فایده بداء است.
و اگر مى خوانیم كسى كه خدا را به بداء نشناخته است معرفت كامل او را ندارد، اشاره به همین حقایق است.
(برای مطالعه بیشتر می توانید به كتب تفسیری به ذیل آیه 39 سوره "رعد"، و به ویژه به تفسیر نمونه، ج 14، ص 245 به مراجعه نمایید)
7) در این باره باید گفت: در زمان حضرت علی (ع)، جامعه آن زمان ظرفیت روبرو شدن با حقایق را نداشتند و لذا چشم و گوش بسته به هر دستوری كه خلفاء داده بودند عمل می كردند.
شاهدی بر این انحرافات و كج رویهای اجتماعی و مردمی، از این بالاتر كه حضرت وقتی در مسجد مواجه شدند با مردمی كه نماز مستحبی را به جماعت اقامه می كنند، و به آنها تذكر می دهند كه جماعت در نمازهای واجب است نه مستحبات، مردم نا آگاه به شدت برخورد نموده و در مقابل این حجت خدا گفتند: این سنت را خلیفه دوم نهاده است.
لذا حضرت وقتی با این كم ظرفیتی ها روبرو می شوند و می بینند اگر اصرار كنند، مردم به راحتی از اسلام پیامبر(ص) دست برداشته و بیش از این به اسلام خلفاء رو می آورند، طبیعی است كه ترجیح دهند كه همین مقدار هم كه از اسلام مانده است باقی باشد. ماجرای این نماز مشهور است و به آن نماز تراویح گویند.
بنا بر این با وجود چنین جمود فكری در اجتماع آن زمان، جایی برای مقابله با انحرافاتی كه در احكام ایجاد شده نمی ماند، چرا كه مهم حفظ اصل اسلام است و انحرافات را در آینده نیز می توان اصلاح كرد.
اگر زمینه اصلاح فراهم بود این را بطور قطع و حتمی بدانید كه آن كس كه بیش از همه برای این اسلام زحمت كشیده و رنجها و ناملایمات زیادی را تحمل نموده و تنها فرد شایسته پس از پیامبر(ص) است، از اقدام برای اصلاح كوتاهی نمی كرد؛ كما اینكه خود نیز در راه بقای اسلام جان خود را از دست داد و به فرزندان خود هم آموخت كه برای حفظ این دین الهی همه چیزتان را فدا كنید، حتی جان خود و اهل بیت و اصحابتان.
عذر ما را در طولانی بودن جواب بپذیرید.
در آخر از تماس مجددتان كمال تشكر را داریم.
پیروز باشید.
مشاور :
موسسه ذکر
| پرسش :
يکشنبه 21/2/1382
| پاسخ :
يکشنبه 21/2/1382
|
|
|
0
سال
|
معارف اسلامي
| تعداد مشاهده:
113 بار