کد:
16820
پرسش
تفسیر سوره ناس را می خواهم . آیا ممكن است ؟
پاسخ
تفسیر سوره ناس :
خداوند در این سوره رسول گرامی خود را دستور میدهد به اینكه از شرّ وسواس خنّاس به خدا پناه ببرد و به طوریكه از روایات واردهُ در شأن نزول آن استفاده میشود . این سوره در مدینه نازل شده ، بلكه از آن روایات بر میآید كه این سوره و سورهُ قبلیش هر دو با هم نازل شدهاند .
« قل أعوذ بربّ النّاس ملك النّاس إله النّاس »
طبع آدمی چنین است كه وقتی شری به او متوجه میشود و جان او را تهدید میكند و در خود نیروی دفع آن رانمیبیند ، به كسی پناهنده میشود كه نیروی دفع آن را دارد ، تا او وی را در رفع آن شر كفایت كند و انسان در این گونه موارد به یكی از سه پناه پناهنده میشود یا به ربی پناه میبرد كه مدبر امر او و مربی او است و در تمامی حوائجش از كوچك و بزرگ به او رجوع میكند ، در این هنگام هم كه چنین شری متوجه او شده و بقاء او را تهدید میكند بوی پناهنده میشود ، تا آن شر را دفع داده ، بقائش را تضمین كند و از میانهُ آن سه پناهگاه ، این یكی سببی است فی نفسه تام در سببیت .
دومین پناه كسی است كه دارای سلطنت وقوّتی كافی باشد و حكمی نافذ داشته باشد ، به طوری كه هر كس از شری بدو پناهنده شود و او بتواند با اعمال قدرت و سلطنتش آن را دفع دهد ، نظیر پادشاهان « و امثال ایشان » . این سبب هم سببی است مستقل و تام در سببیت.
در این میان سبب سومی است و آن عبارت است از الهی كه معبود واقعی باشد ، چون لازمهُ معبودیت اله و مخصوصاً اگر الهی واحد و بیشریك باشد ، این است كه بنده خود را برای خود خالص سازد ، یعنی جز او كسی را نخواند و در هیچ یك از حوائجش جز به او مراجعه ننماید ، جز آنچه او اراده میكند اراده نكند و جز آنچه او میخواهد عمل نكند .
و خدای سبحان رب مردم ومالك آنان واله ایشان است ، همچنان كه در كلام خویش این سه صفت خود را جمع كرده ، فرمود : « ذلكم الله ربّكم ، له الملك ، لا اله الا هو ، فانی تصرفون » ، «پروردگار شما این است كه گفتمتان ، ملك از آن او است ، معبودی جز او نیست ، پس به كجا منحرف میشوید ؟ » (زمر ـ 6 ) و در آیة زیر به علّت ربوبیت و الوهیت خود اشاره نموده ، میفرماید : « رب المشرق و المغرب ، لا اله الا هو ، فاتخذه وكیلا » ، «به علّت اینكه او ربّ مشرق و مغرب است و معبودی به جز او نیست ، پس باید تنها او را وكیل بگیری . » (مزمل ـ 9 ) و در آیهایكه از نظرت میگذرد ، به علّت مالكیت خود اشاره نموده ، میفرماید : « له ملك السماوات والارض ، والی الله ترجع الامور » ، « علت مالكیت او نسبت به بندگان و حوائج ایشان این است كه ملك همه آسمانها و زمین از او است و بازگشت همه امور به سوی او است . » ( حدید ـ 5 ) ، پس اگر قرار است آدمی در هنگام هجوم خطرهاییكه او را تهدید میكند ، به ربی پناهنده شود ، الله تعالی تنها رب آدمی است و به جز او ربی نیست و نیز اگر قرار است آدمی در چنین مواقعی به پادشاهی نیرومند پناه ببرد ، اللهسبحانه پادشاه حقیقی عالم است ، چون ملك از آن او است و حكم هم حكم او است .
( تغابن ـ 1 ) و اگر قرار است در چنین مخاطری به معبودی پناه ببرد ، الله تعالی معبودی واقعی است و به جز او اگر معبودی باشد ، قلابی و ادعائی است .
و بنابر این جملة : « قل أعوذ بربّ النّاس » ، دستوری است به رسول خدا ( ص ) ، به اینكه به خدا پناه ببرد ، از این جهت است كه خدایتعالی ربّ همه انسانها است و آنجناب هم یكی از ایشان است . از آنچه گذشت ، روشن شد كه اوّلاً چرا در میانه همه صفات خدایتعالی خصوصسهصفت :
ربوبیت و مالكیت و الوهیت را نام برد و نیز چرا این سه صفت را به این ترتیب ذكر كرد ، اوّل ربوبیت ، بعد مالكیت و در آخر الوهیت و گفتیم ربوبیت نزدیكترین صفات خدا به انسان است و ولایت در آن اخص است ، زیرا عنایتی كه خدایتعالی در تربیت او دارد ، بیش از سایر مخلوقات است ، علاوه بر اینكه اصولاً ولایت امری خصوصی است ، مانند پدر كه فرزند را تحت پروبال ولایت خود تربیت میكند و ملك دورتر از ربوبیت و ولایت آن است ، همچنانكه در مثل فرزندی كه پدر دارد كاری به پادشاه ندارد ، بله اگر بیسرپرست شد به اراده آن پادشاه مراجعه میكند ، تازه باز دستش به خود شاه نمیرسد و ولایت هم در این مرحله عمومیتر است ، همچنانكه میبینیم پادشاه تمام ملّت را زیر پروبال خود میگیرد و اله مرحلهای است كه در آن بنده عابد دیگر در حوائجش به معبود مراجعه نمیكند و كاری به ولایتخاص و عام او ندارد ، چون عبادت ناشی از اخلاص درونی است ، نه طبیعت مادی ، به همین جهت در سوره مورد بحث نخست از ربوبیت خدای سبحان و سپس از سلطنطش سخن میگوید و در آخر عالیترین رابطه بین انسان و خدا ، یعنی رابطة بندگی را به یاد میآورد ، میفرماید : « قل أعوذ بربّ النّاس ملك النّاس اله النّاس » .
و ثانیاً روشن گردید كه چرا جملههای ربّ الناس ، ملك النّاس ، إله النّاس را متّصل و بدون واو عاطفه آورد ، خواست تا بفهماند هر یك از دو صفت الوهیت و سلطنت سببی مستقل در دفع شر است ، پس خدای تعالی سبب مستقل دفع شر است . بدین جهت كه رب است و نیز سبب مستقل است ، بدین جهت كه ملك است و نیز سبب مستقل است بدین جهت كه اله است ، پس او از هر جهت كه اراده شود سبب مستقل است و نظیر این وجه در دو جملة : « ألله أحد آلله الصّمد » گذشت .
و نیز با این بیان روشن گردید كه چرا كلمة « ناس » سه بار تكرار شد ، با این كه میتوانست بفرماید: « قل أعوذ بربّ النّاس و إلههم و ملكهم » چون خواست تا به این وسیله اشاره كند به این كه این سه صفت هر یك به تنهایی ممكن است پناه پناهنده قرار گیرد، بدون این كه پناهنده احتیاج داشته باشد به این كه آن دو جملة دیگر را كه مشتمل بر دو صفت دیگر است به زبان آورد ، همچنان كه در صریح قرآن فرموده : خدای تعالی اسمای حسنا دارد به هر یك بخواهید میتوانید او را بخوانید ، این بود توجیهات ما دربارة آیات این سوره، ولی مفسرین در توجیه هر یك از سؤالهای بالا وجوهی ذكر كردهاند كه چنگی به دل نمیزند و دردی دوا نمیكند .
« من شرّ الوسواس الخنّاس »
در مجمع البیان آمده كه كلمة « وسواس » به معنای حدیث نفس است . به نحوی كه گویی صدایی آهسته است كه به گوش میرسد ،این گفتار صاحب مجمع است و بنا به گفته وی كلمه « وسواس » مانند كلمه « وسوسه » مصدر خواهد بود ، هم صاحب مجمع و هم دیگران آن را مصدری سماعی و بر خلاف قاعده دانستهاند ، چون قاعده اقتضا میكرد واو اول این كلمه به كسره خوانده شود ، همچنان كه مصدر سایر افعال چهار حرفی حرف اولش به كسره خوانده میشود ، مثلاً میگویند : « دحرج – یدحرج – دحراجاً ، زلزل – یزلزل – زلزالاً » و به هر حال ظاهر این آیه همانطور كه دیگران نیز استظهار كردهاند این است كه مراد به این مصدر معنای وصفی است كه مانند جملة ـ زید عدالت است ـ ، به منظور مبالغه به صیغه مصدر تعبیر شده است و از بعضی نقل شده كه اصلاً كلمه مورد بحث را صفت دانستهاند نه مصدر .
و كلمة « خناس » صیغة مبالغه از مصدر « خنوس » است كه به معنای اختفاء بعداز ظهور است ، بعضی گفتهاند : شیطان را از این جهت خناس خوانده كه لایزال آدمی را وسوسه همی كند و به محضی كه انسان به یاد خدا میافتد پنهان میشود و عقب میرود ، باز همین كه انسان از یاد خدا غافل میشود ، جلو میآید و به وسوسه میپردازد .
« ألّذی یوسوس فی صدور النّاس»
این جمله كلمه وسواس خنّاس را توصیف میكند و مراد به صدور ناس محل وسوسه شیطان است ، چون شعور و ادراك آدمی به حسب استعمال شایع ، به قلب آدمی نسبت داده میشود كه در قفسه سینه قرار دارد و قرآن هم در اینباب فرموده : « ولكن تعمی القلوب التی فی الصدور » ، « ولی دلهایی كه در سینهها است كور میشود » ، ( حج ـ 46 ) .
« من الجنه و النّاس »
این جمله بیان وسواس خنّاس است و در آن به این معنا اشاره شده كه بعضی از مردم كسی است كه از شدّت انحراف ، خود شیطانی شده و در زمره شیطانها قرار گرفته است ، همچنانكه قرآن در جای دیگر نیز فرموده : « شیاطین الانس و الجن » ، ( انعام ـ 112 ) .
و امّا اینكه بعضی گفته اند كه كلمه « ناس » هم بر جماعتی از انسانها اطلاق میشود و هم بر جماعتی از جن و جمله : « من الجنه و النّاس » بیانگر این معنای اعم است ، سخنی است بیدلیل كه نباید به دان اعتنا نمود .
همچنین به اینسخنكهبعضیگفتهاند:كلمه« و النّاس»عطف است بركلمه « وسواس» ومعنای عبارت ایناست كه پناه میبرم به خدا از شرّ وسواس خنّاس كه از طائفة جنند و از شرّ مردم ، چون این معنایی است كه همه میدانند از فهم به دور است .
مشاور :
موسسه ذکر
| پرسش :
سه شنبه 14/5/1382
| پاسخ :
يکشنبه 9/6/1382
|
|
|
0
سال
|
معارف اسلامي
| تعداد مشاهده:
93 بار