کد:
4492
پرسش
به نام خدا
با سلام
من میخواستم در مورد دین خود و اعتقاداتم اطلاعات زیادی كسب كنم.
لطفآ مرا راهنمایی كنید.
با تشكر
پاسخ
دوست عزیز --- برای پاسخ این پرسش ، آدرس زیر را كلیك فرمایید .
http://old.tebyan.net/Hozeh-elmi/Html/libfar/library_i.php?d=5&3temp=5&page=1&rows=20
از مطالب این كتاب هم بهره مند شوید.
---------------------------------------------
این كتاب مجموعهاى از گفتگوهائى است میان من و عدهاى از مسیحیان كه براى ملاقات من آمدهاند، یا آمدهاند و در باره اسلام از من چیزهائى پرسیدهاند، و پس از بحثها و گفتگوهائى هدایت شده دین مبین اسلام را اختیار نمودهاند.
در این بحثها ما بیشتر راهى را پیش گرفتهایم كه موجب هدایت آنان گردد؛ چه راه استدلالى باشد؛ و یا سبك خطابى و گاهى هم از راه جدل وارد شدهایم، زیرا طرف، راه جدل را پیش گرفته است، و نیز در این بحثها از تندى خوددارى شده است.
شگفت آور آنكه در تمام این بحثهائى كه میان من و دهها نفر از مسیحیان انجام گرفت، در هیچ حالى حتى با یك نفر مسیحى معاند هم روبرو نشدم؛ كه حق را شناخته باشد و انكار كند و این امر در تمامى بحثهائى كه میان من و صاحبان مذاهب و مسلكهاى مختلف صورت گرفت وجود داشت.
زیرا در طول بیست و پنج سال مخصوصاً پس از (انقلاب چهارده تموز) تا وقتى كه از كربلا به سوى كویت رهسپار شدم، در تمام این مدت كه با صدها نفر از پیروان مذاهب مختلف مانند مسیحى، صائبى، منكران ولایت ائمه اطهار(ع)، یزیدى؛ بعث؛ اگزیستانسیالیست، كمونیست، زیدى،... گفتگو و بحث كردم جز یك مورد با یك نفر كمونیست كه دبیر كل حزب در یكى از استانهاى عراق بود بحث كردم؛ و این شخص مقاومت و لجاجت سختى داشت، در موارد دیگر با لجاجت و عناد روبرو نشدم.
با افراد و دسته جات بسیارى از جوانان در باره عقائد اسلامى و برنامههاى مذهبى بحث كردم، جوانانى كه اكثراً داراى طرز تفكرهاى شرقى و غربى بودند، و اگر بخواهیم تعداد این جوانان را كه با آنان گفتگو داشتهام، به ده هزار نفر تخمین بزنیم مبالغه نشده است، و گاهى هم با افراد معاندى برخورد مىكردم، و نسبت آنان شاید چهاردرصد یا پنج در صد باشد، ولى در تمام این حالات برخورد نكردم كه افراد متعصب داراى برهان و منطق قوى باشند؛ و اصولاً اینگونه افراد با اینكه پایه و اساس مسلك و راهشان ویران مىشد؛ باز هم هدفشان اثبات همان گفتار سابق بود.
براى نمونه: جوانى شیعه و دانشگاهى نزد ما آمد تا نظر ما را نسبت به یكى مؤلف بپرسد؟ به ایشان گفتم كه: من به این نویسنده ارادت ندارم؛ زیرا او در باره على(ع) انحراف دارد.
گفت: چگونه مىتوانید این ادعا را ثابت كنید؟ گفتم: به دلیل آنكه این نویسنده، در كتابش مىگوید: آیه (لا تقربوا الصلوة و انتم سكارى) در باره حضرت على نازل شده، و او معتقد است كه على(ع) شراب خورده و در شرب خمر زیاده روى نموده، و به نماز ایستاده و در نمازش آیه قرآن را عوضى خوانده، و این آیه را چنـین خوانـده است: (قل یا ایها الكافرون اعبد ما تعبدون)(1).
جوان شیعى گفت: این مهم نیست، زیرا مؤلف مزبور تاریخ نقل كرده است، به او گفتم: آیا شما این مطلب را مىتوانید بپذیرید؟ و كدام تاریخ است كه این جریان را نقل كرده باشد؟ و چه دلیلى بر صحت آن مىباشد؟
جوان شیعى گفت: من فكر نمىكردم كه از شما اینطور پاسخى بشنوم! سپس همراه دوستش از منزل خارج شد در حالیكه آهسته بدوستش مىگفت! من در باره ایشان اشتباه فكر مىكردم!
با یكى از بزرگان دانشمند زیدیه گفتگو كردم، و به او گفتم: میزان در شناسائى امام چیست؟ آیا میزان در شناخت امام تصریح پیامبر اكرم به امامت آن امام و معجزه آن امام نیست؟ گفت: چرا، گفتم: بنا بر این همان دلیلى كه دلالت بر امامت حضرت امام حسن مجتبى(ع) دارد، بر امامت امام جعفر صادق(ع) نیز دلالت خواهد داشت؛ پاسخى نداد، ولى گفت: از شرایط امام آنست كه با شمشیر قیام كند.
به او گفتم: چه دلیلى داریم بر اینكه امام باید قیام مسلحانه كند؟ بازهم پاسخى نداشت، و همیشه از شاخهاى به شاخه دیگر مىپرداخت، و گفتگو بین ما بطول انجامید تا اینكه عالم زیدى ساكت شد و از مجلس بتندى بیرون رفت.
وهمچنین با یكى از افراد فرقه اسماعیلیه (از فارغ التحصیلان دانشكده دینى (صورت)) كه مخصوص اسماعیلیان است و مبلغین آنان را تربیت مىكند بحث كردم و به او گفتم: شما جوانى فرهنگى هستید، و مىدانید كه همیشه دو طرف كه در مورد مطلبى با نفى و اثبات بحث مىكنند یكى از آن دو بر حق است و دیگرى باطل مىباشد؟ گفت: آرى.
گفتم بنا بر این یا آن دسته كه مىگویند: امامان شش نفر هستند بر باطل مىباشند و یا كسانیكه مىگویند: امامان دوازده نفرند؟ گفت: من براى بحث كردن آمادگى ندارم، گفتم: چرا؟
گفت: نه؛ نه براى آنكه بحث حرام است، به او گفتم: پس چه كسى مىگوید كه: تو بر حق مىباشى؟ و اگر كسى بتو بگوید كه: خداوندى یا پیامبرى در عالم وجود ندارد چگونه به او پاسخ مىدهى؟ سپس چون خواستم با او بحث كنم گفت: نه من بحث نمىكنم زیرا بحث حرام است! و پاسخى نداشته، صورتش سرخ شد و برخاست و رفت.
بسیار جاى تأسف است كه نتوانستم جزئیات بحثها، و خصوصیات جریانات را یادداشت كنم، وگرنه این یادداشتها به صورت كتاب مفصلى در مىآمد كه بیشتر مفید بود، در طول اینهمه بحثها و گفتگوها؛ و ملاقاتها كه با افراد مختلف، و صاحبان مذاهب و ادیان گوناگون داشتیم چه اشخاصى كه تصادفى با آنها برخورد مىكردیم، و یا كسانى كه دعوت به بحث مىشدند (زیرا در كربلا به رفقا سفارش مىكردیم كه جهانگردان و صاحبان ادیان كه در تحقیق مذهب هستند را نزد ما بیاورند، رفقا نیز هر شخص را كه مىدیدند نزد ما مىآوردند.
اما من بسیار تعجب مىكنم كه در تمام این بحثها و ملاقاتها در این مدت طولانى حتى یك نفر را هم ندیدم كه بگوید: من یهودى هستم یا بهائى مىباشم تا با او بحث كنم، نمىدانم این مطلب براى آنست كه اینان داراى دلیل و برهانى نمىباشند، یا آمادگى براى اینگونه بحثها و مذاكرات فكرى ندارند، یا اینكه واقعا ما با این افراد برخوردى نكردهایم!
و نیز این را هم بگویم: از بیست و هفت سال پیش (از همان وقتى كه پس از فوت مرحوم آیة الله آسید ابوالحسن اصفهانى، و مرحوم حاج آقا حسین قمى ره مرجعیت و ریاست دینى به عهده مرحوم پدرم (آیة الله حاج میرزا مهدى شیرازى) افتاد) مرتب با وزراء و سفراء و نمایندگان؛ و سایر شخصیتهاى سیاسى كه در كربلا به ملاقات ما مىآمدهاند. در طول این مدت و در این ملاقاتهاى فراوان در باره موضوعات مختلف دینى مرحوم آیة الله والد و بنده با آنان بحث و مذاكره مىكردیم، و هیچگاه در خودم احساس عجز نكردهام و بیشتر اوقات توفیق پیدا مىكردیم كه طرف مقابل را قانع كنیم كه نظر اسلام درست است و لازم است كه قوانین اسلام در زندگى پیاده شود، و اسلام داراى بهترین برنامه و قوانین است كه موجب سعادت بشر خواهد شد؛ و چنانچه خداوند توفیق عنایت كند در نظر دارم در آتیه كتابى بنویسم كه این گفتگوها را در بر داشته باشد.
هدف ما از نوشتن این مقدمه این است كه اشاره كنیم به اینكه اسلام در هیچ میدانى مغلوب نشده و نخواهد شد، و در اصول و فروع اسلام به اندازه بال مگسى هم ضعف و زبونى راه ندارد، و امكان ندارد كه هیچ دینى بتواند بهتر از اسلام یا همانند اسلام زندگى بشر را براه سعادت رهبرى كند، و اگر جهانیان اسلام را همانگونه كه نازل شده است فرا مىگرفتند از هر طرف به سوى آن روى مىآوردند، و جز افراد سرسخت و لجوج و دشمنان كینهتوز كسى باقى نمىماند كه به اسلام ایمان نیاورد، و اینگونه افراد هم بسیار اندك و ناچیزند.
این مطلب چیزى است كه من در طول بحثها و مطالعاتم عملا احساس كردهام و لذا من رجال علم را دعوت مىكنم كه همگى آماده شوند براى این میدان؛ كه میدان بحث و گفتگو است، و خود را براى این هدف بزرگ مجهز سازند تا انشاء الله خداوند آنان را بیش از پیش براه حق هدایت نماید، خداوند توفیق دهنده و یاور ما است.
1 ـ سوره كافرون اصل آیه چنین است: (قل یا ایها الكافرون لا اعبد ما تعبدون). معنى آیه كه طبق ادعاى این نویسنده على(ع) خوانده است اینطور خواهد بود: (بگو اى كافران من نیز آنچه را شما عبادت مىكنید مىپرستم!).
------------------------ برای اطلاع بیشتر اینجا را كلیك فرمایید.
http://old.tebyan.net/Hozeh-elmi/Html/libfar/default.php?switch=1&id=1193&lib=5&rows=20&page=1
موفق باشید
مشاور :
آقای مرتجی
| پرسش :
پنج شنبه 21/1/1382
| پاسخ :
چهارشنبه 9/7/1382
|
|
|
0
سال
|
حوزه علميه
| تعداد مشاهده:
96 بار