سه شنبه 27 فروردين 1404 - 14 شوال 1446 - 15 آوريل 2025
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
كتاب ديات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 3
متن
درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
" جلسه سوم "
امروز مطابق بعضى از روايات، مصادف است با ميلاد مسعود زينب كبرى شيرزنميدان كربلا كه واقعا با فداكارىها و خطبههايش، حادثه كربلا را رنگ جاودانىبخشيد، اميدوارم خداوند امروز را بر همه مسلمانان و برهمه ما مبارك بگرداند.
نظر استاد در تعريف ديه
بحث ما در تعريف ديه بود، در اينجا دو جمله باقى مانده عرض كنم، برويم دنبالبحث. يك نكته اين است، ما فكر مىكنيم كه بايد به تعريف ديه، يك كلمه افزودهبشود، تعريف ديه اين بود: «هى المال الواجب بالجناية على الحر» اينجا يك كلمه«للمجنى عليه» بايد اضافه بشود، اين مال مال كيست؟ مال مجنى عليه است يا اين مالىكه بر جانى واجب مىشود، مال ديگرى است؟ در جنايات كفاره هست خيلى وقتها،كفاره هم گاهى جنبه مالى دارد، اطعام ستين مسكين است، آن هم «مال واجببالجناية» نعم، كفارهاى كه در قتل عمد است، كفاره جمع است، در قتل خطا كفارهتخيير است، حالا تا برسيم. بالاخره يكى از شقوق كفاره، اطعام ستين مسكين است«هذا مال واجب بالجناية» ولى للمجنى عليه نيست، اين مال فقراست، نه مال مجنىعليه. اگر بخواهيم كفارات ماليه از تعريف ديه خارج بشود، بايد قيد «للمجنى عليه» رابه تعريف اضافه كنيم، چون ديه مال مجنى عليه است، جانى به مجنى عليه مىدهد، اماكفارات ماليهاى كه در قتل عمد يا خطا هست، آن كفاره را به مجنى عليه نمىدهند،بلكه به فقرا مىدهند.
(سؤال و پاسخ استاد): مىگويند : به صاحب دم مىدهند، مال مجنى عليه نيست،سيأتى ان شاء الله كه ديه اوّل ملك ميّت مىشود، بعد از ناحيه او به ورثه مىرسد، و لذإے؛ظظاگر ديونى داشته باشد، اول ديونش را بايد از ديه بدهند، و اين دليل بر اين است كه ازطريق ملكيّت ميّت برمىگردد به ورثهاش.
به هرحال، اگر بخواهيد تعريف دقيق باشد، بايد «للمجنى عليه» هم كه مالك ديهمجنى عليه است، اين هم اضافه بشود، تا كفارات ماليه خارج بشود.
يكى از نامهاى ديگر ديه
اما نكته دوم كه مىبايست ديروز اشاره مىكرديم و فراموش شد اين است كه يكىاز نامها و اسامى ديه «عقل» است، به ديه عقل مىگويند مثل عقل آدمى. چرا به ديه عقلمىگويند؟ چون مىگويند: اصل معناى عقل، منع است، «عقَل اى منَع» و هوش و فكرانسان را كه عقل مىگويند، چون مانع از قبايح است، مانع از خلاف كارى است. عاقلكسى است كه ندانم كارى نمىكند، و لذا به عقل انسان هم عقل مىگويند، به ديه همعقل مىگويند، چون مانع مىشود از تكرار، به انسان مىگويد: حواست را جمع كن كهديگر تصادف نكنى، مجبور به ديه نشوى، مانع مىشود. بسيار تأثير مىكند، اگر بنا بودجنايات خطأى ديه نداشته باشد، هيچ كس احتياط نمىكرد، دائما جنايات بالامىرفت. پس ديه مانع است و لذا «يسمى عقلا» عقال را هم كه عقال مىگويند بخاطرهمين است، آن عقالى كه مىاندازند روى چپيه، براى اين است كه چپيه را باد نبرد،نيفتد. يا زانوى شتر را با آن وسيلهاى كه مىبندد عقال مىگويد، چون مانع از اينمىشود كه شتر بلند شود برود.
در بحث ديروز گفتيم: به ادله اربعه ديه واجب است اجمالا، كار به تفاصيل ديهنداريم، تفاصيل بعدا، اما اجمالا «تجب الدية بالادلة الاربعة». اجماع را گفتيم، بالاتر ازاجماع، ضرورت بود.
دليل كتاب
اما كتاب الله، در قرآن مجيد كلمه ديه دوبار تكرار شده است، آن هم تنها در آيه 92سوره نساء است كه در اين آيه دو مرتبه ديه تكرار شده است و در باره قتل خطا، ديهتثبيت شده است. پس فى الجمله ديه واجب شده است بحسب كتاب الله. آيه رامىخوانم: «و ما كان للمؤمن ان يقتل مؤمنا الاّ خطأ و من قتل مؤمنا خطأ فتحرير رقبةمؤمنة و دية مسلّمة الى اهله الاّ ان يصدّقوا فان كان من قوم عدواً لكم و هو مؤمنفتحرير رقبة مؤمنة و ان كان من قوم بينكم و بينهم ميثاق فدية مسلّمة الى اهله و تحريررقبة مؤمنة فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين توبة من الله و كان الله عليما حكيما»
در ابتداى اين آيه خداوند مىفرمايد: «و ما كان للمؤمن ان يقتل مؤمنا الاّ خطأ»يعنى ايمان مانع از قتل عمد است. مؤمن اگر مؤمن را بكشد حتماً خطاست، قتل عمدنيست، طبيعت ايمان و تأثير ايمان، سبب مىشود كه مؤمن دستش آلوده به خونمؤمن نشود و شايد به همين دليل است كه از بعضى از ادلّه استفاده مىشود كسانى كهقاتل عمد هستند با ايمان از دنيا نمىروند، بلكه كافر از دنيا مىروند و لذا در آيه همدارد «خالدا فيها» در جهنم خالد است. بعد در ادامه مىفرمايد: «و من قتل مؤمنا خطأ»اين بايد چكار كند؟ سه صورت در آيه ذكر شده است.
صورت اول آيه
صورت اول اين است كه مقتول مؤمن باشد، و اهله مؤمنون و قومه مؤمنون،خانواده و ولىّ دمش هم مؤمن باشد، در اينجا مىفرمايد: هم ديه، هم كفاره آزاد كردنيك بنده، آخر آيه هم مىفرمايد: اگر بنده نبود، شهرين متتابعين، آيا اطعام ستينمسكين هم هست يا نه؟ در آيه اشاره نشده است. پس صورت اولى اين است كهخودش مؤمن، قومش مؤمن باشند، كه اينجا «فتحرير رقبة مؤمنة و دية مسلّمة الىاهله».
صورت دوم
صورت دوم اين است كه خودش يعنى مقتول، مؤمن است اما قومش كافر هستند،ولىّ دم كافر است، «فان كان من قوم عدوّ لكم و هو مؤمن» «هو» يعنى يعنى مقتول،اينجا ديگر ديه لازم نيست «فتحرير رقبة مؤمنة» ما بياييم پول خون اين مؤمن رابدهيم بدست يك عده كافر، و تقويت آن كفّار را كنيم، با مسلمين بجنگند!؟ نه. يكريال پول هم به ايشان نمىدهيم، فقط كفاره است. ديگر چيزى نيست.
صورت سوم
صورت سوم اين است كه خود مقتول مؤمن است، امّا قومش كافر معاهَد است،«كفّارٌ معاهدون» درست است كافر هستند، اما با ما پيمان دارند، باز در اينجامىفرمايد: هم كفاره بده، چون مؤمن است و هم ديه بده، چون قومش معاهَدند، «فانكان من قوم بينكم و بينهم ميثاق فدية مسلّمة الى اهله و تحرير رقبة مؤمنة» هم كفاره وهم ديه.
اشكال
منتها بين مفسران و هم فقها تقريبا، يك اشكالى مهمّى بروز كرده است و آن ايناست كه در فقه ما مسلّم است كه كافر از مسلم ارث نمىبرد، اگر كسى همه ورثهاشكافر باشند، ارثش به امام مىرسد به امام المسلمين و به بيت المال، كافر از مسلم ارثنمىبرد، شما چرا در اينجا ديه اين را مىدهيد به قومٍ كافرين، معاهدين؟ ولو معاهدند،اما كفارند چرا به ايشان مىدهيد؟
بعضىها خواستهاند توجيه كنند گفتهاند: علّتش اين است كه شايد در ميان آن قوممعاهد، مسلمانانى هم باشند، بنا بر اين منظور اين است كه به آن ورثه مسلم او ديهبدهيد، نه به ورثه كفّار، به ورثهاى كه مسلم هستند ديه بدهيد نه به ورثه كفّارش.
جواب استاد
اما اگر عنايت كنيد اين خلاف ظاهر آيه است، آيه مىگويد: «و ان كان من قوم عدوّلكم» ظاهرش اين است كه كلّهم عدو هستند، كلّهم كافر هستند. بهتر اين است كه دراينجا بگوييم: اين استثناست. خداوند بخاطر احترام معاهده، استثناءً گفته: كافر ديهمسلم را ببرد.
(سؤال و پاسخ استاد): ديه جزو تركه است هر چه بدهكارى دارد را بايد اول ازتركه او بدهند، هر چه وصيت بكند جزو اموالش است، جزو اموال ميت. عرضكردم: بهترين شاهدش همين است ديه را اولاً به طلبكارها مىدهند، اگر بدهى نداشتهباشد، به ورثه مىدهند به عنوان ما ترك ميت، ديه مال ميت است، شكى نيست، روىهمين جهت است كه بعضى گفتهاند، كسى كه در آستانه مرگ است، مىتواند ديهاش راببخشد، حالا تمامش اثر مىكند يك سومش ا ثر مىكند، جزو اموال ميت است.
بنا بر اين بهتر اين است كه بگوييم: قانون «الكافر لا يرث من المسلم» به حكم اينآيه شريفه استثنا خورده است و در اينجا بخاطر احترام به معاهده و ميثاق، اسلامفرموده است: به يك چنين كفارى ديه مسلمان كه جزو تركهاش است، به عنوان ارثبدهيد.
(سؤال و پاسخ استاد): اگر به مرگ طبيعى مرده بود، ارثش نمىرسيد، اما خصوصديه مستثناست، بحكم هذه الاية الشريفة.
(سؤال و پاسخ استاد): اينجا احترام گذاشتيم، در خصوص ديه كه دل اينها رامىسوزاند، اقوام و بستگانش ناراحت شدهاند، دلشان سوخته است ديه را گفته بهايشان بدهيد، معاهد هستند، وقتى يك جا استثنا خورد خوب ما در همانجا مىگوييم،زايد بر آن را نمىگوييم.
احتمال ديگر
يك احتمال ضعيفى هم هست، كه در اينجا مقتول مؤمن نباشد. در اوّلى، مقتولمؤمن بود، دوّمى هم مقتول مؤمن است، سوّمى اين است كه بگوييم: مقتول معاهداست و چون معاهد است، ديهاش را بدهيم به اقوامش، آنوقت يك نواختى بينفقرات سهگانه آيه از بين مىرود. آن وقت مشكل كفاره هم پيدا مىشود كه ما براى قوممعاهد كفاره بدهيم؟
مشكل اين است كه اصلا ضمير «ان كان» برمىگردد به همان مقتول «و هو مؤمن».وحدت سياق و ضمير را به غير مرجع بگرداندن و استخدام در ضمير قايل شدن، اينهاخلاف ظاهر است. پس اينكه ما بگوييم: اينجا مؤمن نيست، بعيد به نظر مىرسد واين احتمال ضعيف است. به هرحال، اين دليل دوم ما بود براى اثبات وجوب ديه فىالجمله، ديگر غير از اين، در قرآن ديه نداريم، همينجا بود دو بار در همين آيه.
دليل سنّت
اما دليل سوم، سنّت است، ما احاديث متواتره داريم فى كتب الفريقين، الشيعة والسنة بر وجوب ديه فى النفس و الاعضاء. روايت ما فوق حد تواتر است، صدهاحديث شايد بشود. بنا بر اين «بالسنة القطعية المتواترة بل ما فوق حد التواتر» ديهثابت است.
دليل عقل
اما به دليل عقل، منهاى آن ادله سهگانه عقل هم مىگويد: خسارتى بر اين شخصوارد شده است بايد جبران شود، فرض كنيم خسارت در اعضا باشد ناآگاهانه زدهدست اين آقا را قطع كرده است، شما مىگوييد: اگر كسى مال ديگرى را ناآگاهانه ازبين ببرد، جبران خسارت بايد بكند، قاعده اتلاف «من اتلف مال الغير فهو له ضامن»يك قاعده عقلى است، «قبل ان يكون شرعيا» يك قاعده عقلايى است، «قبل ان تكونشرعية» در جبران خسارت مال مىگوييد اما در جبران خسارت نفس و اعضانميگويد؟! «فالعقل حاكم بوجوب جبران الخسارة فى النفوس كما انه حاكم بوجوبجبران الخسارة فى الاموال، بل بطريق الاولى». ولذا در تمام اقوام در طول تاريخ تاآنجا كه ما مىدانيم، ديه وجود داشته است، خونبها بوده است، آن جايى كه قصاص،قصاص، آنجايى كه قصاص نيست، بايد خونبها بدهند. در دنياى امروز هم كهخيلىها دين و مذهبى ندارد، باز هم بالاخره جبران خسارت را قايلند، آنهمخسارتهاى سنگين، اگر دست يك كارگر در كارگاه قطع شود، خسارتهاى سنگينىبايد داده بشود، حالا كارفرما بايد بدهد، يا ديگرى بالاخره ديه هست. «فالدية ثابتةبالادلة الاربعة اجمالا».
بله، صاحب جواهر و شايد خيلىها غير از جواهر هم گفته باشند، كه دليل برمشروعيت ديه سه چيز است: دليل عقل را اينها در اينجا قايل نشدهاند، در حالى كه ماعرض مىكنيم دليل مشروعيتش چهار چيز است.
(سؤال و پاسخ استاد): «من اتلف» دليل عقلائيه است، نه قاعده شرعيه، شارعامضاء كرده است، قاعده اتلاف، تأسيس شرع نيست. قواعد الفقهيه را ببنيد، مانوشتهايم قاعده اتلاف را. قاعده اتلاف قاعدةٌ عقلائية، قبل ان تكون شرعية، جبرانخسارت در اموال، نفوس و اعضا، مسلّم بايد بشود، و الاّ عدالت نيست، ظلم است،عقلاء هم اين بناء را دارند.
(سؤال و پاسخ استاد): اگر كسى در رانندگى به خاطر هر دليلى كه بوده باشد، كسىرا زير گرفت، همه مىگويند: خسارت بايد بدهد، در تمام دنيا مىگويند، تا آنجايى كهما مىدانيم.
پس معناى لغوى ديه تمام شد. تعريف ديه را بيان كرديم و قيودش را، اجمالوجوب ديه بالادلة الاربعة، نه ادله ثلاثه را ثابت كرديم.
عبارت تحرير الوسيله
در تحريرالوسيله مىفرمايد: ما در باب ديات پنج فصل داريم، عبارت تحرير ايناست: «و النظر فيه» يعنى نظر در كتاب ديه «فى اقسام القتل» اين يكى، يك فصل درباره اقسام قتل دارند، اقسام سهگانهاى كه قتل دارد و احكام هر كدام. «و مقاديرالديات» فصل دوم، مقدار ديه است، چه اندازه است، «و موجبات الضمان» چه چيزسبب مىشود كه انسان ديه برايش واجب بشود، «بالمباشرة، بالتسبيب» فرق بينموارد تسبيب كه مىآيد ان شاء الله، اين سه «و الجناية على الاطراف» فصل چهارم،جنايت اعضا است، دست، پا، ناخن، دندان، چشم، استخوان، منافع، مثلاً منافعضربهاى به مغزش زده است كه هيچ آسيب ظاهرى نيست، اما هوش از سرش رفته وديوانه شده است، يا ضربهاى به او زد، شنوايىاش را از دست داد، زبانش بند آمد، اينهاجنايت على المنافع است، داخل در اطراف است، تمام اينها در فصل چهارم موردبحث است. «و اللواحق» كه فصل پنجم است كه جنايت بر ميّت، جنايت بر جنيناست، بحث عاقله است، بحثهاى متفرقهاى است كه در فصل پنجم مىآيد. ايشان تمامبحث ديات را در اين چند فصل مىآورد.
مسأله 1
المسألة الاولى، اقسام قتل است «القتل اما عمد محض، او شبيه عمد، او خطأمحض» قتل يا عمد است، يا شبيه عمد است، يا خطاست. بعدا تعاريف اينها مىآيد،ولى من قبلا اشاره بكنم، خيلى لازم است.
تعريف اقسام قتل
1 - قتل عمد
قتل عمد، به تعبير ساده آن است كه هم قصد سبب كرده است هم قصد مسبب. تيراندازى كرد، نشانه گيرى كرد، به قصد كشتن، زد كشت. سبب، تيراندازى است،مسبب، قتل و كشتن است، آن موقع كه تيراندازى كرد، هم قصد تيراندازى داشت، همقصد كشتن كه مسبب است. «فالعامد قاصد الى السبب و المسبب كليهما».
2 - شبه عمد
اما شبه عمد اين است كه قصد سبب دارد ولى قصد مسبب ندارد، شخصى را باعصا و يا تازيانه به دست و پايش زد، نمىگوييم: عصا به مغزش كوفت، نه، آن شايدقتل عمد است، با عصا و تازيانه بر دست و پايش زد، چند ضربه زد افتاد مرد، به خاطروضع خاصى كه داشت، قلبش ناراحت بود، يا حساسيت داشت، بالاخره يك علّتىپيدا كرد اين شخص قصد التأديب بالعصا، و السوط، با تازيانه و عصا قصد تأديبداشت، نه قصد قتل، سبب هم سبب قتل نيست عادتا، در اينجا «قصَد السبب» عصا وتازيانه زدن، «و لم يقصد المسبب و هو القتل» اين را مىگويند: شبه عمد، عمد نيست،براى اينكه قصد مسبب نكرد، خطا هم نيست، چون قصد سبب را كرده اسست واقعاتازيانه زده عمدا، با عصا به دست و پاى او عمداً عمدا زده است «فهو قاصد للسببدون المسبب» اسم اين را مىگذارند شبه عمد.
3 - قتل خطا
اما قسم سوم كه قتل خطاست، نه قاصد سبب است و نه قاصد مسبب. اين تعبيرىكه من در اين اقسام سهگانه گفتم، شايد روشنتر از تعابيرى باشد كه آقايان دارند.
(سؤال و پاسخ استاد): مىگويند: اگر بين سبب و مسبب ملازمه باشد، كسىچاقوى توى شكمى كسى داخل مىكند، تا دسته چاقو، مىگويد: قصدم اين بودماختبار كنم كه اين چاقو خوب برنده است، يا نه، كسى گوش به اين حرف نمىدهد،اين ملازمه است، كسى كه قصد اين سبب را كرده، قصد مسبب هم دارد، كه ما اسم اينمىگذاريم قصد قهرى. آن چيزهايى كه غالبا قاتل است كسى كه قصد سبب كند قصدمسبب هم هست قهرا.
مثال قسم سوم «كمن رمى طائرا» پرندهاى اين بالا نشسته بود يك تيرى به سويشانداخت، «فرماه بسهم»، تيرى كمانه كرد، «دار السهم» دور زد، آمد به انسان بىگناه كهاين گوشه نشسته بود خود و كشت يا مجروح كرد، «هذا خطأ محض»، نه قصد داشتتيراندازى به اين آقا بكند، نه قصد كشتن داشت هيچكدام، قصد داشت پرندهاى رابزند، «فلم يقصد ضرب هذا الرجل و لم يقصد قلته». يا در علم خواب بود، كسىغلطيد روى بچه كوچكى، بچه كوچك را كشت. يا در موقعى كه كسى كه در خوابراه مىرود، بلند شد پايش را گذاشت، روى كسى مجروح كرد، اين قصد نداشت،خواب است، «لم يقصد السبب و لا المسبب» اين اقسام ثلاثه است.
انّما الكلام، در اينكه آيا اقسام ثلاثه است، يا اثنان است؟ معروف بين علمائنا،ادعاى اجماع در آن شده است، صاحب جواهر مىگويد: «لا خلاف فيه»، شيخ طوسىدر خلاف مىگويد: «فيه اجماع»، ديگران هم گفتهاند، معروف اين است كه اقسام ثلاثهاست. عامه فقهاى اهل سنت هم گفتهاند: اقسام قتل ثلاثه است، عمد، شبه عمد وخطاء، در ميان اين جمعيت، تنها مالك كه از فقهاى اربعه اهل سنت است قايل شدهاست كه دو قسم بيشتر ندرايم، و قتل شبه عمد را هم عمد دانسته و قصاص هم قايلشده است. يعنى اگر كسى با عصا بزند به دست و پاى ديگرى بميرد، بايد اعدام بشود،قصاص دارد. خيلى لوازم دارد، مالك توجه نكرده چه آثارى دارد. تمام اين حوادثرانندگى، از نظر ما شبه عمد است، چون قصد دارد كه ماشينش را جلو ببرد، زده ديگر،منتها قصد كشتن نداشت، قصد به سبب كه رانندگى باشد داشته است، در بيدارىبوده، كه در اين جاده به راه انداخته، حالا رانندگى را بعد بحث مىكنيم. قصد زدنقصد رانندگى ملازم بوده است با زدن در اينجا. رانندگى از قبيل خطاست، شبه خطاعاقله بدهد ندهد، اين را بحثش را مىكنيم. به هر حال لازمه حرف ايشان اين است كهبسيارى از اشخاص بايد قصاص بشوند، طبيب قصد اين دارو را كرده است، جراحىكره قاصدا جرّاحى كرده است، قصد كشتن نداشته، قصد خوب كردن داشته است،ولى اين جراحى باعث مرگ شده است، همه اطبايى كه خطا مىكنند مطابق فتواىمالك، بايد همه اينها قصاص بشود، آيا مىشود اين را گفت؟ به هر حال تمام علماى ماو اكثر علماى عامه قايل شدند به اينكه قتل عمد شامل نمىشود، قتل شبهه را. سه قسمداريم، مالك قايل به دو قسم است.
عبارت شيخ در خلاف
مرحوم شيخ در كتاب خلاف، در كتاب ديات، در مسأله 2 مىگويد: قتل به عقيده ماسه قسم دارد، قتل محض است، خطاى محض است و شبه عمد است ابوحنيفه وشافعى هم قايل به اقسام ثلاثه هستند، بسيارى ديگرى از فقهاى عامه، هم ذيل كلامشدارد كه قايل به تقسيم ثلاث هستند، بعد مىگويد: مالك قايل شده قتل دو قسم بيشترنيست، عمد محض است و خطاى محض است و آنچه را ما شبيه عمد دانستيم، مالكعمد مىداند و قود يعنى قصاص را در آن واجب شمرده است، بعد شيخ طوسىرحمة الله عليه براى اثبات حرف خودش استدلال به اجماع اصحاب و اخبارمىكند. مىگويد: اخبار ما تقسيم سهگانه دارد، اجماع هم تقسيم سهگانه است، يكحديث هم از طرق اهل سنت نقل مىكند، اين حديث را مىگويم، شما مطالعه كنيد،حديثى است است كه مالك در بارهاش ايراد دارد. حديث را عبد الله بن عمر نقل كردهاست:
«انّ النّبى(ص) قال: فى قتل العمد الخطأ بالسوط و العصا، مأة من الابل» خوب اينهمان قتل شبه عمد است كه حديث مىگويد: «فى قتل العمد الخطاء بالسوط و العصا،مأة من الابل» «مأة من ابل» يعنى ديه دارد، قصاص ندارد، منتها مالك چسبيده كه اينتناقض است، العمد الخطا يعنى چه؟ مثل اينكه بگوييم: «القائم القاعد»، اين درستنيست، جواب اين را شيخ طوسى داده است، فردا ان شاء الله عرض خواهيم كرد وصلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين.
پايان
پرسش
1 - نظر استاد در تعريف ديه چيست؟
2 - چرا به ديه عقل مىگويند؟
3 - از قران چه آيهاى دلالت بر وجوب ديه دارد؟
4 - اشكالى كه در آيه ديه شده است را با جوابش بنويسيد؟
5 - آيا به دليل عقل هم وجوب ديه ثابت است؟ چرا؟
6- تعريف اجمالى اقسام قتل چيست؟
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...