کد:
47272
پرسش
با سلام و خسته نباشید:
1- عالم مثال چه عالمی است؟
2- ایا عالم مثل افلاطون با اموزشهای دینی ما مطابقت دارد؟
3- افلاطون دو شرط خطا ناپذیر بودن و به امور پایدار تعلق داشتن را از شرایط معرفت حقیقی معرفی می كند . با توجه به اینكه در عالم هیچ چیز ثابتی وجود ندارد پس كشف و دستیابی به علم چگونه میسر است؟(لطفا در این زمینه اطلاعات كاملی برایم ارسال فرمایید)
با تشكر فراوان
پاسخ
با عرض سلام و تحیت.
دوست محترم!
1. عالم مثال را كه از آن تعبیر به برزخ هم می كنند، واسطه بین عالم عقل و عالم ماده است.
عالم عقل، عالم مجردات است كه هم مجرد از ماده هستند وهم مجرد از آثار ماده، یعنی نه ماده دارند و نه آثار آن را ـ كه همان وجود ابعاد باشد.
عالم ماده، عالم طبیعت و محسوسات است كه هم مادیت دارد و هم آثار ماده را.
ولی عالم مثال، واسطه بین این دو عالم است، یعنی مادیت ندارد و مجرد از ماده است ولی آثار ماده را دارد. پس از یك جنبه شبیه عالم عقل و مجردات است كه ماده ندارد، و از یك جهت شبیه عالم ماده است كه آثار ماده را دارد؛ از این رو واسطه بین عالم مجردت و عالم ماده است.
به عبارت دیگر، عالم برزخ نشئه و عالم متوسط بین عالم دنیا و قیامت است. برخی آثار دنیا و برخی آثار آخرت را دارد؛ مثلاً آنجا روح هست، اما جسم مادی ندارد. توضیح این كه جسم برزخی گرچه سه بعدی است، اما ماده و جرم و وزن ندارد؛ مثل آن چیزی كه در خواب می بینیم. مراد از این كه در عالم مثال آثار ماده هست همین است.
قرآن در آیه 99 سوره مؤمنون به این عالم اشاره دارد؛ آنجا كه می فرماید: «ومن ورائهم برزخ إلی یوم یبعثون» یعنی از ورای آنان ـ یعنی در پیش روی آن ها ـ برزخی است تا روز قیامت.(ر.ك. به رساله انسان، علامه طباطبایی، ص86)
2. در میان مسلمین دو مسأله جداگانه وجود دارد: یك مسأله، مسأله مُثل افلاطونی است، و مسأله دیگر مسأله "كلی طبیعی"؛ كه نباید بین آن دو خلط شود.
افلاطون معتقد بوده است كه هر نوعی از انواع مادی و طبیعی یك فرد عقلانی و مجرد دارد، كه این فرد عقلانی و مجرد، به منزله رب النوع یا به منزله مادر افراد و مصادیق مادی و طبیعی آن نوع خواهد بود.
افراد و مصادیق مادی در دیدگاه افلاطون، فانی و زائل هستند و موقت، ولی رب النوع ازلی، باقی و جاودانی است. این ها به منزله ظلّ هستند، و او به منزله اصل است.
اتفاقاً در یك تعبیر مجازی كه شاید در كلام خود افلاطون هم بوده است، از این فرد عقلانی تعبیر به "كلی" هم شده است.
به هرحال افلاطون به چنین چیزی معتقد بوده، ولی ارسطو به این معتقد نبوده است. بعدها هم در دنیای اسلام پیروان ارسطو از قبیل بوعلی سینا مسأله "كلی" به مفهوم افلاطونی را كه در واقع معنایش وجود فرد عقلانی و فرد مجرد است به شدت نفی كرده اند.
افلاطون گفته است آنچه كه من در ذهن به صورت كلی تصور می كنم یك فرد عقلانی و یك فرد مجرد دارد؛ بر خلاف ارسطو و بوعلی، كه می گویند چنین فرد مجردی ندارد، و بحث كلی تنها مربوط به عالم ذهن است.
افلاطون و تابعان او ـ مثل شیخ اشراق ـ می گویند: بحث كلی مربوط به عالم عین است، یعنی هر نوعی كه در عالم شهادت افرادی دارد، در عالم غیب و ملكوت هم فردی متناسب با آن عالم ـ كه قهراً باید فردی جاودانی و مجرد باشد ـ دارد. مثل در نظر افلاطون ـ علی الظاهر ـ در عالم مثال وجود دارد.
این كلی غیر از كلی طبیعی است كه در منطق می خوانیم؛ پس تعبیر صحیح مثال افلاطونی، فرد مجرد است.
بحث دیگر بحث "كلی" است كه مربوط به عالم ذهن است. در این بحث مشّائین و اشراقیین، پیروان افلاطون و پیروان ارسطو همه یك جور فكر می كنند، و نقطه مقابل آنان تنها بعضی از متكلّمین هستند. آن بحث این است كه آیا كلّی طبیعی در خارج ـ یعنی عالم ماده ـ وجود دارد یا وجود ندارد، بلكه آنچه در خارج وجود دارد جزئی است و فرد است، و كلی تنها در ذهن وجود دارد؟
در این جا شیخ اشراق و بوعلی سینا و ملاصدرا، همه این ها یك وحدت نظری پیدا می كنند، و آن این كه می گویند: كلّی طبیعی به معنایی، در خارج وجود دارد، یعنی كلی در طبیعت و در ماده یافت می شود. البته وجود كلی به وجود مستقل و منحاز از افراد آن نیست، بلكه به وجود آنها است.
اینجا است كه بوعلی سینا كه منكر وجود كلی افلاطونی هست با شیخ اشراقی كه قائل به وجود كلی عقلانی هست، در باب كلی طبیعی وحدت نظر پیدا می كنند، و همگی می گویند: كلی طبیعی در خارج وجود دارد.
در بین فلاسفه اصلاً ما نقطه مقابل این نظریه را نداریم.
بله، متكلّمینی هستند كه می گویند: "الحقّ أنّ وجود الطبیعی بعمنی وجود افراده"، یعنی خود كلی در خارج نیست، بلكه تنها افراد آن در خارج وجود دارد؛ انسان در خارج وجود ندارد، بلكه افراد انسان در خارج وجود دارد.(ر.ك. به "شرح مبسوط منظومه"، استاد مطهری، ج1، ص302ـ304)
3. با توضیحاتی كه در بالا داده شد، به نظر می رسد جواب سؤال شما در بخش سوم هم معلوم باشد.
ظاهرا نكته ای كه در ذهن شما است این است كه چون معرفت محتاج نوعی ثبات است، پس با عدم قبول قول مثل افلاطونی، در حقیقت باب معرفت را بسته ایم، چرا كه افراد دچار تغییر دائمند، و معرفت به امر متغیر معنا ندارد.
دوست عزیز!
اگر منظور شما را به درستی درك كرده باشیم، باید به شما عرض كنیم كه شما بین دو كلی ـ یعنی كلی افلاطونی، كه همان مثل باشد، و كلی طبیعی ـ خلط كرده اید.
علم و معرفت حصولی امری است كه به مفاهیم تعلق می گیرد.
نكته ای كه در ذهن شما هست، تنها در باره معارف كلی جاری است، والا مفاهیم جزئی تغییر در مصداق آن تأثیری در معرفت به آن ندارد، مگر آن كه شیئ جزئی را با تجمیع مفاهیم كلی تعریف كرده باشیم.
پس سخن را به مفاهیم كلی منعطف می كنیم. مفاهیم كلی اگرچه مصادیقشان تغییر می كنند، ولی این تغییر در خصوصیات شخصی آن مصادیق است، و نه در خصائصی كه مفهوم كلی حاكی از آن است. مثلا هنگامی كه شما از مفهوم انسان برای زید و عمرو و بكر استفاده می كنید تا آنها را بشناسید، این افراد اگر چه در مشخِّصات خود كه تغییر می كنند، ولی در خصوصیت انسانیت دچار تغییر نمی شوند.
بله، اگر بخواهیم از خصوصیاتی برای شناخت آنان استفاده كنیم كه دچار تغییرند، مثلا زید و عمرو و بكر را به وصف كلی سن و سال آنها تعریف كنیم و بشناسیم، ما در معرفت خود دچار اشتباه شده ایم. در حقیقت معرفت درستی پیدا نكرده ایم. معرفت درست به یك حقیقت تنها از طریق مفاهیمی است كه حكایت از ذاتیات لایتغیر آن كنند، والا امكان تغییر در آن هست، و لذا معرفت ناقص خواهد بود.
ممكن است بگویید حتی ذاتیات هم تغییر می كنند، خصوصا بنابر حركت جوهری.
ولی باید بدانید مثل این تغییر خللی در معرفت حصولی ایجاد نمی كند. معرفت حصولی ـ یعنی معرفت از طریق مفاهیم ـ همیشه از لایه هایی از معرفت سخن می گوید كه این لایه ها اگر با طریق علمی بدست آمده باشند، مشمول تغییر نمی شود.
اگر ابهامی بود با ما در میان بگذارید.
پیروز باشید.
مشاوره مذهبی ـ قم.
مشاور :
موسسه ذکر
| پرسش :
دوشنبه 6/11/1382
| پاسخ :
سه شنبه 19/12/1382
|
|
|
0
سال
|
معارف اسلامي
| تعداد مشاهده:
89 بار