کد:
43608
پرسش
بسم الله الرحمان الرحیم
جوانی بیست ساله هستم كه ...
تنها سوالی كه بیست سال فكر مرا مشغول خود كرده است.
تو اسلام عقل مدنظر است ولی گاهی اوقات دل جواب نمیده اما دل انسان را به جاهایی می بره كه هیچ عقلی نمی تونه او رو به اونجا ببره
به قول بزرگی زندگی جدالی بین عقل ودل است
حالا از نظر شما استاد گرامی ...
عقل برتر است یا دل...!؟
استاد مطهری فقط به عقل اشاره می كنه ولی بزرگانی همچون ابوالسعید ابوالخیر به هرجا رسیدن با دل بوده وبس
در نظر بازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم كه نمودم دگر ایشان دانند
عاقالان نقطه ÷رگاروجودند ولی
عشق داند كه در این دایره سرگردانند
هیچ عقل سلیمی به انسان اجازه نمی دهد
خود را فدای یه انسان دیگر كند
یاعلی...
پاسخ
با عرض سلام و تحیت.
دوست محترم!
در چنین بحث هایی اول باید مفاهیم اولیه ـ یا به تعبیر منطقی، مبادی تصوری ـ را خوب منقح كرد، كه منظور از عقل چیست؟ و دل كدام است؟ كدام عقل و دل با هم معارض هستند؟
پرواضح است در بسیاری اوقات در نزد عامه مردم تخیلات و وهمیات و ظنون جای عقل می نشیند و آن را عقل می نامند، و هوا و هوس و امیال را هم به جای دل می نشانند.
اما آیا بین عقل فطری با دل یا قلب سلیم هم تعارض هست؟
برخی عارفان شیعی، مثل مرحوم سید حیدر آملی در رساله "شریعت، طریقت و حقیقت"، بیانی عالی در مواجهه عقل و دل دارند. نزد اینان هجرت و جهاد مراتبی دارد كه یكی از مراتب آن هجرت كبری و جهاد اكبر است. در این هجرت و جهاد انسان از شر عقل نجات پیدا كرده، و از بند استدلال به وادی عشق می رسد.
این سخن در بطن خود معنای بلندی دارد؛ و آن این كه مراتب عرفان و هدایت دل هم از پل عقل می گذرد. به دیگر سخن عارف اول عاقل است و سپس عارف، نه این كه عقل در او نباشد.
آیت الله جوادی آملی می فرماید: "جهاد اكبر این نیست كه انسان بكوشد خوب، عادل و باتقوا باشد، بلكه این مرحله، جهاد اوسط است. جهاد اكبر آن است كه انسان به جائی برسد كه از شر عقل نجات پیدا كرده، و از بند استدلال رهیده، از خطر برهان نجات یافته و به وادی عشق پا بگذارد. اگر انسان درصدد این باشد كه همیشه با فكر كار كند در جهاداوسط مانده، و گرفتار عقل است. او "عاقل" است نه "عارف"، "عاشق" و "محبّ دوست". او هنوز در محور فكر و در مدار عقل بسر می برد، زیرا گرچه توانسته از گزند جهل رهایی یابد، اما هنوز نتوانسته عقل را رام كند. اگر كسی عادل، باتقوا و آدم خوبی شد به هجرت وسطی موفق شده است، نه هجرت كبری.
هجرت كبری آن است كه انسان از مرحله عدل و تقوا بالاتر رفته، و به مرتبه والای "محبت" برسد. یك انسان محبّ دست و سر را در راه محبوب فدا می كند، و هرگز نمی گوید این جنگ نابرابر است یا با دست خالی نمی توان با طاغوتیان به نبرد پرداخت..."(بنیان مرصوص امام خمینی، آیت الله جوادی آملی، فصل سوم، مصاف عقل و عشق در شخصیت امام خمینی، ص39ـ38)
به بیان دیگر، آن دلی كه عارفان از آن دم می زنند، همان عقل است كه جامه احساس به خود گرفته و میل درونی انسان را با خود همراه كرده است. از این به بعد انسان برای آن كه خود را به كاری نیك مزین كند محتاج كوچه های هزار پیچ استدلال نمی شود، بلكه دل به او می گوید مه مجنون باش. عرفان همان عقل عاشق شده است؛ یعنی پس از آن كه همه هویت انسان عقل او شد، در مرتبه ای خود او عاشق می شود و دل می شود و گذر از این مرحله یك جهاد و هجرت است كه در نزاع عقل و دل در ادبیات عرفانی جلوه می كند.
از اینجا روشن می شود چرا عالمان اخلاق و... برای عامه مردم بیشتر بر طبل عقل می زنند تا دل؛ چون آنچه نزد مردم دل است، نزد عارف هواست، و انسان تا عاقل نشود، امیدی نیست كه دلش راهنمای به خیر باشد. راه هدایت دل از عقل می گذرد. در این مرحله است كه با ریاضت و تهذیب نفس انسان همان را دوست دارد كه عقل نیك می شمرد. اینجا است كه می توان دل به دل سپرد و پا به پای او قدم برداشت، و از این به بعد:
"پای استدلالین چوبین بود پای چوبین سخت بی تمكین بود"
در كتاب بیست گفتار، شهید مطهری هم به بحث عقل و دل پرداخته است؛ ملاحظه بفرمایید.
اگر باز هم ابهامی به نظر شما می رسد با ما در میان بگذارید.
با التماس دعا.
مشاوره مذهبی ـ قم.
مشاور :
موسسه ذکر
| پرسش :
چهارشنبه 10/10/1382
| پاسخ :
جمعه 19/10/1382
|
|
|
0
سال
|
معارف اسلامي
| تعداد مشاهده:
117 بار