کد:
47371
پرسش
سلام.
خواهش میكنم به من كمك كنید كه بتوانم
تكیه گاهی برای همه باشم. مخصوصا دوستانم. بتوانم راههای .درست و منطقی
جلویاشان بگذارم. مثل شما البته نه به خوبی شما.......................
انشا....به كمك شما می توانم.
خواهش میكنم مفصل توضیح بدین.
حتما ذكر كنید میتوانم دوستی قابل اعتماد
برای من باشین یا نه؟
همین جوریشم حال بهتون میدم.
امیدوارم بتونید مهربونی رو به من بیاموزید.
دوستار سایتتان س س س س...........
========================================================================================================================================================================================.
پاسخ
سلام،
دوست عزیز برای این كه بتوانید تكیه گاه مطمئن و خوبی برای دوستانتان باشید قبل از هر چیز باید آدمی باشید راستگو و درست كردار و امین، تا بتوانند به شما اعتماد كنند .پس از آن باید خودتان اهل مشورت كردن باشید چون هیچكس نمی تواند ادعا كند كه خودش به تنهایی عقل كل است ؛ و در واقع مشاور عاقل باید بتواند بدون این كه هویت فرد خاصی را مشخص كند ، در مورد او با دیگران مشورت كند.
از آن گذشته لازم است عقل سنی تان لااقل به اندازه ی عقل جسمی تان باشد(یا بیشتر از آن باشد).
وقتی هم كه بزرگتر شدید و تجربه تان بیشتر شد، می توانید مشاوره یا روان شناسی بخوانید .
ضمناً مهربانی یك صفت ذاتی است ولی می توان تا اندازه ای آن را تقویت هم كرد و یا حتی آموزش داد.
موفق باشید_كارشناس بخش اجتماعی (كد3)
این هم شعر مهربانی: «مهربانی را بیاموزیم»
مهربانی را بیاموزیم
فرصت آیینه ها در پشت در مانده است
روشنی را می شود در خانه مهمان كرد
می شود در عصر آهن
- آشناتر شد
سایبان از بید مجنون ،
- روشنی از عشق
می شود جشنی فراهم كرد
می شود در معنی یك گل شناور شد
مهربانی را بیاموزیم
موسم نیلوفران در پشت در مانده است
موسم نیلوفران یعنی كه باران هست
یعنی یك نفر آبی است
موسم نیلوفران یعنی
یك نفر می آید از آن سوی دلتنگی
می شود برخاست
می شود برخاست
در باران
دست در دست نجیب مهربانی
می شود در كوچه های شعر جاری شد
می شود با فرصت آیینه ها آمیخت
با نگاهی
با نفس های نگاهی
می شود سرشار -
- از رازی بهاری شد
دست های خسته ای پیچیده با حسرت
چشم هایی مانده با دیوار رویاروی
چشمها را می شود پرسید
یك نفر تنهاست
یك نفر با آفتاب و آسمان تنهاست
در زمین زندگانی می شود آسمان پاشید
می شود از چشمهایش ...
چشمها را می شود آموخت
می شود برخاست
می شود از چارچوب كوچك یك میز بیرون رفت
می شود دل را فراهم كرد
می شود روشنتر از اینجا و اكنون شد
جای من خالی است
جای من در عشق
جای من در لحظه های بی دریغ مهر
جای من در شوق تابستانی رویش
جای من در طعم لبخندی كه از دریا سخن می گفت
جای من در گرمی دستی كه با خورشید نسبت داشت
جای من خالی است
من كجا گم كرده ام آهنگ باران را ؟!
من كجا از مهربانی چشم پوشیدم؟!
می شود برگشت
می شود برگشت و در خود جستجویی داشت
در كجا یك كودك ده ساله در دلواپسی گم شد ؟!
در كجا دست من و سیمان گره خوردند؟!
می شود برگشت
تا دبستان راه كوتاهی است
می شود از رد باران رفت
می شود با سادگی آمیخت
می شود كوچكتر از اینجا و اكنون شد
می شود كیفی فراهم كرد
دفتری را می شود پر كرد از آیینه و خورشید
در كتابی می شود روییدن خود را تماشا كرد
من بهار دیگری را دوست می دارم
جای من خالی است
جای من در میز سوم ، در كنار پنجره خالی است
جای من در درس نقاشی
جای من در جمع كوكبها
جای من در چشمهای دختر خورشید
جای من در لحظه های ناب
جای من در نمره های بیست
جای من در زندگی خالی است
می شود برگشت
اشتیاق چشم هایم را تماشا كن
می شود در سردی سرشاخه های باد
جشن رویش را بیفروزیم
دوستی را می شود پرسید
چشمها را می شود آموخت
مهربانی كودكی تنهاست
مهربانی را بیاموزیم...
« محمد رضا عبدالملكیان »
مشاور :
خانم پاكرو
| پرسش :
سه شنبه 7/11/1382
| پاسخ :
يکشنبه 9/1/1383
|
|
|
0
سال
|
پای درد و دل شما
| تعداد مشاهده:
75 بار