سه شنبه 27 فروردين 1404 - 14 شوال 1446 - 15 آوريل 2025
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
كتاب ديات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 10
متن
درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
" جلسه دهم "
الحمد لله رب العالمين و به نستعين و الصلوة والسلام على خير خلقه و آلهالطاهرين لاسيما بقية الله المنتظر ارواحنا فداه، و لاحول و لا قوة الاّ باللّه العلىالعظيم.
بحث امروز در رابطه با مسأله سوم از مسائل قتل عمد است، عبارت تحريرالوسيله را مىخوانم، مىفرمايد: «اذا قصد فعلا لايحصل به الموت غالباً» دست بهكارى مىزند كه اين كار غالبا منشأ موت نمىشود، يك سيلى مىزند، با يك عصايىخفيف، با يك سنگريزه «و لم يقصد به القتل»، قصد قتل هم ندارد، به عبارت ساده كهنه قصد سبب و نه قصد مسبب دارد، هيچ كدام، نه آلت قتّاله است و نه قصد قتل دارد،اين شق چهارم مسائل سابق است، «كما لو ضربه بسوط خفيف» تازيانه خيلى سبك«او حصاة» سنگريزه «و نحوها فاتفق القتل» متأسفانه كشته شد، «فهل هو عمد او لا؟»قتل عمد محسوب مىشود يا نه؟ «فيه قولان أشبههما الثانى» اين كلام امام (قدس سرهالشريف) است تبعا للجواهر و غيره من الكتب كه آنها هم مسأله را ذات قوليندانستهاند. البته اين مسائل را بطور اجمال در بحثهاى سابق داشتيم ولى اين «تفصيللذلك الاجمال».
خلاصه عنوان بحث اين است كه سبب آلت قتاله نيست، «مما يقتل غالباً» نيست،مسبّب هم كه قتل باشد، مقصود نيست، در اينجا آيا قتل عمد است يا قتل عمد نيست؟انسان ابتدا فكر مىكند كه اين مسأله مسألهاى نيست كه محل بحث باشد، چه جاىبحث در اين مسأله هست؟ در قتل عمد بايد عمدى در كار باشد، «اما عمد الى السببو اما عمد الى المسبب» نه عمدى به سبب است و نه عمدى به مسبب است. آيا عمدحقيقت شرعيه دارد؟ مثل صلات و صوم است كه يك معناى شرعى دارد و يكمعناى لغوى دارد، آيا چنين است؟ نه، عمد از كلماتى است كه يك حقيقت عرفيهخارجيه دارد، اگر عمد در مصطلح شرع حقيقت داشت، مىگفتيم: خيلى خوب، اسماين را گذاشتهاند قتل عمد، اما عمدى كه در عرف عقلا مىباشد، چنين نيست، قسممىخورد و الله بالله من نمىخواستم اين را بكشم و سبب هم كشنده نبود، اين آدم همآدمى كم طاقتى بود، استثنايى بود، ما نمىدانستيم، پس چرا اين مسأله ذات قوليناست؟ عمد حقيقت شرعيه ندارد و معنا همان معناى مصطلح است، معناى لغويهعقلائيه است. در اينجا هم عمد به هيچ معنا وجود ندارد، در عين حال ذات قوليناست، يعنى بعضى گفتهاند كه اگر قتل عمد شد، بايد قصاص شود.
سؤال: آيا در عرف عقلا كه شارع مقدس قانون قصاصش امضاى عرف عقلاست،آيا در عرف عقلا در اينجا كسى قصاص مىكند؟ هيچ قصد و غرضى نداشت، برادرىبود خواست برادر كوچكش را تنبيه كند، معلّمى بود خواست شاگردش را تنبيه كند،به اصطلاح چوبى زد به كف دست او و بچه حساسيتى داشت و مُرد، به كدام اصولقصاص مىكنند اين معلم را؟ پس چرا مسأله بين بزرگان ما ذات قولين است؟ يكمسأله واضح و مسلّم، وانگهى فتاوايى علماى ما دارند كه با اين نمىسازد، احدى درباب طبيب گفته كه طبيب قصاص شود اگر طبيب خطايى كرد؟ دوايى داد كه اين دوابراى خيلى خوب بود شفا مىداد، اتفاقاً، نادراً چنين اثر منفى داشت، مثل همينداروهاى مثل پنى سيلين كه بعضى حساسيت دارند، اين مريض آمد آزمايش قبلى همداد، حساسيت هم نشان نداد، پنى سيلين تزريق كرد به اين بيمار، حساسيت مخفىداشت، افتاد و مرد، آيا احدى از فقها گفتهاند كه اين طبيب بايد قصاص شود؟!! درمورد ديهاش صحبت كردهاند كه اگر طبيب برائتى از مريض نطلبد، ديه دارد، امااحدى قصاص نگفته است، آنجا ذات قولين نيست، اينجا ذات قولين است. در ختّانمىرسيم ان شاء الله مطرح است، اگر ختان خطا كند، بچه را ختنه كرده، بچهاى است وختّان هم هيچ كار خلافى نكرده و تعدى هم نكرده، اضافه هم قطع نكرده، بچهحساسيت داشت، چاقو به آن گذاشتند، بيهوش شد و مرد، يا بعضى خونشان خيلىرقيق است، متأسفانه اين بيمارى در عصر و زمان ما هم وجود دارد، زمانى كه يكجايى از بدن زخم شود، ديگر خون بند نمىآيد، آن مادهاى را كه خدا آفريده استبراى انعقاد خون كه خون وقتى از رگ بيرون آمد، منعقد مىشود، آن ماده انعقاديه راندارد، بايد بروند پيش طبيب همان يك زخم كوچك را به زحمت مداوا كنند، خوبافراد چنين كه نيستند، ختّان هم كه خبر نداشت و كمى از بدن بچه را قطع كرد و خونبند نيامد و بچه مرد، آيا كسى گفته است كه ختّان را بايد قصاص كرد؟! احدى در اينجاحكم به قصاص نمىدهد، پس چرا آن مسائل ذات قولين نيست؟ ما نحن فيه ذاتقولين است، كلمه عمد مسأله حقيقت شرعيه ندارد، عمد معناى عرفى عقلائى است،عمد در اينجا صادق نيست، در عين حال ايشان مىفرمايد: «فى المسألة قولانأشبههما الثانى» اشبه ثانى است كه عمد كه محسوب نشود.
آنچه ما خيال مىكنيم كه نكته مسأله اين است كه در مسأله رواياتى هست كه دربدو نظر از آنها استفاده مىشود كه اينجا قصاص هست، اينهاست كه مسأله را ذاتقولين كرده است، و الاّ مسأله مسألهاى نيست كه ذات قولين باشد، اين در نظرمباركتان باشد، اين مقدمه بحث ما بود كه لازم بود بدانيد.
اقول علماء
حال برويم سر اقوال، ببينيم ذات قولين چه رقمى است؟ كلامى از مجمع الفائدهمحقق اردبيلى نقل مىكنم، كتاب بسيار خوبى فقهى است و كلامى هم از مسالك وكلامى هم از مبسوط شيخ كه مخالف در اين مسأله، ذات قولين به خاطر مخالفت آنهست عمدتا و ظاهراً اين سه كلام براى روشن شدن اقوال در مسأله كافىاست.
كلام محقق اردبيلى
مرحوم محقق اردبيلى در مجمع الفايدة در جلد 13 در صفحه 376 عبارتش ايناست: «و فيما لو قصد الفعل و الضرب فقط» قصد فعل داشت، «بما لا يحصل به القتلغالباً» چيزى كه قتل غالبا در آن نيست، «فاتفق القتل» اتفاقا كشته شد، «كالضرببالحصى» سنگريزه «و العود الخفيف» چوب باريك، «قولان»، ايشان هم مىگويد دراين مسأله قولان است، همين مسألهاى كه مىگوييم: «ما لا ينبغى الريب فيه، مما لاينبغى الشك فيه»، كه قتل عمد نيست، ايشان هم مىفرمايد: «فيه قولان»، «احدهما انهعمد و هو اختيار المبسوط»، شيخ طوسى در مبسوط گفته است كه قتل عمد است وقصاص دارد، «و الثانى و هو المشهور انّه ليس بعمد» قتل عمد نيست، «موجبللقصاص» عمدى كه موجب قصاص است، نيست، «بل شبيه بالعمد» شبه عمد است،چرا؟ همان دليل روشنى كه من عرض كردم، ايشان به عبارت ديگرى بيان فرمودهاست، «لعدم تعمّد القتل»، فرضمان اين است كه تعمد قتل نبوده، «لا بالنّسبة الى قصدالقتل» همان مسبب كه ما مىگوييم، «و لا بالنسبة الى الفعل» نه سبب را قصد كرده،سبب كه آلت قتاله نيست، مسبب را هم كه قصد نكرده است، بنا بر اين، چه عمدى دركار است؟
سوال و پاسخ استاد: شبه عمد است، قصد فعل كرده است، قصد چوب زدن كردهاست، چوب را مىخواهد بزند، اما چوبى كه قتّال نيست. خطا آن است كه مىخواستپرندهاى كه توى آسمان است بزند، كمانه كرد و خورد به زيد، قصد فعل هم نيست درآنجا، در اينجا قصد فعل هست، اما قصد مسبب به معناى قتل و قصد سبب يعنىسبب قتال، قصد هيچ كدام را نكرده است. اين عبارت اردبيلى كه رضوان خدا بر او باددرمجمع الفايده بود.
كلام شهيد ثانى در مسالك
اما كلام شهيد ثانى در مسالك «و قال فى المسالك اذا كان الفعل مما لا يحصل بهالقتل غالباً و لا قصد القتل به» عين همان مطلب، فعل فعلى است كه قتل غالبىنمىآورد، قصد قتل هم نكرده است، «و لكن قصد الفعل» يعنى چوب بزند، چوبقوى، «فاتفق القتل، كالضرب بالحصى و العود الخفيف»، عين همان مطلب، «و فىالحاقه بالعمد فى وجوب القود، قولان» باز هم دنبالهاش را نمىخوانم، تكرار همانقول شيخ است در مبسوط كه نقل مىكند، دومى هم كه اشهر بلكه اظهر است اين استكه مصداق عمد نيست، موجب قود و قصاص نيست بلكه شبيه عمد است چون تعمدقتل نداشته است، نه بالنظر الى الفعل نه بالنظر الى المسبب، اين هم مسالك جلد دوم،صفحه 56 مىباشد.
بقيه بزرگان هم همين رقم گفتهاند، دو تا قول، آن مشهور است، اين غير مشهور،آن اشهر است اين شاذ و نادر است. بقيه هم همينطور گفتهاند.
كلام شيخ در مبسوط
اما ببينيم خود مبسوط چه مىگويد؟ مبسوطى كه مخالف است، آيا واقعا شيخ درمبسوط مخالف است؟ صدر كلامش بوى مخالفت مىدهد، اما ذيل كلامش شبيه كلاممشهور است. عبارت مبسوط را دقت كنيد از جلد هفتم مبسوط صفحه 16 كتابالجراح، شيخ در مبسوط و خلاف كتابهايى را ابداع كرده است كه در كتب فقهى مانداريم، كتاب جراح نداريم بلكه كتاب ديات داريم، همه جراحتها در كتاب دياتاست، ايشان كتاب مستقلى به نام كتاب الجراح دارد، عبارت مبسوط اين است: «اذاجرحه بما له حدٌّ» حد در اينجا به معناى تيزى است، يعنى آن را مجروح كنى به چيزىكه تيزى دارد، «يجرح» يعنى بدن را جراحت كند، زخم كند، «و يفسح» بدن را از همباز مىكند، «فسحت» به معناى گشودن است، «و يبضع اللحم» يعنى گوشت را قطعهقطعه مىكند، «يبضع» از همان ماده بضعه است، بدن را قطعه مىكند «كالسيف،كالسكين، و الخنجر» شمشير، سكين و خنجر «و فى معناه مما يحدّد» و چيزهايى كهمثل اينها تيز و برنده است، آلت قتاله است، «فيجرح»، تيز است و مجروح مىكند«كالرصاص» اگر ماده سرب تيز باشد مثل گلوله تيز باشد، سوراخ كند، «و النحاس»كارد مسى باشد، «و الذهب و الفضة» يا آلت قتاله خنجرى را از طلا و نقره درستكردند، پادشاهان داشتند خنجرهاى تزئينى، «و الخشب» تنزل مىكند، چوب باشد «والقصب» نى باشد «و الليطة» پوست نى، پوست نى چيز نازكى است، اما اگر نى را با آنپوستش محكم به بدن كسى بكشند، بدنش را يك خورده زخم مىكند «و الزجاج»يك تكه شيشه «فكل هذا فيه القود» از آن اسلحه برنده گرفته تا پوست نى كه قتّالنيست، «كل هذا فيه القود اذا مات منه صغيراً كان الجرح او كبيراً» زخمش كوچكباشد يا بزرگ باشد، «صغيرة كانت الآلة او كبيرة» آن آلت قتاله باشد، كبير يا صغيرباشد، يك تكه شيشه به اندازه يك بند انگشت، يك زخم كوچك، بعد هم مىآيدچوب را مثال مىزند، عصا را مثال مىزند كه اگر عصاى ضعيف و خفيفى باشد، با آنبزند، زياد بزند، قود دارد. تا اينجا من نتيجه گيرى كنم بعد ذيل كه روشنايى مىاندازدروى مطلب آن را جدا كنم. تا اينجا از كلام شيخ استفاده كردند كه اينكه ايشان قائلاست به اينكه سبب قتال نباشد، قصد قتل هم نداشته باشد، «فيه القود»، همه اينهاقصاص دارد.
در بدو نظر ممكن است كسى از اطلاق كلام شيخ چنين قولى را بفهمد كه قصاصهمه جاست، حتى آنجايى كه قصد ندارد، حتى آنجايى كه سبب قتال نيست، ولى ذيلكلامش نشان مىدهد كه شيخ هم شبيه همان مىگويد كه ديگران مىگويد، ذيل با يكفاصله اين طور است، مىفرمايد: «و اذا ضربه بسوط او عصا» با يك شلاق «او عصاضعيفة» با عصاى ضعيف، «فان والى عليه العدد» پشت سر هم بزند، سيصدتا، «الذىيموت منه غالباً فعليه القود» اين كلمه «غالبا» در كلام شيخ چه مىكند؟ «الذى يموتمنه غالباً فعليه القود» اگر شيخ عقيدهاش اين است كه آلت قتاله شرط نيست، اين كلمهغالب در اينجا زيادى است، اگر «يموت غالبا» يا «لا يموت غالبا» هر دو باعث قصاصو قود است، از اين معلوم مىشود كه آنجاها را كه هم گفته است، مال جايى است كه«يموت غالبا» بوده است.
باز شاهد ديگر، با يك فاصلهاى باز مىگويد: «و هذا يختلف باختلاف الاشخاص»اين يعنى چه؟ يعنى آدمى مىدانى كه حساسيت دارد، يك زخم كوچك هم كشنده وخطرناك است برايش، چرا با پوست نى بدنش را زخم كردى؟ خونش بند نمىآيد،مىميرد، اينكه مىگويد: «و هذا يختلف باختلاف الاشخاص»، قوى البنية و ضعيفالبنية در گرما و در سرما عبارتهاى ذيلش دارد كه من ننوشتم طولانى مىشود، درسرما و گرما فرق مىكند، قوى البنية و ضعيف البنية فرق مىكند، اين معلوم مىشودكه جايى است به حسب مورد، خطر احساس مىشود. سبب در اينجا سببى است كهملازم بالقتل است، در آن موضع خاص. با توجه به ذيل عبارت شيخ در مبسوط،حداقل در اطلاق صدر ترديد مىكنيم و شيخ را جزو مخالفين نشماريم، اگر جزوموافقين نمىشماريم، جزو مخالفين هم نشماريم، بسيار بعيد مىرسد كه چنينچيزى باشد، شيخ عقيدهاش اين باشد. اين به حسب اقوال.
على كل حال، فرمودند مسئله ذات قولين است، ما باور نمىكنيم ذات قولين باشد،مسئله واضح است، على كل حال سلّمنا به اينكه ذات قولين است، دليل بر قول اولچيست؟ دليل بر قول دوم چيست؟
برويم سراغ ادلّه، عنوان مسأله معلوم شد، اقوال مسأله معلوم شد، برويم سراغادله، دلايلى كه مىگويد عمد است، قصاص است و دلايلى كه مىگويد: قتل عمدنيست، قصاص نيست. اگر در اين باره بحث نكرده بودند آقايان ما اين مسأله راواضحتر از اين مىدانستيم كه احتياج به بحث داشته باشد، به همين دليل من در حاشيهتحرير الوسيله امام نوشتهام، «هذه المسألة مما لاينبغى الريب فيها، ليس من قتلالعمد» حالا گفتند: ذات قولين ولى ما نبايد شك كنيم.
دلايل مسئله
به هر حال، در اينجا عمده دليلى كه مىشود بياورند و آوردند در كلمات بزرگان بهفرض اينكه قائلى داشته باشد، و آوردند، اطلاق بعض آيات قرآن است. از جمله آيه33 سوره اسراء است كه كلمه عمد ندارد، «و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليه سلطاناً»مراد از سلطان در اينجا چيست؟ حق قصاص است، سلطان يعنى حق قصاص، كسىكه مظلوم واقع شده است، ولى دمّ حق قصاص دارد، بگوييم: ما نحن فيه هم اينبيچاره «قتل مظلوما»، معلّم با چوب خفيف زد به كف اين بچه، بچه حساسى بود ومُرد، «قتل مظلوما»، «قُتل» يا نه؟ «فقد جعلنا لوليه سلطانا»، ولو اينكه معلم قصد سببو مسبب نداشته و هكذا طبيب نه قصد سبب و نه قصد مسبب داشته، ولى اين بيمار«قتل مظلوما»، «فقد جعلنا لوليه سلطانا».
جواب از استدلال به آيه
اما جواب از استدلال به اين آيه واضح است، مظلوم در جايى است كه پاى ظالمىدر بين باشد، ظلم هم از عناوين قصديه است، آيا معلم و طبيب قصد ظلم داشتند ياقصد خدمت؟ معلّم مىخواست خدمت كند، طبيب مىخواست نجات بدهد. پسظالمى در كار نبوده است تا مظلومى باشد. فعلى هذا آيه ناظر به قتل عمد است، نه شبهعمد و نه خطا و الاّ اگر اين را بگوييد، قتل خطاى محض را هم بگوييد، چرانمىگوييد؟ «قتل مظلوماً» تيرى انداختيد به پرنده و خورد به يك مؤمن، آيا «قُتل» يانه؟ بلى، مظلوم بوده يا نه؟ بلى. اگر شما تا اين اندازه اطلاق مىگيريد، در خطاىمحض هم اطلاق بگيريد و بگوييد، احدى گفته كه شما بگوييد؟ بنا براين، آيهمنصرف به آنجايى است كه قتل عمد باشد.
آيه دوم براى استدلال
اما آيه دوم آيه 45 سوره مائده است «و كتبنا عليهم فيها انّ النفس بالنفس»، يعنى بربنى اسرائيل، «فيها» يعنى در تورات، «انّ النفس بالنفس» سابقا اشاره كرديم، وقتى كهقرآن مجيد اينها را ذكر مىكند، معنايش اين است كه در شريعت اسلاميه هم هميناست، اگر غير از اين مىبود، جاى اين بود كه اشارهاى بشود و احتياج به استصحابشرايع سابقه هم ندارد، استصحاب شرايع سابقه را بارها گفتهايم كه باطل است، به نظرما استصحاب شرايع سابقه جارى نمىشود، به جهات مختلف در انوار الاصول همنوشتيم. اين آيه هم «ان النفس بالنفس» اطلاق دارد، نفس مقابل نفس، اين آقا كشتهشد، خوب آن هم بايد كشته شود، «ان النفس بالنفس» كلمه عمد ندارد نه اين آيه و نهآن آيه.
«اللهم الاّ ان يقال» جواب بدهيم كه اين هم منصرف است، چرا منصرف است؟براى اينكه مسأله قصاص قبل از شريعت اسلامى هم بوده است، قبل از تورات همبوده است و شارع امضا كرده است، تأسيس نكرده است، عقلا هم در قتل عمدقصاص مىكنند، نه قتل شبه عمد و خطا. پس «انّ النفس بالنفس امضاء لما عندالعقلاء» و چون عقلا قتل عمد را مدار براى قصاص قرار مىدهند، آيه را هم بگوييممنصرف به همان است.
فعلى هذا؛ بخواهيم از اين آيات، چيزى را استفاده كنيم، به نفع قول منسوب بهشيخ طوسى، بسيار بعيد است.
ولى از آيات مهمتر، روايات است كه از روايات يستشمّ در بدو نظر دليلى باشدبراى اين قول.
استدلال به مطلب از روايات
باز برمىگرديم به همان باب 11 و همان رواياتى كه تا به حال مكرر خوانديم، ازاين نظر مىخوانيم، روايت 6 را دقت كنيد همان روايت جميل بن درّاج است كه قبلهم داشتيم، ضعف سندش ضرر نمىزند، «جميل بن دراج عن بعض أصحابنا عنأحدهما قال: قتل العمد ما عمد به الضرب، فعليه القود» هر كسى كه عمداً ديگرى رابزند «فعليه القود»، ذيلش هم مىفرمايد: «و انّما الخطأ ان تريد الشىء فتصيب غيره»قبلاً هم همين مسأله را داشتيم كه مالك از فقهاى عامه قائل است كه شبه عمد قصاصدارد و ملحق به عمد است، به همين روايت براى آن قول تمسك كرديم و اين هم دربدو نظر همين است، اگر ظاهر اين بود كه «العمد كل ما عمد به الضرب، فعليه القود».در بدو نظر دلالت دارد و اينكه مسأله را پيچ داده است، اطلاق روايات و امثال اينروايات است، شما بخواهيد مقيّد كنيد به اينكه سبب قتال باشد يا مسبب قصد شود وبدون احدهما نباشد، بخواهيد يك قيد و بند اين چنينى بياوريد، دليل مىخواهد. اينيك روايت.
روايت ديگر را من بخوانم كه روايت مخالفين را فردا مىخوانيم، دو روايت ديگرهم اينجا هست كه يكى روايت 8 است و يكى هم روايت 1 است، روايت 8 را قبلاخوانديم، روايت ابوبصير است باز سندش اشكال داشت، «عن ابى عبدالله (ع) لو انّرجلا ضرب رجلا بخزفة او بآجرة او بعود (شاهد اينجاست) فمات كان عمداً» نهقصد سبب دارد، نه قصد مسبب دارد، روايت صريحا مىگويد عمد است، اين استكه باعث شده مسأله ذات قولين باشد.
و اما سومى را هم بخوانم جوابهايش مىماند، ذيل روايت يك كه قبلا خوانديم كهداستان يحيى بن سعيد و قضات عامه و خاصه بود، امام در ذيل اين روايت مىگويد:«انّما الخطاء ان يريد الشىء فيصيب غيره» خطا آن است كه «يريد الشىء فيصيبغيره» غير از اين عمد است، دو تا بيشتر هم در اين حديث نيست. خطا منحصر به ايناست كه نه قصد سبب است و نه قصد مسبب، بقيهاش همه عمد است.
اين روايات سهگانه در بدو نظر «يستشم منها» كه قول شيخ حق باشد، فردا برويمان شاء الله سراغ روايات مخالف و جوابش.
پايان
پرسش
1 - اگر سبب مما يقتل به غالبا نباشد و عادتا آلت قتاله نيست، آيا قتل عمد است يا خير؟
2 - آيا لفظ عمد حقيقت شرعيه است يا عرفيه؟
3 - بنابر اينكه لفظ عمد حقيقت عرفيه باشد، آيا در عرف عقلا قصاص مىشود يا خير؟
4- اقوال علما در اينكه اگر سبب مما يقتل به غالبا نباشد، قود ندارد، را بگوييد.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...