• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کد: 14160

پرسش

به نام خدا
سلام
با عرض معذرت اینبار از جوابی كه به سئوال 11197 من داده اید قانع نشدم چون فكر میكردم شبهاتی كه در كتاب مزبور آمده میبایستی یكی یكی جواب داده شوند نه اینكه گفته شود اینها تخصصی هستند و در نتیجه باید مقلد بود !!!
اولاً این كتاب را متخصص ( مجتهد ) نوشته است ولی آیا میتوان گفت پس درست است ؟!
ثانیاً این كتاب در سطح وسیعی در اینترنت و بین جوانها منتشر شده است :
www.isl.org.uk/modules.php?name=Downloads&d_op=viewdownload&cid=7
مگر ما مدعی نیستیم باید جواب استدلال را با استدلال داد
ثالثاً قصد این كتاب بی ارزش كردن و از سندیت انداختن احادیث و كتب اربعه شیعه است آیا میتوان به آنهایی كه این كتاب را می بینند گفت شما باید به این استدلالهای عقلی توجه نكنید و صرفاً تقلید كنید ؟ با وجود اینكه گفته اید : ضوابطی كه نقل شده از جنبه نظری فی الجمله صحیح اند
رابعاً حداقل درباره ضوابط و اولویت آنها بطور كامل توضیح دهید
با كمال تشكر و امتنان

پاسخ

با عرض سلام و تحیّت!
ما را به علت تأخیر در پاسخ معذور دارید: عمده علت غلط بودن برخی آدرس های ذكر شده و صرف زمان برای یافتن احادیث بود.
اما بعد:
الف) احادیثی كه معارض قرآن شمرده شده است.
1. حدیث«جعلنا... خزّانه فی سمائه وارضه...( ترجمه اصول كافی، ج1، ص196) كه ادعا شده با آیه50 سوره انعام «قل لا اقول لكم عندی خزائن الله» نمی سازد!
2. تناقض حدیث "شناخت علی(علیه اسلام) به نورانیت"(بحارالانوار، ج26، ص1 الی ص6) با آیات 44 از سوره آل عمران و آیات 44 و 46 از سوره قصص «ما كنت لدیهم اذ یلقون أقلامهم أیهّم یكفل مریم» و« ما كنت بجانب الغربی اذ قضینا إلی موسی الأمر» و«ما كنت بجانب الطور اذ نادینا»
ظاهراً منظور مستشكل، این فقره از روایت باشد كه امام علی(علیه اسلام) به سلمان و اباذر می فرماید:«أنا الذی أخرجت یونس من بطن الحوت بإذن ربی، أنا الذی جاوزت بموسی بن عمران البحر بأمر ربی و أنا الذی أخرجت إبراهیم من النار بإذن ربی».
پاسخ: مراد از خزائن در حدیث و آیه، همان خزائن رحمت و منبع فیض الهی است كه هستی و آثار آن را به هر چیزی افاضه می كند(ر.ك. به ترجمه المیزان، ج7، ص134)
تعارض وقتی برقرار است كه راهی برای جمع بین دو دلیل نباشد. حال این كه در این جا یك راه ساده برای جمع وجود دارد. و آن این كه "ما" در "جعلنا"(حدیث)، غیر از "من" در "عندی"(آیه) باشد.
توضیح این كه: "ما خزانه داران خداوند در آسمان و زمین هستیم" یعنی به ساحت قدسی و نور ملكوتی خویش چنین هستیم؛ كه هیچ استقلالی از خداوند نداریم و تابع محض اراده اوییم. اما "بگو من نمی گویم خزائن الهی در دست من است" تعرض به وجود مُلكی و با دید استقلالی دارد.
پرواضح است برای این "من" مُلكی معنا ندارد كه خزائن زمین در اختیار او باشد، چه رسد به آسمان!
برای كسی كه آشنای با معارف قرآن است، این گونه سخن گفتن هیچ بُعدی ندارد و از این گونه تعبیرات در قرآن بسیار وجود دارد. برای نمونه یك مثال ـ كه به محل بحث هم نزدیك است ـ را ملاحظه فرمائید: در آیه15 سوره فاطر بشكل تأكید و حصر می فرماید:«یا أیها الناس أنتم الفقراء إلی الله والله هو الغنی الحمید» یعنی ای مردم شما همه فقیر و محتاج خداوند هستید ـ حتی پیامبر و امام ـ و فقط خداوند بی نیاز و پسندیده است. اما همین صفت "إغناء" ـ كه فرع غناء است ـ را در آیه74 سوره توبه، به رسول خویش نسبت می دهد. «أن أغناهم الله و رسولُه من فضله»
رسول در آیه قبل فقیر و در این آیه، غیر از غنی، مغنی هم هست! وجه جمع همان است. یك بار رسول(ص) یا امام(ع) را به نظر استقلالی می نگری، او اختیار یك لحظه حیات خویش را هم ندارد، چه رسد به دیگری؛ اما یك وقت او را "خلیفةالله" می دانی كه فانی در اوست. آن وقت او مظهر همه صفات فعلی خدا اعم از خلق، احیاء و اغناء و ... می باشد. معانی "خلیفة" جز این نمی تواند باشد. خدا كه جائی غائب نیست كه كسی خلف او گردد!
غیر از آیات خلافت ـ «جعل فی الارض خلیفة» و ... ـ احادیث بسیاری در مجامیع شیعه و سنی براین مطلب دلالت دارد و حكماء و عرفای مسلمانان هم آن را مبرهن كرده اند(ر.ك. به فصوص الحكم، فصل اول)
از همین جا تعارض ظاهری حدیث دوم با آیات هم حل می شود: «پیامبر تو نزد موسی به جانب غربی نبودی» یعنی با این ساحت مُلكی نبودی، و«من به اذن خدا موسی را از دریا عبور دادم» یعنی با آن ساحت قُدسی و ملكوتی كه همان نور محمدی(ص) است موسی را عبور دادم.
نظر به این كه مستشكل از اهل سنت می باشد، و این اشكالات را برای وهن مذهب شیعه ایراد كرده است، به عنوان پاسخ نقضی باید به این نكته توجه داشت كه اهل سنت نیز روایاتی مشابه همین روایات نقل كرده اند؛ از جمله در منابع اهل سنت نقل شده است: «پیامبر نبیّ بود در هنگامی كه هنوز آدم(ع) بین روح و جسد بود.»(ر.ك. به جامع صغیر، ج2، ص96) اگر تعارض است، بین این گونه احادیث با آن آیات هم تعارض است.
"احمد" در "مُسند" خود آورده: «عن رجل قال: قلت: یا رسول الله! متی جعلت نبیاً؟ قال: و آدم بین الروح و الجسد» یعنی من پیامبر بودم درحالی كه آدم(ع) هنوز بین روح و جسد بود.(مسند احمد حنبل، ج4، ص66 با مضمونی نزدیك به این)
اگر این احادیث مسانید اهل سنت با آن آیات سازگار است(كه هست) احادیث مرحوم كلینی و مجلسی (علیهماالرحمة) نیز با قرآن سازگار است.
این كه تحلیل این احادیث چگونه است؟ فیض مقدس و صادر اول چیست؟ چگونه همه نشئات وجود، اعم از عالم عقل و مثال و ماده از سپهر جان خلیفه خدا ـ یعنی نور محمد(ص) ـ متحقق شده است؟! و چگونه او می تواند بگوید:
"بنگرم سرّ عالمی بینم نهان آدم و حوّا نرسته از جهان"
"من شما را وقت ذرّات است دیده ام پابسته ومنكوس وپست"
"از حدوث آسمان بی عمد آنچه دانسته بدم افزون نشد"(مولانا)
و صد نكته باریكتر از موی دیگر، اینها معارفی است كه حیقت آن از دست عقل ظاهربین بیرون است، و یا با ایمان و یا با احتمالاتی كه بشر با عقل خود بدان می رسد، تا حدودی می توان در آن به آرامش نسبی رسید.(ر.ك. به فصوص الحكم، ابن عربی، فصّ اول، و از متأخران عارفان شیعه كتاب مصباح الهدایة، امام خمینی و بعض رسائل عرفانی علامه طباطبائی مثل الولایة و الوسائط و ...)
در یك كلام؛ بجای تأویل آن احادیث نورانی، باید به تأویل خویش و تازه كردن ایمان پرداخت:
"كرده ای تاویل حرف بكر را خویش را تأویل كن نی ذكر را"
"بر هوا تأویل قرآن می كنی پشت و كژ شداز تو معنی سنی"
3. حدیث 17000 آیه داشتن قرآن(ترجمه اصول كافی، ج2)
پاسخ مناسب این بود كه در طرح اشكال، این حدیث متضاد با اجماع و امثال آن شمرده می شد، نه متضاد با خود قرآن.
اما وجود اندكی از این احادیث كه در كتب شیعه، كه آن هم بیشتر در ابواب نوادر ـ ابوابی كه در آن احادیث غیرمعمول بها جمع آوری می شوند ـ و از سوی راویان ضعیف ـ مثل بعضی از باطنیه ـ نقل شده، موجب هتك بسیار شده است؛ به طوری كه برخی متأخرین از علمای اهل سنّت(مثل ابوزهره) مرحوم كلینی را بدین سبب متهم به نفاق و خروج از اسلام، و مسلمانان را دعوت به تشكیك در همه روایات كافی كرده است. (ر.ك. به الامام الصادق، ابوزهره، ص326) حال آن كه امثال این روایات، با حجم بیشتر، در كتب معتبر اهل سنّت هم وجود دارد كه در آنها به كم و زیاد شدن یك كلمه (ر. ك. به صحیح بخاری، ج2، ص307و ج3، ص215) تا چند آیه (ر.ك. به همان، ج2، ص179و ص265 و ص140) و حتی چند سوره در قرآن اشاره شده است.
برای نمونه، در صحیح مسلم از ابوموسی اشعری نقل شده است كه به سیصد قاری قرآن گفت: «ما سوره ای را قرائت می كردیم كه از نظر شدّت و كمیّت به اندازه سوره توبه بود، اما من فقط یك آیه را به خاطر دارم». سپس جمله ای خواند كه در قر‌آنهای موجود نیست. و ادامه داد:« سوره ای دیگر نیز خواندیم كه شبیه یكی از مسبحّات بود، و جز یك آیه چیزی از آن به خاطرم نمانده است...»(ر.ك. به صحیح مسلم، ج3، ص 100)
در حدیثی دیگر، "سیوطی" در"الاتقان" از عمربن خطاب نقل می كند كه گفت:«القرآن ألف ألف و سبعة و عشرون ألف ـ یعنی یك میلیون و بیست و هفت هزارـ حرف»(الاتقان، ج1، ص121) كه با توجه به آن، قرآن موجود یك سوم آن قرآن خواهد شد، و دو سوم آیات حذف شده است.(ر.ك. به البیان، آیةالله خویی، ص203)
توجه به این نكته مهم ضروری است كه معروف بین علماء مسلمین چه شیعه و چه سنّی عدم تحریف قرآن است. اما جفا این جاست كه این گونه احادیث ـ با كمیت و كیفیت بیشترـ از امثال سیوطی مجاز است ـ و ابوزهره او را تبرئه میكند.(الامام الصادق، ص326) ـ اما از كلینی مجاز نیست، و موجب خروج او از اسلام است!
علاوه بر همه اینها، آنچه منقول از كلینی است ـ غیر ضعف سند ـ ‌قابل توجیه است، به خلاف منقولات صحاح و.... كه هیچ راه توجیه ندارند.
با دقت در همه روایاتی كه مرحوم كلینی در ج2 در ابواب مربوط كافی آورده، به خوبی می توان یافت كه مراد او از آنچه اضافه بر قرآن موجود بوده، در واقع شأن نزول و تأویل آیات و.. بوده كه پیامبر(ص) آن را هم از سروش آسمانی دریافت، و بر امیرالمؤمنین املا می كرده است، و علی(علیه اسلام) آنها را هم در مصحف خود ـ كه در "دو لوح" نوشته ـ آورده است.
برای نمونه روایت احمدبن محمد بن ابی نصر از امام رضا(علیه السلام) را ملاحظه كنید: او می گوید: امام رضا قرآنی به من داد و فرمود در آن نگاه كن. من آنرا باز كردم، در آن سوره "لم یكن الذین كفروا(سوره بیّنه) را خواندم، و در آن نام هفتاد نفر از قریش را با نامهای خودشان و نام پدرانشان یافتم.(اصول كافی، ج2، و كتاب فضل القرآن، ص631)
این حدیث ـ كه البته آن هم در ابواب نوادر آماده ـ واضح است كه مراد از نام این افراد، همان تأویل آیات و شأن نزول و ... بوده است نه عین آیات. با احتساب اینها البته حجم قرآن چندین برابر قرآن موجود می شود، و چیز عجیبی نیست.
4. حدیث جواز بهتان به بدعت گذار«... با هتوهم كیلا یطمعوا فی الفساد فی الإسلام»(وسائل، ج11، ص508) متعارض با آیه 108 سوره انعام «لاتسبّوا الذین یدعون من دون الله» وآیه 8 سوره مائده«لایجرمنّكم شنآن قوم علی ألاتعدلوا» دانسته شده است.
پاسخ ما آن است كه این قیاسی مع الفارق است. آن چه می تواند مقابل آیه قرار گیرد، دستور به سبّ اهل بدعت از مسلمین در حدیث ـ «وأكثروا من سبّهم» ـ با آیه است، نه قسمت جواز بهتان به آنها. در آیه قرآن سب نهی شده و نه بهتان و بین سب و بهتان فرق بسیار است.(دقت كنید.)
البته با توضیحی كه خواهیم داد، آن هم تعارضی با آیه مورد بحث ندارد.
واقع امر آن است كه موضوع آیه و حدیث دوتاست؛ در آیه، منظور مشركین است، و در حدیث، مسلمین اهل بدعت! پس طبیعی است حكم دوتا باشد؛ یكی جواز و یكی امتناع.
در بحث بهتان هم، حداكثر مستشكل می توانست بگوید: این قسمت حدیث رسول الله(ص) ـ «باهتوهم...» ـ متعارض با احادیث نهی از كذب و بهتان است، نه متعارض با نهی از سبّ مشركین! كه آن را هم فقهاء شیعه زودتر طرح كرده و پاسخ گفته اندز(ر.ك. به المكاسب المحرمة، شیخ انصاری، ج2، ص118)
ب) احادیثی كه مخالف اجماع امت اسلامی است؛ مثل حدیثی كه می گوید: هر كس جمعه ای براو بگذرد و سوره توحید را نخواند، بر دین ابولهب مرده است.(ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 510)
در این ارتباط، با اغماض از بررسی سند این روایت، اشكال عمده در دو چیز است: اولاً اجماع معتبر، نزد شیعه شرائط خاصی دارد، كه در نهایت باید كاشف از رأی معصوم باشد و چنین اجماعی بر خلاف حدیث سراغ نداریم.
ثانیاً به لحاظ اصولی، اجماع یك دلیل لبّی است، و تعارض محصّلی بین آن و دلیل لفظی متصور نیست، مگر در مواردی كه اجماع فقهاء صریح در مخالفت با یك دلیل لفظی باشد، كه در این صورت می تواند نشانه اعراض آنها از حدیث، و به تبع نشانگر ضعف سند یا دلالت حدیث نزد آنان باشد؛ و در مسأله مورد بحث، چنین اجماعی وجود ندارد.
ج) احادیثی كه مخالف عقل قلمداد شده است:
1) روایت كافی در باره خر(ترجمه اصول كافی، ج1، ص340الی ص343)
پاسخ: ظاهراً منظور روایت شماره 7 باب باشد. روایت دو قسمت دارد: یكی به مردن عُفیر ـ الا‌غ پیامبر(ص) ـ ساعتی پس از فوت پیامبر(ص) اشاره دارد؛ قسمت دیگر: سخن گفتن این الاغ با پیامبر(ص) در زمان حیات آن حضرت و خبر دادن به اینكه از نسل الاغی است كه با جناب نوح در كشتی بود و ...
قسمت دوم روایت با لفظ «روی أن أمیرالمؤمنین قال» ذكر شده، و به لحاظ سند ضعیف است.
ما نمی دانیم چگونه این روایت به نظر ایشان مخالف عقل آمده است؟! اینكه یك الاغ روز رحلت صاحبش ـ حتی اگر او پیامبر(ص) نباشد ـ بمیرد ـ‌ حتی از فزع مرگ صاحبش ـ چه بُعد عقلی دارد؟ اگر چنین است: قصه سگ اصحاب كهف ـ مصرح در قرآن كریم‌ ـ باید دو چندان مخالف عقل باشد! سگی همراه اصحاب خود مدت سیصد سال خوابش ببرد، باز بیدار شود و دوباره همراه آنان بمیرد! آیا نویسنده مسلمان آن كتاب، این آیات خدا را هم مخالف عقل می داند؟!
تكلم آن الاغ با پیامبر(ص) هم هیچ بُعد عقلی ندارد. سخن گفتن الاغ بعیدتر است یا به زبان آمدن سنگریزه و شهادت به رسالت محمد(ص)؟! قرآن كریم از سخن گفتن هدهد با سلیمان(ع) هم ذكری به میان آورده است. آن هم مغایر عقل است!؟ یا محمد(ص)ـ العیاذ بالله ـ كمتر از سلیمان است؟!
علاوه بر اینها، حدیث كلینی بیشتر مخالف عقل است یا حرف زدن گاو با پیامبر(ص) و ابوبكر و عمر، و حرف زدن گرگ با آنها و ایمان آوردن آن سه به حرف گاو و گرگ! كه در صحیح بخاری آمده است؟!(ر.ك. به صحیح بخاری، ج2، ص45)
2. حدیث در باره شیر خوردن پیامبر(ص) از پستان ابوطالب(ترجمه اصول كافی، ج2، ص329)
پاسخ: در سلسله حدیث "عن رجل من اصحابنا" آمده كه موجب ضعف سند روایت می شود از این رو لزومی به پذیرش و تأویل نیست.
اما حتی اگر از ضعف سند اغماض كنیم در مدلول آن با عقل تعارضی نیست، والا باید كل معجزات انبیاء و اولیاء را خلاف عقل بدانیم!
به گمان ما این روایت هم به اندازه روایت "دزدیده شدن پیراهن موسی(ع) توسط یك سنگ هنگام آب تنی و تعقیب سنگ توسط موسی(ع) ـ به طور عریان ـ تا محله عمومی بنی اسرائیل"(ر.ك. به صحیح بخاری، ج2، ص247) یا "ریختن ملخ هایی از طلا بر سر ایوب(ع) و ولع او به جمع آوری آنها"(ر.ك. به صحیح بخاری، ج1، ص42) یا "سیلی زدن موسی(ع) بهملك الموت كه برای قبض روح او آمده بود كه موجب كوری ملك الموت شد"(ر.ك. به صحیح مسلم، ج2، ص309 و صحیح بخاری، ج2، ص163) و دهها نمونه دیگر از صحاح اهل سنت مغایر با عقل نیست! چون روایت كلینی با قبول امكان عقلی اعجاز حل شدنی است، بخلاف روایات بخاری و مسلّم، كه با مسلمات دینی ما هم سازگار نیست.
3. حدیث در باره اینكه كره زمین روی پشت نهنگ و ماهی است!(كافی، ج8، ص90)«سألته عن الارض علی أی شیء هی قال علی حوتٍ...».
پاسخ: روایت به لحاظ سند خوب است، گرچه انتساب كتاب "روضةالكافی" به مرحوم كلینی محل تردیدهایی است. با این وجود، به لحاظ منطقی سزاوار بود این حدیث را معارض علوم تجربی بشمارد، نه عقلی.
اما در مورد این گونه روایات، یك نكته اساسی وجود دارد و آن فرق بین روایات علمی و عملی است.
در مورد روایاتی كه متعرض اعمال و آداب، و به عبارتی در مقام انشاء است، شارع به لسان عرف و محاوره سخن گفته است، و جز این هم سزاوار نبوده و خلاف حكمت می باشد، چون باید مكلفین، تكالیف خود را بفهمند تا بتوانند به آنها عمل كنند. امّا در مورد اخبار علمی ـ یعنی اخباریات متون دینی ـ چنین الزامی وجود ندارد. بلكه اصلاً ممتنع است كه بتوان حقایق بلند علمی را ـ آن هم در افق علم الهی ـ در زمانه ای دور از علم، به طور كامل بیان كرد. در این شرائط راهی جز زبان تمثیل و تشبیه و امثال آن نمی ماند؛ از این رو كاوش برای تفسیر اخبار علمی قرآن و عترت با كاوش در تفسیر اخبار عملی آنها متفاوت است، و از یك شیوه پیروی نمی كند. منظور از"حوت" چیست؟ همان قدر نیاز به تأمل و كاوش دارد كه منظور از"ماء" در آیات «و عرشه علی الماء»! از این رو علم به اینها را باید به اهلش واگذاشت.
به علاوه این گونه اخبار هم در قرآن نمونه دارد ـ مثل شیپوراسرافیل ـ كرسی، عرش و ... ـ و هم در مجامیع روایی اهل سنت. برا ی نمونه به روایتی از صحیح بخاری كه نزدیك به روایت مورد اشكال است ـ و از قضا نامفهوم تراست ـ توجه كنید.
در صحیح بخاری آمده است: «خداوند آسمانها را بر انگشتی، زمینها را بر انگشتی، درختان را بر انگشتی، آب و خاك را بر انگشتی و دیگر خلائق و موجودات را بر انگشتی قرار داد و سپس گفت: من پادشاهم.»(صحیح بخاری، ج4، ص278 و ص280)
4. منع آمیزش با كُردها(كافی، ج5، ص352)«لاتنكحوا من الأكراد أحداً فإنهم جنس من الجن كشف عنهم الغطاء»
پاسخ: این روایت شاذی است كه فقهاء به آن عمل نكرده اند. اما آیا اینكه قوم و قبیله ای از كُرد یا ترك یا ... از جنس جن بشود یا نكاح با آنها ممنوع گردد؟! پرواضح است نه اولی مخالف عقل است، و نه دوّمی.
در این موضوعات مقدمات بسیاری متصور است كه ما نسبت به آن بی اطلاعیم، و دسترسی به آن هم نداریم. در این موارد عقل ساكت است، نه مخالف. استبعاد و عدم انس ذهنی ما به امری نشانه مخالفت عقل نیست؛ والا حدیث "حلّیت خوردن گوشت سوسمار"(ر.ك. به صحیح بخاری، ج4، ص231) بعیدتر و تعجب برانگیزتر است!
بله؛ مثل آنچه ابن جوزی قرشی در كتاب الموضوعات، باب نكاح آورده كه رسول الله(ص) فرمود:« للمرأة ستدان القبر و الزوج قال أیها أفضل؟ قال: القبر»(الموضوعات، ج3، ص237) مسلّم است با عقل تنافی دارد.
این كه آدمیانی از جنس جن باشند ـ یعنی جن به شكل آدمی درآمده یا با آدمی آمیزش كرده و نوادگانی درست كرده باشد ـ هم خلاف عقل نیست. مدعی خلاف باید برهانی بر امتناع آن بیاورد.
به هر حال، حدیث غیر از ضعف سند، حداكثر دلالت بر قبیله و قومی خاص دارد، و شامل همه زمانها و مكانها نمی شود.
د) روایاتی كه خلاف علوم تجربی است.
1. روایتی كه می گوید جمعه كوتاهترین روزهاست.(مصباح المتحجّد، ص205)
پاسخ: سخن همان است كه در باره اخبار علمی گذشت.
2. حدیث "آهن نجس است"(وسائل، ج1، ص100 و ص204) «...لأن الحدید نجس»
پاسخ: به لحاظ منطقی یك اشكال اساسی به مستشكل وارد است و آن خلط حوزه حقایق و اعتباریات است. توضیح اینكه دایره اظهار نظر علوم تجربی، حقایق خارجی، آن هم فقط حقایق حسی نه غیر حسی است، و نه اعتباریات!
حرام، حلال، ممنوع، مجاز، نجس، طاهر و ...(احكام تكلیفی و وضعی) همه احكام اعتباری اند، واصلاً جای اظهارنظر تجربی نیست.
برای آشنایی بیشتر با اعتباریات و فرق آنها با حقایق به مجموعه آثار شهید مطهری، ج6، اصول فلسفه و روش رئالیسم مقاله ششم مراجعه كنید.
نهایت چیزی كه مستشكل می توانست بگوید این بود كه: روایت فوق مخالف سنّت و روایات دیگر است، كه البته، زودتر از او، خود مصنفین كتب اربعه بدان پرداخته اند ـ چنانچه شیخ آن را شاذ و مخالف اخبار كثیره دانسته است ـ و از این رو یا حمل بر تقیه شده، یا استحباب.(ر.ك. به وسائل، ج1، ص204)
هـ) روایاتی كه مخالف تاریخ صحیح است:
گلی كه در چین روی آن "لااله الا الله محمد رسول الله" نوشته می شود.
پاسخ: آدرس روایت در جلد 42 بحارالانوار است، و كامل آن این است كه روی آن گل "لا اله الا الله محمد رسول الله" و"لا اله الا الله و علی خلیفة رسول الله" نوشته می شده است.
باید توجه داشت كه این گزارش، توسط امام صادق(ع) بیان نشده است، بلكه ادعای وجود چنین گلی از سوی یك فرد چینی، در محضر امام صادق(ع) بوده است؛ و مهمتر این كه هیچ تعارضی با تاریخ صحیح ندارد؛ چون نبود در تاریخ دلیل بر نبود در چین نیست.(دقت كنید)
اگر كسی آدرس می گرفت و می رفت و آن را نمی یافت مسلّم بود كه راوی دروغ گفته است، اما این كه در تاریخ چین یا تاریخ جهان ـ آن هم مقداری كه تاكنون باقی مانده است ـ‌ چنین چیزی منعكس نشده ـ بفرض كه همه تاریخ ها را هم زیرورو كرده باشیم ـ آیا به عقل خودتان، این دلیل بر كذب روایت می تواند باشد!؟ مگر همه وقایع ریز و درشت در تاریخ نقل شده است؟ آن هم موضوعی كه با اعتقادات قومی ناسازگار است!
از این قصه مهمتر و عام البلواتر،‌ جریان شق القمر است، و قرآن هم بدان تصریح كرده است. آیا در تاریخی غیر از خود مسلمانان و نوعاً مستند به آیات قرآن ـ‌ تاریخ دیگری آن را نقل كرده است؟! در صورت عدم نقل، آیا نویسنده كتاب این آیه را هم به علت تعارض با تاریخ صحیح از قرآن پاك خواهد كرد؟!
در پایان كلام را به شعر مولوی ختم می كنیم. مولوی می گوید:
"این قدر گفتیم باقی فكر كن فكر اگر جامد بود رو ذكر كن"
"ذكر آرد فكر را در اهتزاز ذكر را خورشید این افسرده ساز"
با التماس دعا.

مشاور : موسسه ذکر | پرسش : چهارشنبه 25/4/1382 | پاسخ : يکشنبه 9/6/1382 | | | 0 سال | معارف اسلامي | تعداد مشاهده: 230 بار

تگ ها :

UserName