کد:
45554
پرسش
با سلام و احترام خدمت علمای دین
سوال من این است كه چرا دو نفر با هم زندگی میكنند ) مرد و زن (
مرد میتواند زن را طلاق دهد ولی اگه مرد موردی داشته باشه به راحتی زن نمیتونه طلاق بگیره ؟
این در اسلام هست كه مرد میتواند با دادن مهریه زن او را طلاق میدهد و زن هیچ كاری نمیتونه بكنه ولی زن نمیتونه به راحتی طلاق بگیره
با تشكر از محضر شما
پاسخ
با سلام و تحیت.
دوست گرامی!
به طور كلی از نظر اسلام طلاق امری منفور و مبغوض است، چرا كه لازمه آن فروپاشی كانون گرم و صمیمی خانوادهها است، و اسلام بر حفظ و حمایت از آن اصرار جدی دارد.
در روایات زیادی از محبوب بودن ازدواج و منفور بودن طلاق سخن رفته است. برای نمونه، امام صادق(ع) از پیامبر(ص) نقل میكند كه: «چیزی در نزد خدا محبوبتر از خانهای كه در آن پیوند ازدواجی صورت گیرد وجود ندارد، و چیزی در نزد خدا مغبوضتر از خانهای كه در آن پیوندی با طلاق بگسلد وجود ندارد.»
در مكارم الاخلاق از پیامبر(ص) نقل شده است كه فرمود: «ازدواج كنید ولی طلاق ندهید، زیرا عرش الهی از طلاق به لرزه در میآید».
همچنین امام صادق(ع) می فرماید: «هیچ چیز حلالی مانند طلاق مبغوض و منفور پیشگاه الهی نیست».
شبیه این معنا در روایات اهل تسنن نیز زیاد دیده می شود.
با توجه به دیدگاه ارزش شناختی اسلام در مورد طلاق، از نظر حقوقی نیز رهیافتهایی در فقه اسلامی مشخص شده، تا در حد امكان طلاق صورت نگیرد. در ذیل به بعضی از آنها اشاره خواهیم كرد.
1ـ برای امر مقدس ازدواج لازم نیست شاهدی باشد، و طرفین به راحتی و بدون هیچ شاهدی می توانند بین خود عقد نكاح واقع كنند، اما طلاق حتماً باید در حضور دو شاهد عادل صورت گیرد.
نفس مشروط بودن طلاق به حضور دو عادل ـ دو انسانی كه دارای ملكه تقوا باشند ـ خود یك نوع مانع در امر طلاق است، چرا كه دو عادل، به طور طبیعی، وقتی ببینند یك امر مبغوض خداوند میخواهد با حضور آنها و با شهادت آنها واقع شود، خود به خود، در صدد اصلاح و رفع كدورتها و اختلافات بین زوجین بر میآیند. این علاوه بر آن است كه حضور و شهادت بر امر طلاق مكروه اعلام شده، و به عنوان یك ضرورت بدان نگریسته می شود؛ و لذا كمتر كسی حاضر به قبول و تحمل این شهادت است.
2ـ وقتی بین زوجین اختلافی پیش می آید، وظیفه مسلمانان این است كه یك حَكَم و داور از طرف مرد و یك حكم از طرف زن انتخاب نمایند، و آندو در صدد اصلاح بین زوجین برآیند؛ و تنها اگر آن دو به این نتیجه رسیدند كه راهی برای آشتی و صلح و صفا وجود ندارد، آنگاه اقدام به طلاق جایز است. حَكَم و داور می بایست مصلح و دارای نفوذ كلام باشد.
3ـ طلاق باید در ایام عادت ماهانه زن نباشد، ولی عقد ازدواج در این ایام جایز است. این در حالی است كه نفس عادت ماهانه با ازدواج تنافی بیشتری دارد ـ كه نزدیكی در آن ایام جایز نیست ـ تا با طلاق كه هدف آن جدایی است و ربطی به عادت ماهانه ندارد!
4ـ طلاق در دوران پاكی مواقعه زن و شوهر نمی بایست واقع شود. یعنی می بایست مدت زمان معتنابهی از مواقعه تا طلاق گذشته باشد؛ شاید نیاز و میل دو طرف، آنها را مجددا به هم علاقمند سازد.
5ـ در مدت عده طلاق، امكان رجوع، بدون نیاز به عقد مجدد وجود دارد. این رجوع به اشاره ای تحقق می یابد.
اینها، و شاید بسیاری دیگر از مقررات فقهی اسلام، طلاق را امری دیر دستیاب كرده است.
ممكن است سؤال شود اگر طلاق از نظر اسلام اینقدر مبغوض است، پس چرا اسلام طلاق را تحریم نكرده است؟
در جواب شاید بتوان گفت كه زوجیت و زندگانی زناشویی بیش از آن كه یك قرارداد اجتماعی باشد، یك ارتباط طبیعی است بین زوجین است؛ و لذا قوانین تكوینی خاصی در طبیعت، پیش از قوانین تشریع، خواه ناخواه برای آن وضع شده است. این پیمان با پیمانهای دیگر اجتماعی از قبیل بیع و اجاره و صلح و رهن و وكالت و غیره این تفاوت را دارد كه آنها همه، صرفاً قراردادهایی اجتماعی هستند و طبیعت و غریزه در آنها دخالت ندارد، و از نظر طبیعی و غریزی اقتضائات ویژه ای برای آنها نیست. بر خلاف پیمان ازدواج كه باید بر اساس یك خواهش طبیعی از طرفین با همه اقتضائات آن باشد.
اگر ازدواج مقررات خاصی متفاوت با سایر عقود دارد، نباید تعجب كرد. اگر وجوب دائمی التزام به عقود ـ الا در صورت توافق طرفین ـ در سایر عقود امری طبیعی است، در نكاح امری ناشدنی می نُماید.
پیمانی كه اساسش بر محبت و یگانگی است، قابل اجبار و الزام نیست. با زور و اجبار قانونی میتوان دو نفر را ملزم ساخت تا با یكدیگر همكاری كنند و پیمان همكاری خود را بر اساس عدالت محترم بشمارند، اما ممكن نیست با زور و اجبار قانونی دو نفر را وادار كرد كه یكدیگر را دوست داشته باشند و نسبت به هم صمیمیت بورزند، برای یكدیگر فداكاری كنند و هر كدام از آنها سعادت دیگری را سعادت خود بداند.
محبت همچنان كه چندان به اختیار انسان بوجود نمی آید، به اختیار انسان هم ادامه پیدا نمی كند. و لذا، اسلام، اگر چه طلاق را مبغوض می دارد و ـ همچنان كه گذشت ـ تا توانسته سعی كرده تا در امر طلاق اخلال به وجود آید، ولی طلاق را به كلی منتفی اعلام نكرده است.
به بیان دیگر، طبیعت ازدواج اقتضا دارد كه زن در منظومه خانواده محبوب و محترم باشد، و به همین خاطر در اسلام تأكید فراوانی بر دوست داشتن زن و ابراز محبت به او شده است. مضمون روایتی كه از رسول اكرم(ص) نقل شده این است كه "هر چه ایمان فرد بیشتر شود محبت او به زنش بیشتر می گردد."
این، نه فقط لطف زندگی زناشویی، بلكه ضرورت آن است. و به همین سبب، اگر به عللی زن از این منزلت سقوط كرد، و محبت مرد نسبت به او كاهش یافت و به او بیعلاقه شد، در واقع پایه و ركن اساس خانوادگی آسیب دیده است. در این هنگام، این اجتماع طبیعی به حكم طبیعت از هم پاشیده شده است. و اسلام علیرغم همه تلاشهایش برای به هم نخوردن این كانون گرم و صمیمی وقتی ملاحظه میكند اساس طبیعی ازدواج متلاشی شده است، از لحاظ قانونی نمیتواند آن را یك امر باقی و زنده فرض نماید، و به همین خاطر، طلاق را ناچاراً تجویز میكند.
حال كه این مقدمات بیان شد، به سؤال اصلی می پردازیم.
سؤال این است: مسئله عدم علاقه، همانطور كه در مورد مرد نسبت به زن اهمیت دارد و ركن طبیعی زندگی زناشویی است، در مورد زن نسبت به مرد هم میتواند صدق كند و زن نسبت به مرد بیعلاقه بشود. چه فرقی میان زن و مرد هست كه سلب علاقه مرد موجب پایان حیات خانواده میشود و سلب علاقه زن موجب پایان حیات زندگی نمیشود؟ و چرا حق طلاق فقط بدست مرد است و نه زن؟
در جواب میگوئیم اولاً حیات خانوادگی وابسته است به علاقه طرفین و نه یك طرف. تنها چیزی كه هست روانشناسی زن و مرد در این جهت متفاوت است.
طبیعت علائق زوجین را به این صورت قرار داده كه زن را پاسخ دهنده به مرد قرار داده است.
علاقه و محبت اصیل و پایدار زن همان است كه به صورت عكسالعمل به علاقه و احترام یك مرد نسبت او به وجود میآید؛ و از این رو علاقه زن وابسته به علاقه مرد به اوست.
طبیعت كلید محبت طرفین را در اختیار مرد قرار داده است؛ و این مرد است كه اگر زن را دوست بدارد و نسبت به او وفادار بماند، زن نیز او را دوست خواهد داشت و نسبت به او وفادار میماند.
لااقل می توان گفت: به طور قطع، زن طبعاً از مرد وفادارتر است، و بی وفایی زن عكسالعمل بیوفایی مرد است.
طبیعت كلید فسخ طبیعی ازدواج را به دست مرد داده است؛ یعنی این مرد است كه با بیعلاقگی و بیوفایی خود نسبت به زن او را نیز سرد و بیعلاقه میكند. بر خلاف زن كه بیعلاقگی، اگر از او شروع شود، تأثیر در علاقه مرد ندارد، بلكه احیاناً آن را تقویت نیز میكند. از این رو بیعلاقگی مرد منجر به بیعلاقگی طرفین میشود، ولی بیعلاقگی زن منجر به بیعلاقگی طرفین نمیشود.
سردی و خاموشی علاقه مرد مرگ ازدواج و پایان حیات خانوادگی است، اما سردی و خاموشی علاقه زن به مرد آن را به صورت مریضی نیمه جان در میآورد كه امید بهبود و شفا دارد.
در صورتی كه بیعلاقگی از زن شروع شود مرد اگر عاقل و وفادار باشد میتواند با ابراز محبت و مهربانی علاقه زن را بازگرداند. و این كار برای مرد اهانت نیست كه محبوب رمیده خود را به زور قانون نگه دارد تا تدریجاً او را آرام كند، ولی برای زن اهانت غیر قابل تحملی است كه برای حفظ حامی و دلباخته خود به زور و اجبار قانون متوسل شود.
ما در اینجا نباید گول كلمه تساوی را بخوریم و بگوئیم زن و مرد باید هر دو بصورت مساوی از حق طلاق برخوردار باشند. در نظام خانوادگی چیزی بالاتر از تساوی وجود دارد. طبیعت در اجتماع مدنی قانون تساوی را قانون برتر قرار داده است، ولی در اجتماع خانوادگی جز تساوی قوانین دیگری نیز هست، كه از قضا اهمیت آن از تساوی كمتر نیست؛ و آن قانون عشق و محبت ـ و مقتضیات آن ـ است.
با این بیان حكم قطعی فقه، مبنی بر این كه مرد حق طلاق دارد، قابل فهم، و بلكه قابل ستایش و تحسین است.
با این وجود، آنچه گذشت همگی در صورتی است كه زندگی به شكلی طبیعی آن در جریان باشد. اما همه وقت زندگی و عمل مردان و زنان طبیعی نیست؛ گاه مرد از جاده تعادل خارج است ـ و این حق طبیعی را مستمسكی برای سوء استفاده خود قرار می دهد ـ و گاه زن نمی تواند عادی باشد، و به تبع لزوم تبعیت از این قانون فشاری مضاعف بر روح او وارد می گردد.
فقه اسلام برای این حالات هم احكام خاص وضع كرده و راهكارهایی قرار داده، و به دو صورت این قضیه را حل كرده است:
1ـ در مواردی كه مرد بنای ناسازگاری بگذارد و وظائفی را كه اسلام بر عهده او گذاشته است ـ مانند نفقه و یا حسن معاشرت و یا … ـ بجا نیاورد، و از طرفی با درخواست زن مبنی بر جدایی مخالفت كند، قاضی و حاكم شرع میتواند حكم طلاق را اجرا كند. كما این كه اگر زندگی زناشوئی به هر نحوی برای زن موجب حرج باشد، یعنی قاضی احراز كند كه زن در زندگی خود در مشقت شدیده روحی و یا جسمی است، به تقاضای زن می تواند طلاق او را به حكم قضائی صادر نماید.
خداوند در آیه 229 سوره بقره در ارتباط با اختلاف در زندگی زناشوئی میفرماید: "یا زنانتان را به شایستگی نگهداری كنید و یا وی را به نیكویی رها سازید." و همچنین در آیه 231 سوره بقره میفرماید: "زنان را بخاطر اینكه به آنها ظلمی و یا ستمی روا دارید نگه ندارید"
یعنی مرد باید یكی از دو راه را در زندگی خانوادگی انتخاب كند: یا امساك به معروف یعنی نگهداری به شایستگی، و یا تسریح به احسان یعنی رها كردن به نیكی. و حالت سوم وجود ندارد و اگر مرد به یكی از دو حالت تن در نداد حاكم شرعی طلاق را اجرا میكند. و همین مجوز حاكم شرع بر اجرای حكم طلاق است در صورت تخلف مرد از وظائف خود.
2ـ به صورت حق توكیل در ضمن عقد و وكالت بلاعزل در ضمن یك عقد لازم.
یعنی زن در موقع عقد ازدواج میتواند با مرد شرط بگذارد كه در صورتی كه مرد از تعهدی سرباز زند، مثلاً معتاد شود و یا ازدواج مجدد كند، وی زن وكیل مرد در تقاضای طلاق باشد.
در خاتمه تأكید می كنیم كه آنچه در حكمت احكام گفته می شود، بیش از ظن و گمانهایی نیست كه ما در باره فلسفه قانونی كه خدای متعال وضع كرده، داریم و برای تنویر افكار ارائه می دهیم، تا مبادا شبهه ای بر ذهنی نشیند؛ والا، "إن الله لایسئل عما یفعل"
با این وجود، به نظر می رسد دورنمایی كه، با این بیان از قانون مورد سؤال، بدست آمد، مجالی برای مناقشه نگذاشته باشد.
اگر باز هم ابهامی بود با ما در میان بگذارید.
پیروز باشید.
مشاوره مذهبی_ قم.
مشاور :
موسسه ذکر
| پرسش :
سه شنبه 23/10/1382
| پاسخ :
شنبه 27/10/1382
|
|
|
0
سال
|
معارف اسلامي
| تعداد مشاهده:
77 بار