شعر و قطعات ادبی
از انتظار خسته ام و یا دلم گرفته است؟
تو مدتی است رفته ای , بیا دلم گرفته است
نگاه سرد پنجره به کوچه خیره مانده بود
گمان کنم بداند او چرا دلم گرفته است
گذشتم از هزاره ها در امتداد دوری ات
به ذهن من نمی رسد کجا دلم گرفته است
به چشم خود ندیده ام شکوه چهره ی تو را
شبی بیا به خواب من , بیا دلم گرفته است
چهارشنبه 9/1/1391 - 12:57
اخبار
سه شنبه 8/1/1391 - 17:19
خانواده
يکشنبه 6/1/1391 - 13:51
شعر و قطعات ادبی
به جای زاهدان با جانماز و شانه در مسجد
نشستم با شراب و شاهد و پیمانه در مسجد
نشستم با همه بدنامی ام نزدیک محرابی
بنا کردم کنار منبری میخانه در مسجد
موذن گفت حد باید زدن این رند مرتد را
مکبر گفت می آید چرا دیوانه در مسجد
دعاخوان گفت کفر است و جزایش نیست کم از قتل
به جای ختم قرآن خواندن افسانه در مسجد
همه در خانه ی تو خانه ی خود را علم کردند
کمک کن ای خدا من هم بسازم خانه در مسجد
اگر گندم بکارم نان و حلوا می شود فردا
به وقت اشکباری چون بریزم دانه در مسجد
اگر من آمدم یک شب به این مسجد از آن رو بود
که گفتم راه را گم کرده آن جانانه در مسجد
دلم می خواست می شد دور از این هوها ، هیاهوها
بسازم زیر بال یاکریمی لانه در مسجد
پنج شنبه 3/1/1391 - 11:51
شعر و قطعات ادبی
بنویس ! بابا انار دارد:معلم می گوید
و او به یاد می آورد دست های لرزان بابا هیچ اناری ندارد،
میان شیارهای پینه بسته دستانش، جز رنج چیز دیگری نیست.
معلم هجی می کند انار می شنود «فقر»؛
معلم می گوید:«بابا نان دارد»، می داند که، دروغ است هیچ نانی ندارد،
معلم می گوید:«آن مرد در باران آمد» می نویسد، آن مرد در باران رفت و هرگز نیامد.
بنویس : پدر را دیدم
دخترک سیر میکند در دنیای خود ،
یاد لحظه هایی میفتد که پدرش شبها نیز برای گذران زندگی بیرون از خانه میرفت
و شبها نیز پدرش را نمی دید و شبی را که پدرش زیر باران رفت و دیگر نیامد و یاد می اورد روزی را که خبر مرگ پدرش را از روزنامه های مچاله شده کنار خیابان خوانده بود.
معلم بالای سر دخترک می ایستد و میگوید : بنویس فقر. دخترک مینویسد : پدر ... قطره اشکی از چشم های دختر جاری میشود روی ورقه کثیف املایش .
دخترک دستهای لرزانش را جلوی جشمانش میبرد مبادا کسی اشکهای او را ببیند دهانش را روی کلمه پدر نزدیک میکند و آهسته زیر لب زمزمه میکند ....
معلم نزدیکتر می شود صدای اهسته ای میشنود که میگوید :
" دوستت دارم پدر"
يکشنبه 21/12/1390 - 15:36
اخلاق
در گوش هم تکرار
کنیم
سهم همه مان از دنیا سنگ
قبری ست که آن هم بر سینه مان سنگینی خواهد کرد
نه مال و اموالمان را بر دوشمان به گور خواهند
فرستاد
و نه
سندهای مچاله شده در گنجه مان ، سند رستگاری مان خواهد بود
مشتی کاغذ ارزش شکستن دل پدر و مادر را ندارد
در گوش هم تکرار
کنیم
نویسنده : دنیا.........
L
بعضی وقتها کسایی دور و برت هستن که اونقدر خوبن که همیشه
میگی کاش منم اینطوری بودم ، وقتی مجسمه شون پیشت خراب میشه خیلی حس بدیه
پنج شنبه 6/11/1390 - 16:22
خاطرات و روز نوشت
بیاییم به خدایمان به خودمان به همه و همه ثابت کنیم که زنده نیستیم برای لذت ها ی دنیا
همه با هم به دنیا نشان دهیم که همه مثل کوه پشت سر هم هستیم
نشان دهیم موقع سختی برای هم عزیز تریم
نشان دهیم که مثل پاکستان و افغانستان به قیمت خوردن و زنده ماندن عزتمان را نخواهیم فروخت
همه با هم آستین وحدت را بالا بزنیم و یا علی بگوییم .......
یک یاعلی برای دفاع مقدسی دیگر دفاع از ارزش های مان ، از داشته های مان
به دنیا بار دیگر نشان دهیم که ایمان بر کفر پیروز است
<!--[if !supportLists]-->1- <!--[endif]-->فشار اقتصادی رو همه ما احساس می کنیم اما این اول کاره اگه از همین الان بخوایم بریزیم توی فروشگاهها و مثل قحطی زده ها هرچی هست ذخیره کنیم پس حس انسان دوستی و هوشیار بودن ما کجا می رود؟؟؟؟؟؟؟؟؟
<!--[if !supportLists]-->2- <!--[endif]-->دشمن همین را می خواهد این که ما رو بترساند از نداشتن ، از گرسنه ماندن و ما هم با این رفتارمان مهر تاییدی بر آن می زنیم ...........
پنج شنبه 6/11/1390 - 13:58
ادبی هنری
يکشنبه 3/7/1390 - 17:27
خاطرات و روز نوشت
دایی عزیزم تو این دوره زمونه که دیگه آدمی که ظاهر و باطنش با هم یکی باشه سخت میشه پیدا کرد کسی که مثل تو باشه
صدای نماز خواندن هات
نان های کنار سفره خوردنت
لبخند گوشه لبت که همیشه هست
سر زدنهات به فامیل
مواظبتت از بچه هات که گاهی فکر می کنم آنقدر زیادی است که جای محبت مادر را می گیرد ،
نمازهای شبانه خواندنت
صدات که موقع صبح تا همه رو برای نماز بیدار نکنی بی خیال نمی شی ،( بعضی موقع ها می گم عجب اعصابی داره این دایی)
ساعتها سر قبر مادربزرگ قرآن خواندت
کمک کردن به هر کسی که فکر کنی تنهاست
پیشونی پینه بستت و موهای سپیدت که هنوز برای سنت خیلی زوده .......
سکوتت در برابر برادربزرگت احترامی که بهش میذاری که همیشه به هر بهانه ای دلتو میشکونه
مراقبتت از بابا بزرگ که آلزایمر داره بیماری قلبی داره کنترل ادرار نداره و....... بدون هیچ چشمداشت کمک ، بی سرو صدا حمومش می کنی دستشویی میبریش لباساشو میشوری
و دلت خیلی پره دایی عزیزم از گذشت زمان و نامردی ها فراموش کردن ها
برام نمونه یک انسان کامل هستی ، یادگاری از انسانهای بی ادعای زمان انقلاب ،
آیینه ای هست ی که هر وقت از زمان جنگ و خصوصیت اخلاقی کسانی که از کشور دفاع می کردند میگن تو رو مجسم میکنم و می گم حیف چنین کسانی که رفتند ............
هیچ وقت اینو بهت نگفتم :تا الان ، شاید تا همیشه تنها کسی هستی که دور و برم دیدم که نام انسان برازندشه و شکی ندارم که خدا میباله از داشتن چنین بنده ای
خیلی زیا دوست دارم ...........
شنبه 2/7/1390 - 9:20
خاطرات و روز نوشت
موقع مدرسه هاست اگه توان مالی داریم بچه هایی که با آبرو ولی با سختی به مدرسه میرن هواشونو داشته باشیم............
پنج شنبه 31/6/1390 - 16:47