سه شنبه 27 فروردين 1404 - 14 شوال 1446 - 15 آوريل 2025
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
كتاب ديات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 5
متن
درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
" جلسه پنجم "
بحث اخلاقى
حديث اخلاقى روز چهارشنبه را به مناسبت بحثهاى روز، حديثى از اميرمؤمنانعلى(ع) انتخاب كردم. «قال اميرالمؤمنين(ع): نعم زاد المعاد، الاحسان الى العباد». درحديث ديگرى هم تعبير چنين است «رأس الايمان، الاحسان الى الناس». يكى ازبركات حكومت اسلامى همين مراسمى كه به نام جشن عاطفهها، جشن نيكوكارى وامثال آن است كه در مناسبتهايى از سال مىگيرند و مردم بسيج مىشوند كه نسبت بهقشر محروم و افرادى كه گرفتارى اقتصادى دارند، كمكهاى كنند. در آستانه شروعمدارس، احتياج به لباس، وسائل درس، وسائل كتاب و امثال اينها دارند، و توانايىندارند، باعث عقب ماندگى درسى آنها مىشود، باعث شرمندگى آنها، نزد دوستانشانمىشود، روح آنها تاريك مىشود، قلب آنها مىشكند، احساس حقارت مىكنند،چيزهايى كه خدا به آن راضى نيست، و چه خوب است كه مردم بسيج بشوند و بهيكديگر كمك كنند. اسلام، الهام بخش احسان و نيكوكارى است، و اين دو حديثى كهاز اميرمؤمنان خواندم، شاهد بسيار خوبى است.
در حديث اول مىفرمايد: «نعم زاد المعاد، الاحسان الى العباد» چه بسيار خوباست، زاد و توشه معاد، احسان به بندگان خدا باشد. اگر اين حديث را با آن آيه، كنارهم بگذاريم كه مىفرمايد: «تزوّدوا فان خير الزّاد التّقوى» زاد و توشه تهيه كنيد،بهترين زاد و توشه، زاد و توشه تقواست. از اين دو استفاده مىشود، يك پيوندى بينزاد و احسان هست. احسان زاييده تقواست، و به يك معنا، تقوا زاييده احسان است.كسى كه احسان و نيكوكارى ندارد، تقوا ندارد، كسى كه احسان و نيكوكارى دارد، تقوإے؛44ظظهم زاييده آن است.
حديث دوم هم مىگويد يك رابطهاى بين ايمان و بين احسان است. «رأس الايمانالاحسان الى الناس» كه اين دو حديث را من از كتاب «غرر الحكم» نقل مىكنم. آدم باايمان به بندگان خدا نيكى مىكند، آدم ضعيف الايمان نيكى نمىكند. اين دو حديث بهتنهايى كافى است كه اهميت اين مطلب را برسانيم، دم از ايمان مىزنى، اما انحصارطلبى، همه چيز را براى خودت مىخواهى، دم از يوم المعاد مىزنى، امّا ذخيرهاىبراى آن تهيّه نكردهاى، اين دليل بر اين است كه ايمان به معاد ضعيف است، يا اصلايمان به خدا ضعيف است.
خدا بندگان خودش را دوست دارد، هر كسى بندگان خدا را دوست دارد، خدا آنهارا دوست دارد، خدا بندگانش را مىخواهد به وسيله يكديگر آزمايش كند، برنامههاىنيكوكارى و احسان را دستور داده. جالب اين است كه در اين دو حديث «مؤمن»نيست، يكى «العباد» است، يكى «الناس» است، «نعم زاد المعاد، الاحسان الى العباد»حتى آنهايى هم كه مسلمان نيستند امّا بيچارهاند، محرومند، شامل آنها مىشود،دشمن اسلام نباشد، مستضفعند، ناتوانند، به آنها نيكى كن. دوّمى هم هم «الاحسانالى الناس» است، ناس يك معناى وسيع دارد، همه را شامل مىشود.
نكته مهمّى كه در اينجاست و همه برادرها بايد روى آن دقت كنند، اين است كهاحسان و نيكوكارى كردن به مردم، دو رقم تأثير دارد، يك اثر در احسان شونده دارد،يك اثر در احسان كننده، و تأثيرش در احسان كننده مهمتر است از تأثيرى كه دراحسان شونده دارد، آن كسى كه به او احسان مىشود، ظاهراً كمكى به او شده است، بهنوايى رسيده است، مشكلى از او حل شده است، قلبى شاد شده است، دلى مسرورشده است، خدا راضى شده است، ولى آثارى كه در احسان كننده است مهم است، ماخيال مىكنيم كه ما داريم، بذل و بخشش مىكنيم و چيزى به ديگرى مىدهيم و منّتمىگذاريم، نه، بهره اصلى را ما مىبريم، قرآن مجيد مىگويد: «خذ من اموالهم صدقةًتطهّرهم و تزكّيهم بها» از آنها صدقه بگير، اين باعث مىشود كه آنها پاك شود، و نموّكنند. يك سلسله خوهاى زشت حيوانى در انسان است، از قبيل بخل، حسد، كبر،غرور، انحصار طلبى، حب به دنيا و عشق به دنيا، اينها باعث عقب ماندگى انسان است«خذ من اموالهم صدقةً تطهّرهم» وقتى زكات يا صدقه، يا احسان از اينها مىگيرى،سبب مىشود دل و جان و روح اينها پاك شود از بخل، از حب دنيا، از حرص، «وتزكّيهم بها» باعث رشد و نموّ آنها مىشود. زكات، با «ز» به معنى نموّ است، روحنيكوكارى، روح احسان، روح سخاوت، فضايل انسانى، آنچه انسان به خاطر آن، نامانسان دارد، در او پرورش پيدا مىكند. شايد بعضى از احاديث كه مىگويد: - وقتىشخصى درهمى را در دست فقير مىگذارد، قبل از آنكه به دست فقير برسد، به دستخدا مىرسد - اشاره به همين نكته باشد؛ يعنى پيش از آنكه فقير از آن درهم بهره ببرد،توى دهنده درهم، استفاده مىكنى.
آن آيه شريفهاى كه ما در تفسير نمونه هم بحث كافى رويش كردهايم و گاهى هماشاره كردهام، بسيار پُر معنا است. «مثل الّذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبّة»نمىگويد «انفاقهم، كمثل حبة»، انفاق اينها نموّ پيدا مىكند، مىگويد: خودشان «مثلالذين ينفقون» آنهايى كه انفاق در سبيل الله مىكند، آنها مثل يك دانه پُر بركت هستندو نموّ مىكنند، و هفت خوشه و هر خوشه صد دانه، هفتصد دانه، «و الله يضاعف لمنيشاء» نموّ و رشد اخلاقى خودِ دهنده، قبل از گيرنده. اينها مسايل مهمّى است كهانسان وقت روى آن فكر كند، مىفهمد كه انفاق فى سبيل الله چقدر مهم است.
سوره بقره را دقّت كنيد، بسيارى از آياتش مربوط به انفاق است، و اگر كسى آياتانفاق را در سوره بقره جمع كنى، و يك شرح خوبى بر آن بنوسيد، يك كتاب مىشود.ريزهكارىها در باره انفاق، شخص انفاق كننده، شخص انفاق شونده، نحوه انفاق،مالى كه انفاق مىكند، چطور انفاق بكند، قبلش چه باشد، بعدش چه باشد، نيتشان چهباشد، آياتى زياد است. اين مسأله بسيار مهم است.
برادران اهل علم، بايد مبلّغان مردم باشند به سوى انفاق و نيكوكارى. همه مردممخاطب به اين خطاب هستند، نه پولداران، فقيرترين مردم هم مىتوانند يكخودكار، يك دفتر، به يك شخص نيازمند بدهد، روح تعاون، و احسان و نيكوكارى،و دلسوزى بندگان خدا در همه دميده شود، منحصر به گروه خاصى نباشد.
اين جمله را هم عرض كنم، بحث را كوتاه كنم، طولانى نشود، در حد يك تذكّراخلاقى. اين «تطهّرهم و تزكّيهم بها» دو معنا دارد، و شايد هر دو معنا در آيه جمعباشد. طهارت فرديى از صفات رذيلهاى مثل حرص، بخل، دنيا پرسى، و طهارتاجتماعى، جامعه هم پاك مىشود، دزديها، ناموس فروشىها، انحرافها، عواملمختلفى دارد، يك عاملش فقر است، فقر برچيده بشود، جامعه پاك مىشود.«تطهّروهم» جامعهشان پاك مىشود. «تزكّيهم بها» جامعه نموّ مىكند، روح تعاون،دوستى، رفاقت، همبستگى، اتحاد، خوش بينى و اعتماد در ميان مردم پيدا مىشود.
اميدوارم خداوند هم به خود ما توفيق عمل بدهد و هم مبلّغان اسلام در اين مسألهحسّاس باشيم، كارى بشود كه ان شاء الله مردم بفهمند كه در پرتو اسلام هم دنيادرست مىشود و هم آخرت، هم فرد ساخته مىشود و هم جامعه. برگرديم به بحثفقهى.
خلاصه مسأله اولى
در بحث فقهى در مسأله اولى بوديم، در مسأله اولى گفتيم: انواع قتل سهتاست:قتل عمد، قتل شبه عمد، و قتل خطا. تفسير هر سه را گفتيم. بعد دليل اين تقسيم ثلاثىرا خواستيم، آيه قرآن اشارهاى به او بود، اجماع هم بر اين مسأله قائم است، بناء عقلاهم فى الجمله بود، و امّا مهمتر از همه، احاديث بود كه اين احاديث دلالت مىكند كهما سه نوع قتل داريم و هر كدام حكم مخصوص به خودش را دارد. گفتيم: احاديثى كهداريم عمدتاً در باب 11 از ابواب قتل نفس جمع شده است كه حدود بيست حديثآنجا نقل كرده است، اينها پنج گروه است، چهار گروهش را ذكر كرديم كه اينهامجموعا دلالت دارد، يك گروهش كه صريح است، سه گروه ديگر هم جمع بينها،اقتضا مىكند كه احكام ثلاثه قتل را قايل بشويم. در اينجا دو حديث معارض داشتيم،ظاهر اين دو حديث اين است كه ما دو نوع بيشتر نداريم، قتل عمد و قتل خطا، شبهعمد هم جزو عمد است. همان حرفى كه از مالك امام اهل سنّت نقل شده بود، كه اودر قتل شبه عمد هم قايل به قصاص بود. بنا بر اين اگر كسى چوبى، عصايى، شلاّقى بهدست و يا پاى كسى بزند، كم هم باشد، عادتاً هم نمىكشد، امّا اين شخص حسّاسيتىداشت، از دنيا رفت، حكمش قصاص و اعدام است. گفتيم: اين حرف درست نيستبه ادله مختلف. منتها اين دو حديث يك مقدار بر كلام مالك شاهد است. اين دوحديث را ديروز اشاره كردم حديث ششم و حديث هشتم، از باب 11، حديث ششمرا مىخوانم.
حديث اولى كه قتل شبه عمد را مثل قتل عمد مىداند
«ابن ابى عمير، عن على بن حديد، جميعاً عن جميل بن درّاج، عن بعض اصحابنا»،مرسله است، جميل بن درّاج عن بعض اصحابنا نقل مىكند «عن احدهما (امام صادقيا امام باقر(ع) قال : قتل العمد كلّ ما عُمِد به الضرب (يا) كلّ ما به عَمَدَ به الضرب،فعليه القَوَد» هر ضربى، قصاص دارد، اين ندارد، ضرب با اسباب مهلكه، نه، سوط وعصا را هم شامل مىشود، به دست و پا را هم شامل مىشود. بنا بر اين، تمام مواردضرب، چه جاهاى مهلك و چه جاهاى غير مهلك باشد، همه داخل در قَوَد و قصاصاست، و اين حرفى است كه مالك داشت. ذيلش مىفرمايد: «و انّما الخطاء ان تريدالشىء فتصيب غيره» «انّما» دليل بر حصر است. خطا، فقط آن جايى است كه ارادهكردهاى چيزى، چيز ديگرى است. معنايش اين است كه خطا منحصر به آن جايىاست كه نه قصد به سبب است و نه مسبب، اما عمد، آن جايى را مىگيرد كه قصد سببو مسبب هر دو باشد يا فقط سبب. «تريد الضرب»، ضرب سبب است، خواه «تريدالمسبب» هم باشد، كه قتل است، يا نباشد، «انّما» هم دليل بر حصر است. فعلى هذا اينروايت اولى دلالت مىكند به حسب اطلاق و به حسب ظاهر، اينكه قتل عمد، اعمّاست از آنچه كه ما قتل عمدش مىناميم، و آنچه به نام شبه عمد است، هر دو داخل درعمد است.
(سؤال و پاسخ استاد): شبه عمد داخل در عمد است، «قتل العمد، كلّ ما عمد بهالضرب»، قتل عمد هر جايى است كه عمد به ضرب باشد، هر كجا عمد به ضرب استقتل عمد است. يعنى عمد به سبب است، عمد به سبب، عمد به ضرب است، اعم ازاينكه قصد مسبب داشته باشد، يا نداشته باشد.
ذيلش هم «انّما» دارد، «انّما» خطا آن جايى است كه اصلا نه سبب را اراده كنى و نهمسبب را. پس خطاى لا شكّ فيه و مطلق خطا همهاش برمىگردد به آنجايى كه قصدسبب و مسبب ابدا نكرده باشد. اين يك روايت.
روايت دوم
و اما حديث هشتم، «عن على بن الحكم، عن على بن حمزة، عن ابى بصير، عن ابىعبدالله(ع) قال: لو انّ رجلاً ضرب رجلاً بخزفة (يك چيز سفالى، كوزهاى) او باجرة»آجر، خزفة و آجر را ممكن است بگوييم: آدم كش است، «او بعود»، چوب، عصا،اينكه ديگر هميشه قاتل نيست، «فمات كان عمدا» معنايش اين است كه آجر را به هركجا بزند، خزفه را به هر كجا بزند، چوب را به هر كجا بزند و باعث مرگ بشود، قتلعمد است. اين قصد سبب است، قصد مسبب را ندارد، اطلاق دارد، اگر بخواهيد،مقتضاى اين اطلاق را عمل كنيم بايد قايل بشويم كه قتل شبه عمد داخل در قتل عمداست .
بحث در باره دلالت اين دو حديث
عمدتاً اين دو روايت است، كه دلالت بر بحث ما مىكند و دلالت اين دو حديثفى الجملة بد نيست، يا به مقتضاى اطلاق يا كمى بيش از اطلاق. دليل بر قول مالكاست.
اشكال سندى حديث اول
امّا حديث چندتا مشكل دارد. مشكل اول سند است. يك حديث متضافر كهنيست، دوتاست، و در اينجا مشكل سندى دارد. اما حديث اول كه مرسل جميل بود.حديث مرسل حجت نيست، و لو حديث مرسل جميل باشد. جميل از اصحاباجماع است. (جميل الجميل مع ابان و العبدلان ثم حمادان) در اشعار معروفبحرالعلوم است كه اصحاب اجماع را هيجده نفر ذكر مىكند. بودن جميل از اصحاباجماع، مشكلى را حل نمىكند. ولى ابن ابى عمير هم در اين سند هست، اما ابن ابىعمير از جميل نقل نمىكند، بلكه همطراز جميل است، يعنى هم ابن ابى عمير عنبعض اصحابنا، هم جميل عن بعض اصحابنا، بنا بر اين سند حديث را به عنوان جميلعن بعض اصحابنا و اصحاب اجماع بودن مشكلى را حل نمىكند، بارها گفتهايم:اصحاب اجماع خودشان اجماعى هستند، امّا سند بعد را بايد بررسى كرد، دليل بر ايننمىشود كه ما به خاطر اصحاب اجماع بودن آخر سند را ناديده بگيريم.
اشكال ديگر اين حديث
بنا بر اين، مشكل اين سند حل نشد، اما دو مشكل ديگر دارد، يك مشكلش ايناست كه موافق تقيه است، چون در بين اصحاب ما چنين قولى نيست، در بين اصحابعامه چنين چيزى داريم، و لذا بعضىها اين دو حديث را بر تقيه حمل كردهاند چونموافق قول مالك است. اما آيا ما تقيّه را تا اين اندازه هم مىتوانيم قايل بشويم؟جمهور عامه موافق ما هستند، مالك مخالف است، آيا در عين حال ما بازهم از آنهاتقيّه كنيم؟ جمهور عامّه موافق ما هستند.
اللّهم الاّ اينكه در يك منطقهاى بوده كه فقط پيروان مالك در آنجا زندگىمىكردهاند، اگر يك چنين منطقهاى در صدر اسلام و موقع صدور حديث بتوانيم پيداكنيم كه در آن منطقه منحصرا يا اغلب، پيروان مالك بودهاند، و ايجاب مىكرده كه يكچنين تقيّهاى نسبت به آنها بشود.
اشكال سوم اين حديث
مشكل سوّم اين است كه معرض عنهاى اصحاب است. سلمنا كه اينها دلالتداشته باشد، اينها معرض عنهاى اصحاب است، و لا يقاوم آن احاديث سابقه را و آناحاديث اقوا و اظهر از اين احاديث هستند. فلذا بعضى از بزرگان اين گونه احاديث راحمل كردهاند بر آن جايى كه قصد سبب و مسبب هر دو باشد. گفتهاند: «قصد الىالضرب» يعنى ضرب در طريقِ قتل، يعنى ضربِ مهلك، يعنى ضربى كه يقتل به غالبا،يك چنين موردى. نتيجه اين شد كه اين حديث من جهات شتّى قابل عمل نيست، و ازكار مىافتد.
اشكال سندى حديث ابوبصير
و امّا حديث بعد، حديث ابوبصير مشكل سندىاش مهمتر است. اينجا يكجميلى بود از اصحاب اجماع كه كار را حل بكند، يا ابن ابى عمير بالواسطه بگوييم:نفسش شامل اين هم مىشود، ولى در حديث ابى بصير، جناب على بن ابى حمزه دراين وسط بود، و على بن ابى حمزة، على بن ابى حمزه بطاينى است، كه مىگويند: «كانقائدا لابى بصير»، ابو بصير نابينا بود و على بن ابى حمزه دست ابو بصير را مىگرفت واين طرف و آنطرف مىبرد. در باره على بن ابى حمزه در علم رجال توفانى برپاست،غالبا تضعيفش كردهاند، تعبيرات مختلفى در بارهاش هست، بعضى گفتهاند: «كان احدعُمد الواقفة» يعنى ستون واقفيه، يكىاش همين على بن ابى حمزه است. واقفيهكسانى هستند كه «وقفوا على أبى الحسن الكاظم(ع) هفت امامى هستند. على بن ابىحمزه هم در زمان امام صادق(ع) بوده، هم در زمان امام موسى كاظم، اما «وقف علىأبى الحسن و لم يقبل بعد أبى ابراهيم» كه امام موسى كاظم باشد، «احداً»، بنا بر ايناحد عُمد الواقفيه است.
سخن ابن غضائرى در باره على بن ابى حمزه
ابن غضائرى در بارهاش شديدتر مىگويد: «لعنه الله، اصل الوقف و اشدّ الخلقعداوةً للولى من بعد أبى ابراهيم» يعنى بعد از امام كاظم، اشد الناس عداوةً براى امامرضا بود. دشمن شديدى بود، عداوت داشت. و على بن حسن بن فضال كه خودشمشكل فطحى بودن را دارد، به اين معنا سيزده امامى است، به جاى 12 امامى، وعبدالله بن افطح را بعد از امام صادق امام مىداند و بعد از عبدالله بن افطح امام كاظمرا و بعد امام رضا خود او كه مرد مقدسى بود ولو فطحى بود و منحرف بود ولىمقدّس، در باره على بن ابى حمزه مىگويد: «كذّابٌ»، تنها مسأله انحراف عقيدتىنيست، «كذّاب، متهمٌ ملعونٌ قد رَوَيتُ عنه احاديث كثيرة» يا «رُوِيَت عنه» ظاهراً«رَوَيْتُ عنه» است. من قبلاً رواياتى از اين نقل كردم، يا روايتى از او نقل شده است. «وكتب فى تفسير القرآن كلّه من اوّله الى آخره» در كتابهايى كه در باره تفسير قرآن از اولتا آخر بوده، چيزهايى از اين مؤمن يا غير مؤمن نقل شده است، «الاّ» اينجا محلّ شاهداست، «انّى لا استحلّ ان اروى عنه حديثا واحداً» من حلال نمىشمرم كه حديثواحدى از او نقل كنم. بنا بر اين، توصيف به كذّاب، ملعون، دشمن امام على بن موسىالرضا، و احد عُمد الواقفة و اينكه تمام احاديثش مشكوك است، و احاديثى از او نقلنمىكنم. و به اين ترتيب حديثى كه در سندش على بن ابى حمزه باشد ظاهراً همهعلما با آن معامله ضعيف مىكنند و ما نمىتوانيم بپذيريم.
توجيه نقل بزرگان، از على بن ابى حمزه
منتها من مطالعه مىكردم ديدم على بن ابى حمزه را يك عده از بزرگان از او روايتكردهاند، كسانى كه خيلى معروفند، از جمله صفوان، صفوان بن يحيى كه ظاهراً ازاصحاب اجماع هم است، مرد بسيار جالبى است، خود ابن ابى عمير، كه از ثقات اجلاّاست، بعضى جاها روايت از اين نقل كرده است، ابن محبوب كه از اصحاب اجماعاست، حسن ابن محبوب. چطور آدم كذّابى ملعونى بوده كه اين بزرگان از او نقلكردهاند؟! تصوّر من اين است كه اين دو برهه از زمان داشته است، در آن موقعى كه ازاصحاب امام صادق(ع) و امام كاظم(ع) بوده است، خوب آدم رو به راهى بود و بعد ازآنكه امام كاظم(ع) رحلت فرمودند، و نوبت امام على بن موسى الرضا (سلام اللهعليه) شد، اين كج شد، ديگر احاديثى كه نقل مىكرد اعتبارى به آن نبود، متهم شد،ملعون شد، كذّاب شد، عدوّ اهل بيت شد. ظاهراً آن احاديث مال آن زمانى است كهاستقامت حال داشته است، بعد كه انحراف پيدا كرد، ديگر از درجه اعتبار حتّى نسبتبه احاديث سابقش هم افتاد، چون ديگر اعتماد به اين شخص نبود و الاّ نمىشود ازيك آدم ملعون كذّاب متّهم فلان و فلان، اشخاصى مثل حسن ابن محبوب و ابن ابىعمير، صفوان بن يحيى كه غير از اينها هم ظاهراً باشند كه حالا من اين چندتايش راديدم، كه در سلسله احاديثى كه از اين شخص نقل مىكنند اين را قرار دادهاند راوىبلافاصله هم هستند. به هر حال ما حديث را نمىتوانيم بپذيريم. حديث سابقضعيف، اين حديث هم ضعيف. اگر دلالت هم داشته باشد، يا حمل مىكنيم بر تقيه، ياحمل مىكنيم بر موردى كه قتّال بوده باشد يا بالاخره به اعراض اصحاب، اينها را ازكار مىاندازيم، نمىتوانيم به اين احاديث عمل كنيم.
خلاصه درس
قبل از آنكه جمع بندى كنم اشاره كنم كه من يك جملهاى از رياض نقل كرده بودمكه ايشان قيد حُر را ندارد، بعد ديدم در رياض دارد، مفتاح الكرامه است كه قيد حُر رادر عبارتش نقل نكرده است. و امّا خلاصه و جمع بندى اين شد: «تلخّص ممّا ذكرنا»اينكه تقسيم سهگانه قتل به قتل عمد، شبه عمد، و خطا «ثابتٌ بمقتضى الرواياتالكثيرة و الاجماع و دليل العقل فى الجملة و دليل كتاب الله فى الجملة» به اين ادلّهتقسيم ثلاثى ثابت است. حالا از مسأله دوم به سراغ تفاصيل اين سه قسم مىرويم وصلّى الله على سيّدنا محمد و آله الطاهرين.
پايان
پرسش
1- آيا وجود ابن ابى عمير در حديث اول، مشكل سندى آنرا حل مىكند؟
2- چرا نمىتوان حديث اول را حمل بر تقيه كرد؟
3- اشكال حديث دوم چيست؟
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...