• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کد: 45041

پرسش

به نام خدا
سلام علیكم
در باره ارتباط سنت با قرآن كریم توضیح دهید و بفرمایید از نظر حضرت آیه الله جوادی آملی ایندو در طول هم هستند ( همانطور كه علامه طباطبایی عقیده دارند ) یا در عرض هم اند؟
((((( یك دیدگاه قرآنْ محورى و سنّتْ مدارى است كه از سوى علاّمه طباطبایى(ره) مطرح شده و بر این اصل استوار است كه حجیّت روایات, از قرآن سرچشمه گرفته است; لذا نمى تواند حكومتِ تفسیرى بر آن داشته باشد. از طرف دیگر, قرآن, خود را «تبیان كلّ شىء»32 معرّفى كرده است. با این حال, چگونه مى توان پذیرفت كه از بیان كنندگى خود, غفلت كرده باشد؟33 بنابراین, در عین آن كه قرآن, محور است, نقش سنّتْ تنها ارائه راه كارهاى مراجعه به قرآن است, نه نوگسترى معنایى یا حكومت تفسیرى.
علاّمه طباطبایى, پس از یادكردِ پاره اى از روایات كه از تفسیر به رأیْ نهى كرده اند, در تبیین مفهوم تفسیر به رأى مى فرماید:
مقصود از رأى, اجتهاد است; امّا از آن جا كه این واژه به ضمیر اضافه شده, مى توان دریافت كه مقصود از آن, نهى از اجتهاد مطلق در تفسیر قرآن نیست [;زیرا در این صورت مى بایست چنین بیان مى شد: «من فسّر القرآن بالرأى» ].
بنابراین, از این روایات به دست نمى آید كه تفسیر قرآن, تنها از رهگذر روایات نبوى و اهل بیت(ع) ممكن است, چنان كه اهل حدیث مى پندارند; زیرا با آیات فراوانى كه از قرآن به عنوان «عربى مبین» یاد كرده و به تدبّر در آن فرمان داده اند, و نیز با روایاتى كه بر عرضه سنّت بر قرآن امر كرده اند, منافات دارد.87
ایشان «تفسیر به رأى» را نه به معناى تفسیر از روى اجتهاد, بلكه تفسیر به گونه اختصاص, انفراد و استقلال دانسته است; به این معنا كه اگر مفسّرى بدون استمداد از غیر به تفسیر قرآن بپردازد, حتّى اگر تفسیر او مطابق با واقع باشد, مرتكب «تفسیر به رأى» شده است. از این رو, روایات مزبور را ناظر به طریق كشف دانسته است, نه مكشوف. آن گاه افزوده است:
والمحصَّل: ان المنهیّ عنه انما هو الاستقلال فى تفسیر القرآن و اعتماد المفسّر على نفسه من غیر رجوع الى غیره, و لازمه وجوب الاستمداد من الغیر بالرجوع الیه.88
نتیجه آن كه آنچه براساس این روایات از آن نهى شده, استقلال در تفسیر قرآن و تكیه كردن مفسّر به خود, بدون مراجعه به غیر قرآن است. لازمه این گفتار آن است كه در تفسیر قرآن, ناگزیریم از غیر آن استمداد جوییم.
ایشان این غیر را منحصر در قرآن و سنّت دانسته, آن گاه سنّت را منتفى شمرده است:
وهذا الغیر لامحالة امّا هو الكتاب أو السنة, و كونه هى السنه ینافى القرآن و نفس السنة الآمرة بالرجوع الیه و عرض الأخبار علیه, فلا یبقى للرجوع الیه و الاستمداد فیه فى تفسیر القرآن الا نفس القرآن.89
و این غیر, ناگزیر یا خود قرآن است یا سنّت; امّا این كه این غیر سنّت باشد, با قرآن و خود سنّت كه به مراجعه به قرآن و عرضه روایات بر آن فرمان داده, منافات دارد. بنابراین, تنها منبع براى مراجعه به آن و یارى جستن از آن در تفسیر قرآن, خود قرآن است. علاّمه در پاسخ به این اشكال كه: به استناد آیه شریفِ «وأنزلنا الیك الذكر لتبیّن للناس ما نزّل الیهم»,90 تبیین و تفسیر قرآن, به پیامبر(ص) واگذار شده و ایشان نیز تفسیر آن را به صحابیان و تابعیان آموخته است; بنابراین, عدول از روش و سیره ایشان بدعت است, با اشاره به آیه: «أفلا یتدبّرون القرآن ولو كان من عند غیر اللّه لوجدوا فیه اختلافاً كثیراً»91 آورده است:
والآیة فى مقام التحدّى, ولا معنى لارجاع فهم معانى القرآن ـ والمقام هذا المقام ـ الى فهم الصحابة وتلامذتهم من التابعین, حتى الى بیان النبى(ص); فإن ما بینه إمّا أن یكون معنى یوافق ظاهر الكلام فهو مما یؤدّى الیه اللفظ ولو بعد التدبّر والتأمّل والبحث, و إمّا أن یكون معنى لایوافق الظاهر ولا إن الكلام یؤدّى الیه فهو لایُلائم التحدّى و لاتتمّ به الحجّة وهو ظاهر.92
آیه در مقام هماورد طلبى است و معنا ندارد كه در چنین مقامى, ما را براى فهم معانى قرآن, به فهم صحابیان و شاگردان ایشان (تابعیان), ارجاع داده باشد. حتى معنا ندارد كه ما را به بیان پیامبر(ص) ارجاع داده باشد; زیرا آنچه پیامبر(ص) در تفسیر و تبیین قرآن بیان داشته, از دو حالْ خارج نیست: یا موافق ظاهر قرآن است كه در این صورت, به همان مفادى كه ظاهر قرآن به آن رهنمون است (هرچند این مفاد, پس از تدبّر و تأمّل و جستجو به دست آمده باشد), راه پیدا كرده است; و یا با ظاهر قرآن هماهنگ نبوده, مفاد نهایى قرآن به آن رهنمون نیست كه در این صورت, با هماورد طلبى منافات دارد و چنانچه هویداست, برهان با آن تمام نیست.
ایشان به استناد آیه «وما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا»93 تفاصیل احكام و نیز تفاصیل قصص قرآن و معاد را نیازمندِ بیان پیامبر اكرم دانسته و به عنوان استثنا از قاعده مزبور (یعنى بى نیازى قرآن از غیر خود) یاد كرده است.94
مرحوم علاّمه, شأن پیامبر(ص) را شأن تعلیم قرآن دانسته و افزوده كه كار معلّم, آسان كردن راه و نزدیك كردن مقصد است, نه ایجاد راه و آفرینش مقصد. آن گاه آورده:
وهذا هو الذى یدلّ علیه أمثال قوله تعالى «وأنزلنا الیك الذكر لتبیّن للناس ما نزّل الیهم» و «ویعلّمهم الكتاب و الحكمة»; فالنبى(ص) انما یعلّم الناس و یبیّن لهم ما یدلّ علیه القرآن بنفسه, و یبیّنه اللّه سبحانه بكلامه, و یمكن للناس الحصول علیه بالآخرة… على أنّ الأخبار المتواترة عنه(ص) المتضمّنة لوصیته بالتمسّك بالقرآن والأخذ به وعرض الروایات المنقولة عنه(ص) على كتاب اللّه, لایستقیم معناها الا مع كون جمیع ما نقل عن النبى(ص) ممّا یمكن استفادته من الكتاب; لو توقّف ذلك على بیان النبى(ص) كان من الدور الباطل.95
این, آن چیزى است كه آیات قرآن, همچون: «وأنزلنا الیك الذكر…» و «یعلّمهم الكتاب والحكمة…»96 بر آن دلالت دارند. پس پیامبر اكرم, تنها آن چیزى را كه قرآنْ خود به آن دلالت دارد, به مردم تعلیم داده و تبیین كرده است; همان مفادى كه خداوند سبحان با كلامش آن را بیان كرده و مردم نیز بالاخره [هر چند با تدبّر و جستجو] به آن دسترس پیدا مى كنند… به علاوه, روایات متواترى كه در بردارنده وصیّت پیامبر(ص) به تمسّك به قرآن و عمل به آن و عرضه روایات نقل شده از ایشان بر قرآن است و از خود پیامبر(ص) روایت شده, تنها در صورتى معنایش تمام است كه تمام منقولات از پیامبر(ص), قابل برداشت از قرآن باشد. حال اگر فهم قرآن, منوط به بیان پیامبر(ص) باشد, دور باطل است.
ایشان به استناد آیاتى كه قرآن را تبیان هر چیز و نور و هدایت دانسته, مى گوید: چگونه ممكن است قرآنى كه خود داراى چنین اوصافى است, نیازمند بیانى دیگر, نورى دیگر و هدایتى از خارجِ خود باشد؟
ایشان در تبیین حدیث ثقلین كه ظاهر آن, در عرض قرآن بودنِ اهل بیت(ع) است, آورده است: نقش قرآن, دلالت و رهنمونى به معانى و پرده بردارى از معارف الهى است و نقش اهل بیت(ع), دلالت و رهنمونى به طریق و هدایت مردم به اهداف و مقاصد قرآن است.97
آن گاه افزوده است:
على أنّ جمّاً غفیرا من الروایات التفسیریة الواردة عنهم(ع) مشتملة على الاستدلال بآیة على آیة, والاستشهاد بمعنى على معنى, ولا یستقیم ذلك الابكون المعنى مما یمكن أن یناله المخاطب و یستقل به ذهنه.98
به علاوه, شمار زیادى از روایات تفسیرى كه از ائمه(ع) وارد شده, در بردارنده استدلال آیه اى بر آیه دیگر و شاهد آوردن یك مفاد بر مفاد دیگر است. چنین كارى, زمانى رواست كه آن معنا و مفاد, براى مخاطب, قابل دسترس باشد و ذهن او مستقلاً [وبى نیاز از بیان معصوم], بدان ره داشته باشد.
علاّمه در كتاب «قرآن در اسلام» نیز چنین آورده است:
برخى گفته اند در تفهیم مرادات قرآن, به بیان تنها پیغمبر اكرم و یا به بیان آن حضرت و اهل بیت گرامى اش باید رجوع كرد; ولى این سخن, قابل قبول نیست; زیرا حجّیت بیان پیغمبر اكرم و امامانِ اهل بیت(ع) را تازه از قرآن باید استخراج كرد و بنابراین, چگونه متصوّر است كه حجّیت دلالت قرآن, به بیان ایشان متوقّف باشد; بلكه در اثبات اصل رسالت و امامت, باید به دامن قرآن (كه سند نبوّت است), چنگ زد.
و البته آنچه گفته شد, منافات ندارد با این كه پیغمبر اكرم و ائمه اهل بیت(ع), عهده دار بیان جزئیات قوانین و تفاصیل احكام شریعت (كه از ظواهر قرآن مجید به دست نمى آید), بوده اند و همچنین, سِمت معلّمیِ معارف كتاب را داشته اند; چنان كه از آیات ذیل در مى آید…99
آنچه ایشان در تفسیر آیات مورد بحث یاد كرده, بیان كننده دیدگاه ویژه ایشان است.
درمقابل دوگانه محورى, نظریه رایجى است كه از طرف مشهورِ فریقین پذیرفته شده است. براساس این دیدگاه, سنّت در عرضِ قرآن مى تواند منبع اجتهاد و استنباط احكام فقهى و نیز مأخذ استخراج نظرگاه هاى قرآن در گزاره هاى كلامى, اخلاقى و فقهى باشد. در این دیدگاه, نقش سنّت, نقش تكمیلى خواهد بود.
براساس این دیدگاه, قرآن, قابل دسترس است و چنان نیست كه فهم و دریافت مفاهیم آن, منحصر در خداوند, پیامبر(ص), اهل بیت(ع) یا صحابیان و تابعیان باشد; بلكه به استناد دعوت و درخواست قرآن از تمام جهانیان مبنى بر تدبّر و تفكّر در آیات آن, هركس به فراخور فهم و دانش خود, از یمِ معارف این كتابْ بهره دارد. با این حال, قرآن, بى نیاز از سنّت نیست; چه براى وصول به حقایق و بطون قرآن, و چه براى رفع ابهامات آن, و چه براى دستیابى به جزئیات و تفاصیل معارف دینى.
سنّت در این دیدگاه به عنوان منبعى مستقل و در عرضِ قرآن مطرح است و به طُرُق گوناگون, ایفاى نقش مى كند. كوتاه سخن این كه: سنّت, مفسّر قرآن است و مفسّر مى تواند ناسخ, مخصّص, مقیّد, حاكم یا وارد بر مفسَّر باشد.
سنّت, هم مى تواند نقش تبیینى داشته باشد و هم مى تواند با آوردن مطالبى نو و با قبض و بسط معارف قرآن, بر آن حكومت كند. به عبارت دیگر, سنّت مى تواندافق هاى قرآن را بگشاید; چنان كه مى تواند افقهاى نوینى را در پیش روى ما بنمایاند.
قرآن و سنّت, براساس این نظریه, به مثابه دو كتابى هستند كه به فراخور خود, یكى به كلّیات پرداخته و دیگرى وارد جزئیات و تفاصیل شده است و به حكم آن كه متكلّم, محق است تا براى كلام خود, قرینه متّصل یا منفصل ارائه نماید,112 سنّت به منزله قرینه منفصل است كه براى كشف مراد جدّى خداوند از قرآن به كار مى آید.
بدین جهت است كه طبق این نظرگاه, گرچه ظاهر قرآن حجّت است; امّا تمسّك به آن, به فحص از دلیل متّصل و منفصل, یعنى قرآن و سنّتْ نیازمند است. )))))
لطفا نظر حضرت آیه الله جوادی آملی را در این خصوص بطور كامل بیان دارید.
با تشكر فراوان

پاسخ

با عرض سلام و تحیت.
دوست محترم!
قبل از هر چیز باید بگوییم كه نویسنده سطوری كه آورده اید، به درستی بعضی از مرادات مرحوم علامه را درك نكرده است. به اجمال، او فرق بین تفسیر و تأویل را نمی داند، كما این كه لوازم كلام حضرت ایشان را به درستی تعبیر نمی كند. نقد این نوشتار را بگذاریم به وقت دیگر.
ما در این نوشتار، مستقل از مطالب مقاله مذكور به دنبال درخواست شما نظر حضرت آیت الله جوادی آملی را در مورد ارتباط قرآن و سنت، به طور مفصل عرضه می كنیم.
در ابتدا لازم است ذكر كنیم كه ایشان نیز مانند جناب علامه طباطبایی(ره) قائل به رابطه طولی بین قرآن و سنت هستند، نه رابطه عرضی.
اما تفصیل مطلب:
قرآن كریم بخشی از حجت و نیمی از دلیل نیست، تا در اصل اعتبار و حجیت و نیز تمامیت دلالت خود نیازمند به ضمیمه باشد؛ زیرا آن ضمیمه ـ یعنی سنت ـ اولاً، در ناحیه اصل حجیت وامدار قرآن است؛ و ثانیاً، وقتی معتبر و حجت است كه محتوای آن بر قرآن عرضه شود، و هیچ گونه تخالفی با آن نداشته باشد. پس حجیت اصل و دلالت قرآن، بالفعل، مستقل و قابل استدلال است.
این كلام به معنای آن است كه می توان به طور مستقل از آیات قرآن برداشت داشت.
قرآن كریم، هم در اصل حجیت و هم در تبیین خطوط كلی معارف دین مستقل است؛ یعنی حجیت آن ذاتی است، اگر چه اندیشه های بیرونی به عنوان مبدأ فهم قرآن می توانند مفید باشند.
ایشان برای اثبات استقلال قرآن كریم در حجیت و تبیین معارف، به دلایلی چند از جمله آیه نور بودن قرآن(مائده/15)، و تبیان بودن قرآن(نحل/89)، و... استناد نموده اند، كه به علت اختصار ما فقط به یكی از آن ها اشاره می كنیم.
قرآن كریم خود را به عنوان "نور" معرفی می كند؛ و بارزترین ویژگی نور آن است كه هم خود روشن است، و هم روشنگر غیر خود است؛ یعنی هم در روشن بودن خود و هم در روشن كردن اشیاء دیگر نیازمند به غیر نیست. مقتضای نور بودن قرآن كریم این است كه نه در روشن كردن خود نیازمند غیر باشد، و نه در روشن كردن غیر؛ زیرا در صورت نیاز به مبیّنی دیگر، آن مبین اصل بوده و قرآن كریم فرع آن خواهد شد، و این فرع و تابع قرار گرفتن قرآن با نور بودن آن ناسازگار است.(تفسیر تسنیم، ج1، ص65)
قرآن كریم كه بیانگر خطوط كلی معارف دین است، در تبیین خطوط اصلی معارف دین كاملاً روشن است. در سراسر قرآن از نظر تفسیری مطلب تیره و مبهمی نیست؛ زیرا اگر الفاظ آیه ای به تنهایی نتواند مطلوب خود را بیان كند، آیات دیگر قرآن كاملاً عهده دار روش شدن اصل مطلب آن خواهد بود. اما تبیین جزئیات، خصوصیات و حدود آن خطوط كلّی، با رهنمود خود قرآن كریم بر عهده رسول اكرم(ص) است: «و أنزلنا إلیك الذكر لتبین للنّاس ما نزّل إلیهم»(نحل/44)
«ما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا»(حشر/7)
«...أطیعوا الله وأطیعوا الرسول...»(نساء/59)
پس از دوران رسالت نیز با رهنمود حضرت رسول اكرم(ص) در حدیث ثقلین، این نقش به امامان اهل بیت(ع) سپرده شده است.
مقتضای برهان نبوت عام كه شامل نبوت حضرت خاتم(ص) نیز می شود این است كه كتاب آسمانی و قانون الهی پیامبر، هم قابل فهم باشد و هم صالح برای عمل. آوردن كتابی كه قوانین آن مفهوم انسان ها و یا قابل اجرا در جامعه نباشد، شایسته پیامبری خدا نیست. البته باید دانست كه صلاحیت قانون پیامبر خدا برای علم و عمل منحصر در این نیست كه خود كتاب آسمانی همه معارف و احكام را به تفصیل بیان كند، بلكه ممكن است برخی از آن ها را به طور تفصیل روشن كند، و تفصیل برخی دیگر را به پیامبر واگذارد، و آن حضرت تفصیل را در كنار كتاب آسمانی به امت خویش ابلاغ كند؛ و البته این تفصیل هم به الهام الهی به پیامبر می رسد.
غرض این كه آنچه از برهان ضرورت وحی و نبوت استفاده می شود، رسیدن پیام خدا در اصول و فروع دین به مردم است؛ و آن بَلاغ، راه های متعددی دارد، و هرگز منحصر به بیان تفصیلی خود متن مقدس آسمانی نیست؛ كما این كه این با تبیان بودن قرآن هم ناسازگار نیست، چرا كه تبیان لزوما نباید مباشری باشد؛ همین كه قرآن منبعی ـ مثل پیامبر(ص) ـ را به عنوان شارح و مفصل معرفی كند، كافی است.
از طرف دیگر، قرآن كریم دارای ظاهر و باطن، و تأویل و تنزیل است؛ و علم به باطن و تأویل قرآن كریم تنها در اختیار معصومین(ع) است، و آن بزرگواران به مقام مكنون قرآن راه دارند. بنابراین، می توان گفت: علم به مجموع قرآن اعم از ظاهر و باطن و تنزیل و تأویل در انحصار معصومین(ع) است؛ اما استفاده از ظواهر الفاظ قرآن، و به عبارتی تفسیر آن ـ به معنای خاص آن كه در مقابل تأویل است ـ بهره همگان است؛ و در حد تبیین كلیات دین، والبته با رعایت شرایط ویژه تفسیر مفید است.(تفسیر تسنیم، ج1، ص75ـ73)
آیت الله جوادی آملی در جواب این مدعا كه طبق حدیث شریف ثقلین، عترت همسان كتاب خدا و متلازم با آن قرار داده شده؛ و لازمه این همسانی آن است كه روایات اهل بیت(ع) عدل و ملازم و همتای قرآن كریم باشند، چنین پاسخ می دهند:
اولا، آنچه در حدیث شریف ثقلین همتای قرآن كریم قرار گرفته، عترت(ع) است، نه روایت، آن هم خبر واحد.
ثانیاً، عترت طاهرین، گر چه به لحاظ مقامهای معنوی و در نشئه باطن، از نظر بزرگان دین ـ مانند صاحب جواهر و كاشف الغطاء ـ از قرآن كمتر نیستند؛ و سخن بلند حضرت امیرالمؤمنین(ع): "مالله عزّوجلّ آیة هی أكبر منّی" ـ (اصول كافی، ج1، ص207؛ بحارالانوار، ج23، ص206) ـ نیز گواه این مدّعا است؛ اما از نظر نشئه ظاهر، و در مدار تعلیم و تفهیم معارف دین، قرآن كریم ثقل اكبر، و آن بزرگواران ثقل اصغر هستند. در این نشئه است كه ایشان جسم خود را نیز برای حفظ قرآن فدا می كنند؛ و حدیث ثقلین ـ در اكثر نقل های آن ـ خود شاهد این مدّعا است. "وإنّی تارك فیكم الثقلین أحدهما أكبر من الآخر: كتاب الله تبارك و تعالی حبل ممدود من السماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی..."(بحارالانوار، ج89، ص13)
ثالثاً، روایات از سه بُعد ظنی(غیر قطعی) است:
الف: سند و اصل صدور؛ زیرا خبر متواتر و یا خبر واحد محفوف به قرائن قطع آور نادر است.
ب: جهت صدور؛ از آن رو كه احتمال تقیّه در روایات وجود دارد.
ج: دلالت؛ زیرا پشتوانه دلالت آن بر محتوا، اصول عقلائیه استظهار ـ همانند اصالة الاطلاق، اصالة العموم، اصالة عدم التقیید و التخصیص و اصالت عدم قرینه و مانند آن است.
اما قرآن كریم در بیشتر این ابعاد قطعی است؛ زیرا از نظر سند، اسنادش به خدای سبحان قطعی است، و در كلام الله بودن همه فقرات آن بعینه، هیچ شكی نیست. از نظر "جهت صدور" نیز آسیب پذیر نیست؛ زیرا خدای سبحان در بیان حقایق تقیه ندارد، و تقیه در قرآن اصلاً راه ندارد. در نتیجه، قرآن هم در اصل صدور و هم از لحاظ جهت صدور قطعی است.
اما از نظر دلالت، گر چه آیات قرآن همانند روایات به نظر می رسد، ولی چون از احتمال دسّ و تحریف از یك سو، و احتمال سهو و نسیان و خطا در فهم، و عصیان در ابلاغ و املاء از سوی دیگر مصون است، و از طرفی عهده دار تبیین خطوط كلی دین است، نه فروع جزئی آن، كمتر مجالی برای تردید در معنای آن باقی می ماند. پس از ارجاع متشابهات به محكمات، و بازگرداندن ظواهر به نصوص، و جمع بندی آیات و مطالب، مفهوم كلام خدا یقینی یا به مثابه یقینی خواهد بود.
بنابراین، قرآن كریم پایگاه قطعی یا اطمینان بخش دین است، و زمام دین باید به امری قطعی سپرده شود، نه ظنی.
رابعاً، روایات معصومین(ع) هم در اصل حجیت و هم در تأیید محتوا، وابسته به قرآن كریم است؛ به این دلیل كه پشتوانه حجیت سنت پیامبر(ص) یعنی قول، فعل و تقریر آن حضرت قرآن است، كه مسلمانان را در آیاتی مانند "أطیعوا الله وأطیعوا الرّسول...»، «ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» و «أنزلنا إلیك الذّكر لتبین للنّاس إلیهم» و مثل آن به آن حضرت ارجاع می دهد؛ كما این كه پشتوانه حجیت سنت امامان(ع) نیز گفتار پیامبر اكرم(ص) در حدیث شریف ثقلین است.
بنابراین، حجیت و ارزش ره آورد پیامبر اكرم(ص) و امامان(ع) به بركت قرآن كریم است؛ و در نتیجه حجیت قرآن و حجیت روایات در یك سطح و هم سنگ نیست. این بیان در باره دلالت روایات هم هست. همچنانكه گذشت، خود روایات بر این تأكید دارند كه آنچه از روایات منسوب به ما كه با قرآن ناسازگار است، از ما نیست.
حال اگر حجیت و دلالت قرآن كریم نیز وابسته به روایات باشد، و قرآن كریم حتی در سطح تفسیر و دلالت بر معانی ظواهر الفاظ خود متوقف بر روایات باشد، مستلزم دور(توقف شیء بر خود) خواهد بود كه استحاله آن بدیهی است.(تفسیر تسنیم، ج1، ص79ـ76)
روایات باید در دامان قرآن به نصاب حجیت برسند و در تأیید محتوا با قرآن ارزیابی شوند. این حقیقت، هم پیام قرآن كریم است كه خود را اصل و سنت معصومین(ع) را فرع می شمارد ـ در ارجاع مسلمانان به پیامبر اكرم(ص) ـ و هم پیام معصومین(ع) كه قرآن را اصل و حدیث خود را فرع معرفی می كنند ـ در حدیث ثقلین و احادیث عرض بر كتاب.
معظم له در اینجا تذكر مهمی دارند؛ و آن این كه سنت به دو قسم منقسم می شود: یكی سنت قطعی و دیگری سنت غیرقطعی.
آنچه باید بر قرآن عرضه شود سنت غیر قطعی است، و هرگز سنت قطعی نیازی به عرض بر قرآن ندارد؛ زیرا صدور آن از مقام عصمت قطعی است، و چنین صادری یقیناً به خداوند منسوب است ـ (همان، ص86 ـ85) ـ همانطور كه قرآن به خداوند منسوب است.
سپس ایشان در پاسخ به این پرسش كه آیا حجیت و اعتبار تفسیر به شیوه "قرآن به قرآن"، و نتیجه حاصل از چنین تفسیری تنها راه تفسیر است یا نه؟ چنین می فرمایند:
قرآن كریم گر چه حجت بالفعل و مستقل است، و در اصل حجیت نیازی به غیر خود ندارد، لیكن حجت منحصر نیست، به طوری كه غیر از قرآن حجت دیگری نباشد؛ بلكه به تصریح و تایید خود قرآن، "عقل" و همچنین "سنت" حجت است.
حجیت و اعتبار سنت و سیرت معصومین(ع) مطلبی است قطعی؛ زیرا خود قرآن كریم، رسول اكرم(ص) و أولواالامر را مطاع قرار داده و مراجعه به پیامبر گرامی را لازم دانسته است، و رسول اكرم(ص) نیز طبق نقل قطعی و مسلّم، قرآن و عترت را همتای هم و متلازم یكدیگر و غیرقابل تشتیت و تفریق معرفی كرده است؛ اما یكی از آن دو وزنه وزین "ثقل اكبر" و دیگری "ثقل اصغر" است(در نشئه كثرت)، و حجیت سنت نسبت به قرآن كریم، به نحو تأهّلی و شأنی است، نه آن كه در ابتداء در عرض قرآن به نحو فعلی و مستقل باشد؛ یعنی خود سنت غیرقطعی با قطع نظر از قرآن مجید و عرضه بر آن دارای اعتبار تأهّلی و شأنی است، و بعد از عرضه و ثبوت عدم تعارض و تخالف با قرآن به نصاب اعتبار فعلی و حجیت استقلالی می رسد. آنگاه چنین سنتی در ساحت قرآن، همانند دو آیه از قرآن است كه هر كدام حجت مستقل است.
نكته ای كه از این مسئله می آموزیم این است كه چون حجیت قرآن مستقل است، نه منحصر، و سنت نیز بعد از اعتبار و بلوغ حدّ نصاب حجیت، دارای استقلال در شعاع قرآن است، از این رو توان هر گونه شرح و تفصیل، و تقیید و تخصیص را نسبت به قرآن كریم دارا است.
نكته دیگر این كه مراد ایشان از حجت مستقل، حجت تنجیزی نیست؛ به این معنا كه چنین نیست كه فهم قرآن نیازی به مراجعه به حجتهای دیگر ندارد، بلكه به این معنا است كه در دلالت بر محتوا و هدایت نسبت به مضمون خود مستقل است، گرچه بر اثر عدم انحصار حجت در آن، فحص و جستجو در دیگر حجتها هم لازم است، تا اولا، تفصیل مجملات قرآن معلوم گردد؛ و ثانیا، برای آن كه مبادا معنایی به درستی فهم نشده باشد، و یا در فهم آن دچار جهل مركب شده باشیم. بالطبع این معنا در مواردی جریان می یابد كه آن حجت دیگر قطعی باشد؛ مثل سنت قطعی. كما این سنت مباین با قرآن هرگز حجت نخواهد بود؛ زیرا اگر قرآن مجید چیزی را كه مباین، معارض و مخالف با خود اوست معتبر بداند قطعاً دچار اختلاف، تعارض و تباین درونی خواهد شد، و با این تعارض درونی اعتبار خویش را از دست می دهد.
ایشان در مورد تفسیر قرآن به سنت چنین می گویند:
یكی از بهترین و لازم ترین راه های شناخت قرآن، تفسیر آن به سنت معصومین(ع) است. سنت معصومین یكی از منابع تفسیر قرآن است. عترت طاهرین(ع) بر اساس حدیث متواتر ثقلین همتای قرآن بوده، و تمسك به یكی از آن دو بدون دیگری مساوی با ترك هر دو ثقل است، و برای دستیابی به دین كامل اعتصام به هر كدام باید همراه با تمسك به دیگری باشد.
تفسیر قرآن به سنت گرچه لازم و ضروری است، لیكن چنین تفسیری در قبال تفسیر قرآن به قرآن، همانند ثقل اصغر است در ساحت ثقل اكبر؛ یعنی در طول آن است، نه در عرض آن؛ و معیّت آن دو با هم به نحو لازم و ملزوم است، نه به نحو ملازم؛ و به نهج طولی است، نه عرضی. سنت در عرض قرآن نیست تا بتواند متعرض آن گردد و معارض آن شود ـ بخلاف دو حدیث همتای یكدیگر، كه هر كدام نسبت به دیگری حق تعرض، اعتراض و معارضه دارد، و سرانجام چنین تعرضی توقف یا تخییر یا ترجیح یكی بر دیگری است.
خلاصه، آنچه اولاً حجت است كلام خدا می باشد؛ و آنچه را كه ثانیاً خداوند در قرآن حجت قرار داده ـ یعنی سنت معصومین(ع) ـ مدیون حجیت قرآن است. البته پس از استقرار حجیت، حدوثاً و بقاءً، آنگاه سنت و قرآن متلازم یكدیگر می شوند.
البته ممكن است رسالت نبی اكرم(ص) با معجزه دیگری غیر از قرآن ثابت شود كه در این صورت حجیت سنت فرع بر حجیت قرآن و برابر رهنمود قرآن نخواهد بود؛ لیكن لزوم عرض بر قرآن و پرهیز از تعارض و تباین با قرآن در خصوص سنت غیرقطعی در هر حال ضروری است.(همان، ص133ـ132)
ایشان در یك جمع بندی كلی و تحت عنوان پیوند ناگسستنی قرآن و عترت چنین می گویند:
قرآن و عترت عصاره نبوت و تداوم بخش رسالت هستند كه هدایت بشر را تا قیامت تضمین می كنند و عدم حضور این دو وزنه متحد در جامعه انسانی مایه گسستن رشته نبوت و مستلزم دائمی نبودن رسالت است؛ زیرا فرض بر آن است كه ثمره رسالت رسول اكرم(ص) مرتفع شده، و پیامبر دیگر هم نخواهد آمد؛ و این همان محذور ارتفاع اصل نبوت در عصری از اعصار است.
اعلام جدایی ناپذیری ثقلین، خبری غیبی است كه لازمه صدق و صحت آن، بقای امام معصوم تا قیامت، عصمت امام، علم امام به معارف و حقایق قرآن، و همچنین اشتمال قرآن بر احكام و معارف ضروری و سودمند برای بشر و نیز مصونیت قرآن از گزند تحریف است.
امامان مبین و مفسر قرآن كریم و شارح جزئیات و تفاصیل و نحوه اجرای كلیات آن هستند، و قرآن نیز انسان ها را به معصومین(ع) ارجاع و به سنت آنان بها می دهد.
اگر پیامبر اكرم(ص) در حدیث ثقلین، سخن از جدایی ناپذیری ثقلین به میان نمی آورد، جای این توهم بود كه تمسك به هر یك، به تنهایی، برای هدایت بشر كافی است؛ اما بخش پایانی حدیث شریف ثقلین بر خلاف این پندار باطل قرآن و عترت را به عنوان دو حجت مستقلی كه در مدار تبیین دین كامل، یعنی دین قابل اعتقاد و عمل به هم بستگی دارند و هیچ كدام از دیگری مستغنی نیستند مطرح می كند.
بنابراین، قرآن كریم با این كه در اصل حجیت و همچنین در دلالت ظواهر مستقل است و وابستگی آن به روایات در این بخش مستلزم دور خواهد بود، هرگز حجت منحصر نیست. روایات نیز گرچه پس از تثبیت اصل حجیت آن به وسیله قرآن(چه در سنت قطعی و چه در سنت غیرقطعی و بعد از احراز عدم مخالفت آن با قرآن(در خصوص سنت غیرقطعی) حجتی مستقل است، لیكن حجت مستقل منحصر نیست و این دو حجت مستقل غیرمنحصر همراه با حجیت مستقل سوم، یعنی برهان عقلی، سه منبع مستقل غیرمنحصر معارف دین است كه با ملاحظه و جمع بندی نهایی هر سه منبع می توان به پیام خدا و حكم قطعی الهی دست یافت. پس مفاد حدیث شریف ثقلین این نیست كه تمسك به هر یك از قرآن و عترت بدون تمسك به دیگری مایه هدایت است.
استناد و استدلال به آیات قرآن برای اعتقاد و عمل، هرگز با قطع نظر از روایات نخواهد بود؛ زیرا مقیدات، مخصّصات و شواهد آیات قرآن در روایات آمده است و اگر پس از فحص در روایات، هیچ گونه مقید، مخصص و شارحی برای معینی یافت نشد، می توان گفت پیام و رهنمود آیه مزبور برای اعتقاد یا عمل چنین است.
بنابراین ثقلین از یكدیگر جدایی ناپذیرند؛ قرآن كریم "ثقل اكبر" است و دلالت ادله گوناگون عقلی و نقلی بر مطلب معین به منزله دلالت آیاتی از قرآن بر آن مطلب خواهد بود، و ادله قرآنی، روایی و عقلی بر روی هم به منزله دلیل یگانه و حجت واحد است.
حاصل این كه، قرآن و عترت برای ارائه دین كامل و صالح برای اعتقاد و عمل دو ثقل متحدند، نه یك واحد و نه دو ثقل جدا از یكدیگر. بر اساس حدیث شریف ثقلین، عترت منهای قرآن، "عترت منهای عترت" خواهد بود و همچنین قرآن منهای عترت به منزله "قرآن منهای قرآن" خواهد بود. پس قرآن و عترت در ارائه دین جامع، به منزله یك حجت الهی هستند.(همان، ص153ـ150)
برای مطالعه بیشتر می توانید به كتاب تفسیر "تسنیم"، نوشته آیت الله جوادی آملی، ج1، مراجعه نمایید.
پیروز باشید.
مشاوره مذهبی ـ قم.

مشاور : موسسه ذکر | پرسش : شنبه 20/10/1382 | پاسخ : سه شنبه 14/11/1382 | | | 0 سال | معارف اسلامي | تعداد مشاهده: 121 بار

تگ ها :

UserName