• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کد: 17916

پرسش

از زندگی خسته شدم.چی كار كنم؟
خدا چطور بوجود آمد و چگونه انسان را خلق كرد؟
هیچ كس این سئوال به ذهنش نمی رسه؟
چرا هیچ جوابی براش پیدا نمیشه؟

پاسخ

با عرض سلام و تحیت!
نمی‌دانیم، با این وصفی كه گفته‌اید، چقدر حوصله تأملات فلسفی و عقلی را دارید؟ ما هم دوست نداریم كه پاسخ ما خسته كننده باشد.
چرا فكر می‌كنید كه خدا هم باید به وجود آمده باشد؟!
شاید از قاعده علیت ذهن شما به این جا كشیده شده است! اما واضح است كه مقتضای علیت این است كه هر موجود "ممكن" علت می‌خواهد، نه هر چیزی؛ یعنی اول باید ممكن بودن چیزی محرز شود، تا نوبت به لزوم و سپس كشف علت آن برسد.
باز روشن است، اگر همه چیز "ممكن" و "معلول" باشد، باید هیچ چیزی پدید نیامده باشد! چون هر یك موكول به علت خود است و آن به علت مافوقش و آن به علت دیگر و … و چون این سلسله نهایت نخواهد داشت؛ پس هیچ معلولی نباید پدید آمده باشد؛ حال این كه عالم پر از پدیده است!
از این رو خداباوران، سرسلسله معلولات و علت همه علت ها را علتی می‌دانند كه دیگر معلول نیست؛ یعنی "ممكن" نیست، تا نیاز به علت داشته باشد؛ او واجب الوجود است و نامش "خدا" است.
یك بیان دیگر: در اطرافتان یك دسته چیزهایی می‌بینید كه خصلت یا صفتی برای آنها ذاتی است؛ یعنی كسی یا چیزی ـ حتی علت آنها ـ آن را به آنها نداده است؛ هر وقت آن چیز بوده،‌ آن صفت را هم داشته است. مثل چربی برای روغن، یا تری برای آب و … البته روزی بوده كه آب نباشد، در نتیجه تری هم نباشد؛ اما هر وقت آب بوده، تری هم بوده است؛ تری جزء ذات آب است.
حال كمی دقت كنید! اگر"بودن" ،"هستی"، "وجود" برای چیزی ذاتی باشد ـ یعنی وجود برای او، مثل تری باشد برای آب ـ آن چیز می‌شود واجب الوجود، یا همان خداوند؛ پس همیشه بوده و خواهد بود. چرا كه گفتیم ذاتی شیء، همیشه همراه اوست.
به قول حكماء، ذاتی شیء علت نمی‌خواهد؛ یعنی نمی‌شود آبی فرض كرد كه تری نداشته نباشد، تا لازم باشد تری را به او بدهند.
حال اگر چنین فرض شود كه وجود ذاتی خداوند باشد، یعنی نمی‌شود او باشد و ذاتی خود، یعنی وجود را نداشته باشد!(دقت كنید) پس وجود همیشه همراه خداوند است.
اصلاً خدا چیزی جز صرف الوجود و هستی محض نیست. و همه هستی‌های محدود به مرزهای نیستی ـ كه جهان امكانی را پر كرده است ـ از آن هستی محض و چشمه حیات سرچشمه گرفته و جان می‌گیرد.
از ماده اولی ـ كه در مرز عدم است، و فقط قوه محقق شدن را دارد ـ تا اعلی مراتب وجود ـ كه روح الهی انسان و فرشتگان مقرب است ـ همه از "هستی محض" ساری و جاری شده‌اند. و اگر آن نبود هیچ حظی از "وجود" و "بودن" هم نمی بود.
البته این فرق را در نظر داشته باشید كه "بود شدن" در نشئه غیرمادی، بدون تدریج است و به محض اراده الهی تحقق می‌یابد؛‌ و رابطه "كن فیكون" در انجا حاكم است؛ مثل آفرینش فرشتگان و سایر مجردات(مثل روح آدمی).
اما در نشئه مادی و پدیده‌های مادی، به اقتضاء‌ مادی بودن، دوره و تدریج وجود دارد. زمین برای مهیا شدن جهت حیات، دورانی را طی می‌كند. خاك تا انسان شدن، راهی طولانی را می‌پیماید و … اما باز همه تحت تدبیر و اراده الهی است.
به بیان قرآن، خداوند انسان را از خاك آفرید؛اما با لحاظ تدریج عالم ماده. «الله أنبتكم من الأرض نباتا» یعنی خدا شما را از زمین رویاند!(نوح/17) یا« والله خلقكم من تراب» یعنی خداوند شما را از خاك آفرید!( فاطر/11)

مراحل آفرینش انسان را ما امروز می‌توانیم به نظاره بنشینیم، كه چگونه مواد برآمده از خاك با تغذیه به بدن آدمیان راه می‌یابد و تبدیل به نطفه می‌شود و مراحل رشد جنینی را طی می‌كند و … .
البته چگونگی خلق بدن انسان اول ـ یعنی حضرت آدم(ع) ـ و مراحل آن به این روشنی برای ما معلوم نیست.
به هر شكل، مسلم است كه وقتی رشد جنینی به مرحله‌ای خاص رسید، روح انسانی ـ كه از عالم امراست و در پیدایش نیازمند تدریج نیست ـ در آن دمیده می‌شود، و حیات انسانی از آن پس شروع می‌شود.
نكته مهم این كه روح و جان ـ عامل اصلی حیات ـ رابطه‌اش با خالق خویش منقطع نیست، و لحظه به لحظه "بودن" را از او می‌گیرد؛ و البته این مختص انسان هم نیست؛ همه عالم چنین است. نسنت جان به خالق آن مثل نسبت خیال شما با خود شما است، كه به طرفةالعینی، با انصراف ذهنی شما، همه ساخته خیالی شما منعدم می‌شود.
نكته جالب این كه،‌ این عامل زندگی و حیات، "آن به آن" و "نو به نو" به ما می‌رسد، چنان چه جناب مولانا به شیرینی بیان داشته:
"در وجود آدمـی جــان و روان می‌رسد از غیب چون آب روان"
"هر زمان از غیب نو نو می‌رسد وز جهان تن برون شو می‌رسد"
در خاتمه شایان ذكر است كه خستگی و ملال، جز ثمره عدم درك این "نو به نو" شدن نیست. چنان چه غفلت و خواب آلودگی آدمی هم از عدم همین درك است. درك این كه ما "آن به آن" آفریده می‌شویم و برای غایت و مقصدی در حركت هستیم، نشاط و جنبشی به ما می‌دهد و خستگی و ملال را از ریشه برمی‌دارد.
اما گاهی خستگی‌‌ها، عارضی است، و از فشارهای زیاد و مشكلات، یا روزمرگی‌ها است. برای رفع آن تفریحات سالم، مسافرت، درك نكات نغز و لطایف عرفانی و حكمی، یا شنیدن آواهای خوش و غزلهای پرمحتوا ـ بسته به مذاق افراد ـ تأثیر به سزایی دارد.
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) می‌فرمایند:«همانا این دل‌ها همانند بدن‌ها افسرده و خسته می‌شوند، پس برای شادابی دل‌ها، سخنان زیبای حكمت آمیز را بجوئید.» (نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، حكمت91)
با التماس دعا.

مشاور : موسسه ذکر | پرسش : دوشنبه 20/5/1382 | پاسخ : دوشنبه 20/5/1382 | | | 0 سال | معارف اسلامي | تعداد مشاهده: 75 بار

تگ ها :

UserName