قرآن
دیدگاه حضرت امام(ره) درباره حروف مقطعه حضرت امام(ره) حروف مقطعه را رمزی بین محب و محبوب دانسته و میفرماید: در حروف مقطعه اوائل سور اختلاف شدید است وآنچه موافق اعتبار آید آن است كه آن از قبیل رمز بین محب و محبوب است و كسی را از علم آن بهرهای نیست، و چیزهایی را كه بعضی از مفسرین به حسب حدس و تخمین خود ذكر كردهاند غالباً حدسهای بارد بیمأخذی است، و در حدیث سفیان ثوری نیز اشاره به رمز بودن شده است. سفیان ثوری از امام صادق(ع)درباره حروف مقطعه سؤال كرد، حضرت(ع)فرمود: اینها اشارات و رموزی است. سپس فرمود: اما «الم» فی سورة البقرة فمعناه أنا الملك واما «الم» فی اول آلعمران فمعناه أنا الله المجید و«المص) فمعناه أنا الله المقتدر الصادق...إلی آخر ما جاء فی الروایة. حضرت امام(ره) در جای دیگر میفرماید: و هیچ استبعاد ندارد كه اموری باشد كه از حوصله بشر، فهم آن خارج باشد و خدای تعالی به مخصوصین به خطاب اختصاص داده باشد، چنانچه وجود متشابه برای همه نیست بلكه آنها تأویل را میدانند. در جای دیگر فرموده است: در این مخاطبه بین حبیب و محبوب و مناجات بین عاشق و معشوق اسراری است كه جز او و حبیبش كسی را بر آن راه نیست و امكان راه یافتن نیز نمیباشد، شاید حروف مقطع در بعض سور مثل «الم» «ص» «یس» از این قبیل باشد و بسیاری از آیات كریمه كه اهل ظاهر و فلسفه و عرفان و تصوف هر یك برای خود تفسیر یا تأویل كنند نیز از همان قبیل است، گرچه هر طایفه به قدر ظرفیت خود حظی دارد یا خیالی. نظر حضرت امام(ره) پیرامون حروف مقطعه از چند محور اساسی تشكیل شده است: 1. این حروف رمزی هستند. 2. این حروف از قبیل خطابات خاص بین حبیب و محبوب است و دیگران (غیر از اهلبیت(ع)) امكان دسترس به آن را ندارند. 3. مطالبی كه بعضی از مفسران پیرامون معنای حروف مقطعه گفتهاند، حدسهای بدون مأخذ است و دلیلی بر آن معانی وجود ندارد. دیدگاه زمخشری زمخشری میگوید: این چهارده حرف (كه نیمی از آن حروف هجا هستند) نیمی از صفات حروف را دارند، یعنی نیمی از حروف مهموسه (ص ـ ك ـ ه ـ س ـ ح) و نیمی از حروف مهجوره (أ ـ ل ـ م ـ ر ـ ع ـ ط ـ ق ـ ی ـ ن) و نیمی از حروف شدیده (أ ـ ك ـ ط ـ ق) و نیمی از حروف رخوه (ل ـ م ـ ر ـ ص ـ ه ـ ع ـ س ـ ح ـ ی ـ ن) و نیمی از حروف مطبقه (ص ـ ط) و نیمی از حروف منفتحه (أ ـ ل ـ م ـ ر ـ ك ـ ه ـ ع ـ س ـ ح ـ ق ـ ی ـ ن) و نیمی از حروف مستعیله (ق ـ ص ـ ط) و نیمی از حروف منخفضه (أ ـ ل ـ م ـ ر ـ ك ـ ه ـ ی ـ ع ـ س ـ ح ـ ن) و نیمی از حروف قلقله (ق ـ ط) را در بر دارند. دیدگاه سیوطی و زركشی سیوطی آورده است: هر سوره كه با یك یا چند حرف از این حروف آغاز شده است، بیشترین كلمات و حروف آن، از همان حروف تشكیل یافته است. مثلاً بیشترین كلمات سوره «ق» با حرف قاف تركیب شده و همچنین حرف «ر» در سوره یونس آمده و بیشتر از دویست كلمه این سوره با این حرف آغاز شده است. زركشی میگوید: یكی از اسرار دقیق این حروف آن است كه بیشترین كلمات هر سوره با همان حرفی كه در ابتدای آن قرار گرفته تركیب شده است. مثلاً بیشترین كلمات سوره «ق» دارای «قاف» است. وی در ادامه مثالهایی را هم برای ادعای خود آورده است. شیخ اسماعیل برسوی آورده است: ان من المحتمل أن یكون «الم» وسائر الحروف المقطعة من قبیل المعمیات بالحروف بین المحبین لایطّلع علیها غیرها. احتمال دارد كه الف لام میم و سایر حروف مقطعه از قبیل معماهایی باشد كه بین دوستان واقع میشود و غیر آنها بر آن اطلاع پیدا نمیكنند. میتوان گفت: حقیقت همان است كه حضرت امام(ره) و بسیاری از بزرگان شیعه به آن تصریح نمودهاند كه این حروف رمزی بین حبیب و محبوب و عاشق و معشوق است و امنای وحی بر آن آگاهاند و اگر قرار بود دیگران نیز از آن مطلع شوند، دیگر از رمز بودن خارج میگشت. میان عاشق و معشوق رمزی است چه داند آن كه اشتر میچراند همانگونه كه حضرت امام(ره) اشاره فرمودند، آنچه بعضی از مفسران (مانند زمخشری و دیگران) گفتهاند به حسب حدس و تخمین و غالباً مأخذ و بدون دلیل است. آیت الله حاج سید مهدى روحانى قدّس سرّه
اول 29 سوره از سور قرآن مجید به حروفى مانند «الم» و «حم» ابتدا شده است كه آنها را «فواتح سور» و «حروف مقطعه» مى نامند.
در تفسیر و بیان مراد از آنها اختلافات زیادى است كه همان كثرت اختلاف، بیشتر سبب تشویش و انحراف اذهان از معناى ساده آنها گردیده و در نظر این حروف را در هاله اى از ابهام و رمز قرار داده است.
شیخ ابوجعفر طوسى چهارده قول، طبرسى ده قول و فخررازى 21 قول از مفسرین نقل كرده اند. سیوطى از قاضى ابوبكر بن العربى نقل مى كند كه گفته است:
من در معناى فواتح سور بیست قول و بیشتر به دست آورده ام و كسى را نشناختم كه از روى دلیل و علم حكمى كرده و به كلام معقولى پى برده باشد. و عقیده من بر آن است كه اگر عرب براى این حروف معناى متداولى نمى فهمیدند، اولین كس آنها بودند كه بر پیغمبرصلّى الله علیه و آله و سلّم اعتراض مى كردند؛ چه آن كه آن حضرت «حم فصّلت» و «ص» و غیر اینها را برعرب تلاوت كرد و اعتراضى نكرده اند؛ بلكه به فصاحت و بلاغت آن تصریح كرده و تسلیم شدند، در حالى كه مشتاق و حریص بودند كه خطا و لغزشى در قرآن ببینند. این خود دلیل است كه این یك امر متداول و معروفى كه جاى اعتراض نداشته در آن عصر بوده است.
نكته اى را كه قاضى ابن العربى تذكر داده به نظر صحیح مى رسد، گرچه او هم به علت كثرت اختلاف باز نتوانسته نظر قاطعى ابراز كند و آن امر متداول و معروف را كه به آن اشاره نموده است به دست آورد.
یكى از آرایى كه در فواتح سور گفته شده آن است كه حروف مقطعه براى بیان این مطلب آمده كه كتاب خدا (قرآن) هم از همین حروف و امثال آن تركیب شده است و این سبك بیان براى مبالغه در وانمود كردن عجز بشر از آوردن مانند قرآن بسیار بجا و زیبنده است.
همین معنا از تفسیر منسوب به امام حسن عسكرى علیه السّلام روایت شده و ابو مسلم اصفهانى و مبرّد و جمع عظیمى از محققین این معنا را اختیار كرده اند و این قول با كلامى كه از قاضى ابن العربى نقل شد مناسبت كاملى دارد. و ما مى توانیم به دلائل متعددى از خود قرآن مجید این معنا را استفاده كنیم:
1.الر* تلك آیات الكتاب المبین* إنّا انزلناه قرآنا عربیاً لعلّكم تعقلون (سوره یوسف). توجه داشته باشید كه پس از ذكر «الر» مى فرماید: «این است آیات كتاب آشكار و واضح». راستى اگر از این حرف (الف و لام و راء) معناى رمزى و معمایى مراد بود؛ بسیار نامتناسب بود كه پس از ذكر رمز بلافاصله بگوید: این است آیات كتاب واضح و آشكار! و به این هم اكتفا نكرده، بلكه آشكار بودن آن را تأكید كرده و بگوید:«ما این كتاب را به صورت قرائت و زبان عربى نازل كردیم، شاید شما بفهمید».
2. و باز قابل توجه این است كه در شش سوره دیگر هم (حجر، شعراء، نمل، قصص، زخرف، دخان) پس از ذكر فواتح سور بلافاصله در آیه متصل به آنها به واضح بودن كتاب اشاره شده است و در سوره هود و حم فصلت با كلمه «فصلت» در همین معنا یاد شده.
3. حم عسق * كذلك یوحى إلیك و إلى الذین من قبلك الله العزیز الحكیم پس از ذكر حم عسق فرموده است: «این چنین (به مثل این حروف: ح، م، ع، س، ق) خداى عزیز حكیم به تو و انبیاى قبل از تو وحى مى كند» و نیز از همین جا استفاده مى شود كه وحى به طور القاى كلمات و جملات است.
با مراجعه به موارد استعمال كلمه «كذلك» در قرآن مجید این مطلب استفاده مى شود كه باید قبل از آن كلام و یا جمله اى گذشته باشد و مشارإلیه و یا مشبّه به آن باید سابقه اى داشته باشد، تا استعمال آن صحیح باشد. بنابراین، باید «كذلك» را به «این چنین» با اشاره به حروف سابق در این جا معنا كنیم. و اگر باعث تطویل نمى شد، موارد زیادى از استعمالات آن را ذكر مى كردیم. از این جهت زحمت را به عهده خوانندگان گذاشته كه به كمك كشف الآیات به موارد آن مراجعه فرمایند.
4. در هشت سوره (یونس، یوسف، رعد، حجر، شعراء، نمل، قصص، لقمان) پس از ذكر فواتح، این عبارت موجود است: تلك آیات الكتاب... و كلمه تلك باید اشاره به چیزى باشد؛ و در این موارد هم به جز حروف مقطعه چیزى ذكر نشده و نمى توان مشارإلیه را «آیات الكتاب» گرفت؛ زیرا در صورتى مى توان اسم اشاره را اشاره به متأخر گرفت كه كلمه متأخر با الف و لام باشد و به اصطلاح بدل یا عطف بیان براى اسم اشاره باشد، مانند« تلك الرسل»، «و ذلك الكتاب» و در این هشت مورد «آیات الكتاب» خبر اسم اشاره است، نه بدل و یا عطف بیان.
ناگفته نماند كه چون اكثر مفسرین «حروف مقطّعه» را جزء آیات قرآن ندانسته اند و آنها را با سایر آیات مربوط نمى دانند، از طرفى مجبور بوده اند لفظ «تلك» را اشاره به آیاتى معهود بدانند، براى تفسیر این آیه نظریات گوناگونى دارند:
عده اى مى گویند: چون در تورات بشارتِ آمدن آیات داده شده است، «تلك» اشاره به آن آیات مى باشد.
گروهى دیگر معتقدند كه آیات این سوره ها هر چند بعد از لفظ «تلك» قـرار دارد، ولى چون در معرض ذكر و قرائت است، این اشاره شده است.
جمعى دیگر مى گویند: یك كلمه در تقدیر بوده و باید آیه را این طور تفسیر كرد: «تلك الایات آیات الكتاب».
بعضى دیگر از مفسرین قبول كرده اند كه لفظ «تلك» باید اشاره به گذشته باشد و در نتیجه آن را اشاره به همین حروف مقطّعه دانسته اند، ولى ملتزم شده اند كه حروف مذكور اسم سوره است. مثلا در سوره یوسف گفته اند: «الر»، یعنى سوره یوسف و در نتیجه «تلك آیات الكتاب» یعنى این سوره یوسف آیات كتاب است.همه مى داند كه همه این توجیهات بعید و دور از ظاهر كلام است.
5. در 22 سوره از 29 سوره، پس از ذكر حروف نامبرده، صحبت از كتاب و نزول كتاب به میان آمده است، در هفت سوره دیگر هم اكثر صحبتى از قرآن شده یا با قرائنى این اشاره مشهود است و حتى مى توان گفت در مواردى كه با صراحت از كتاب یا قرآن نام برده نشده «ایجاز به حذف» كه یكى از صنایع بدیع مى باشد، به كار رفته است و نمى توان تمام این مسائل و الفاظ را اتفاقى دانست.
شنبه 24/2/1390 - 12:44
قرآن
حروف مقطعه از آن جمله آیاتی است که واقعا از رموز قرآن است در این مورد اقوال مختلفی آمد که به شرح ذیل می باشد:یكی از مسائل مهم و پیچیده در تاریخ و علوم قرآن، تفسیر معانی حروف مقطعه است كه از دیرباز نظر محققان تفسیر و علوم قرآنی را به خود مشغول ساخته و اقوال مختلفی (29 نظریه) پیرامون آن بیان گشته است. مهمترین این اقوال عبارتاند از: 1. این حروف اشاره با اسامی رموز است. 2. این حروف اشاره به اسامی قرآن است. 3. حروف مقطعه اشاره به اسامی خداوند است. 4. هر حرفی از این حروف دلالت بر اسمی از خداوند و یا صفات او دارد. 5. بعضی از حروف دلالت بر اسم خداوند و بعضی دلالت بر اسامی پیامبر(ص) دارد. 6. این حروف جزء قرآن نیست و به مرور زمان به قرآن اضافه شده است. این نظریه برخی از مستشرقان مانند تئودور نولدكه است كه به شدت مورد اعتراض قرار گرفته، زیرا مستلزم تحریف قرآن میباشد. 7. این حروف رمزی بین خداوند و پیامبر(ص) است. علامه طباطبایی(ره) بعد از آنكه سیاق این حروف را با سورهای كه در آن حروف مقطعه به كار رفته است یكی میداند، میفرماید: این حروف رمزی بین خداوند و پیامبر(ص) است. ملاصدرای شیرازی آورده است: ومعنی الحروف المجمل وهی الحروف المقطعة القرآنیة والكلمات التامات المفردة وبعدها الكلمات المركبة الفرقانیة، فان العنایة الربانیة لما تعلّقت بتربیة الارواح العالیة افاد لهم رزقهم من ألبان ضروع الملكوت والجنان وأذاق لهم من لطائف الرحمة والرضوان أغذیة روحانیة فی كسوة الحروف المفردة علی طریقة الرمز والاشارة الی مقاصد اهل البشارة لئلاً یطّلع علیها الاغیار... . معنای حروف مجمل كه همان حروف مقعطه قرآنی است، و كلمات كامل كه جدا جدا آمده و همینطور كلمات مركب كه به صورت جدا جدا آمده است، وقتی عنایت ربوبی به تربیت ارواح عالیه تعلق بگیرد، از پستان ملكوت و بهشت به آنها شیر میدهد و از لطائف رحمت خود به آنها غذاهای لطیف و روحانی در لباس حروف جدا جدا از راه رمز و اشاره میچشاند تا اغیار از آن اطلاع پیدا نكنند. محمدجواد بلاغی در تفسیر خود میگوید: «الم» علم معناها عند الله ورسوله6 ومستودعی علمه وأمنائه علی وحیه ولاغرو أن یكون فی القرآن ما هو محاورة باسرار خاصة مع الرسول وأمناء الوحی. الف لام میم علمی است كه معنای آن نزد خداوند و رسول خدا6 و امینان وحی (اهلبیتG) است و تعجبی ندارد كه در قرآن محاوره خصوصی با پیامبر(ص) و اهلبیتG باشد. آیتالله معرفت میگوید: نظریه مختار درباره این حروف همان اشارات و رمز است، یعنی این حروف مشتمل بر اسراری است كه میان خدا و رسول6 بوده و امنای وحی بر آن آگاه هستند و اگر امكان داشت كه دیگران از آن مطلع شوند، از اول به صورت رمز نمیآمد.
شنبه 24/2/1390 - 12:36
طنز و سرگرمی
از تابلوی ایستگاه اتوبوس تا جایی كه تو ایستادهای چند متری فاصله است و جلوی تو صف طویلی از مسافرانی است كه با هر بار نگاه كردن به ساعت با حالتی كلافه و عصبی از یك انتظار طولانی این پاو آن پا شده و به مسیر اتوبوس نگاه میكنند، از 10 دقیقه انتظاری كه روی تابلوی ایستگاه اتوبوسنوشته شده 15 دقیقه هم گذشته است؛ اما هنوز خبری از اتوبوس نیست. سرانجام پس از یك انتظارطولانی یك اتوبوس ریالی ازدورنمایان میشود.انبوه جمعیت به جلوی درورودی اتوبوس هجوم میآورندو اینجاست كه رد و نشانی از صف باقی نمیماند. قویترها سریعتر سوار میشوند و هر طور شدهخود را در اتوبوس جا میدهند. كمتر از چند ثانیه حتی برای آویزان شدن از میلههای اتوبوس هم جایینمیماند. مسافرانی كه سوار نشدهاند با داد و فریاد ازبقیه میخواهند فشردهتر بایستند،بلكه آنهانیزبتوانند خود را به نحوی در اتوبوس جا دهند. راننده فریاد میزند:هل ندهیدتا چنددقیقه دیگر اتوبوس میآید،امامسافران كه به این وعدهها آشنایند، بیاعتنا به گفته راننده همچنان در تلاشند حتی به قیمت ماندن بین در و به جان خریدن خطر سقوطاز اتوبوس در حال حركت خود را با وسیله نقلیه عمومی به مقصد برسانند
شنبه 24/2/1390 - 12:33
تست های هوش و روان شناسی و سرگرمی
سه نفر برای خرید یک ساعت به فروشگاهی می روند. بعد از انتخاب یک ساعت صاحب فروشگاه قیمت را سی هزار تومان اعلام می کند.آن سه نفر نیز هر کدام ده هزار تومان برای خرید ساعت می دهند،ومی روند .بعد از گذشت چند دقیقه صاحب فروشگاه متوجه میشود قیمت آن ساعت بیست وپنج هزار تومان بوده نه سی هزار تومان.به همین خاطر پنج هزار تومان به شاگردش می دهد تا برود وبه انها پس دهد .اما شاگرد دوهزار از آن را در جیبش می گذارد وسه هزار تومان به آن سه نفر می دهد.حال هر کدام نه هزار تومان برای خرید ساعت داده اند.اگر حساب کنیم 27=3*9بعلاوه ی آن 2000 هزار تومان می شود 29000 هزار تومان.آن یک هزار تومان کجا رفته است؟
شنبه 24/2/1390 - 12:22
قرآن
چیستی و ماهیت صراط مستقیم در قرآن:
1ـ عبادت خدا: نص صریح و روشن در قرآن کریم دال بر آن است که ماهیت و نهاد صراط مستقیم عبادت و عبودیت خداست همانگونه که خداوند در قرآن علت خلقت خداوند آدمی را عبادت خود معرفی میکند و میفرماید: «و ما خلقت الجن و الانس الالیعبدون» دو آیه ذیل این معنا را افاده میکند«و ان اعبدونی هذا صراط مستقیم» 2. ان الله ربی و ربکم فاعبدوه هذا صراط مُستقیم که عبادت خالق را ماهیت صراط مستقیم قلمداد میکند.
2ـ تبعیت و پیروی کردن از خدا:1: «و انه لعلم للساعة فلا تمترن... بها و اتبعون هذا صراط مستقیم» که راه مستقیم را در تبعیت از خود منحصر میکند.
3ـ صراط الله: «و کذلک اوحینا الیک روحاً من امرنا... و انک لتهدی الی صراط مستقیم صراط الله الذی له ما فی السموات و ما فی الارض، الا الی ارتصیر الامور»صراط ا... دقیقاً توضیح و وصف کلمه صراط مستقیم است به طوریکه تعبیر صراط الله با همة مشخصات و ویژگیهای ممیز آن از لحاظ معنایی با واژه صراط مستقیم برابر و معادل است. صراط الّهی که خدا برای هدایت بشر تعیین کرده است تعددپذیر نیست لذا دستور به تبعیت از یک صراط آمده است و به پیروی از سبل و راههای متفرق انذار و هشدار داده شده است، و ان هذا صراطی مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله ذلکم وصیّکم به لعلکم تتقون
دفع یک شبه
س: آیا صرف اینکه صراط در قرآن به طور نکره یاد شده است دلیل برتعدد صراط مستقیم است ج: خیر، شاهراه صراط مستقیم یکی بیش نیست و نکره آمدن صراط در آیات بر اهمیت و دقت و عظمت آن دلالت میکند بر نامعلوم بودن یا بیشمار بودن آن و نکته دیگر آن که همة انبیاء و اولیاء یکراه را پیمودهاند و آن صراط مستقیم توحید و عبادت و بندگی است چنان چه در خصوص انبیاء مانند ابراهیم، اسحاق و... قرآن کریم میفرماید: «و وهبناله اسحق و یعقوب و... و مِنْ آبائهم و ذریّتم و اخوانهم و اجتبیناهم و هدیناهم الی صراط مستقیم»، صراط مستقیم همانا راهی است که خود ذات اقدس الهی از طریق ارسال رسل و انزال کتب برای بندگان خود ترسیم فرموده است و از آن تعبیر به دین و شریعت میشود و دین حق الهی در هر زمان همان شریعتی است که بوسیله پیامبر معصوم آن زمان به بشر عرضه شده است و غیر آن باطل است و راه بسوی خدا نخواهد بود و انبیاء و رسولان الهی یکی پس از دیگری آمدند و مردم زمان خود را دعوت به دین حق نمودند تا زمان ظهور خاتم آن صلوات الله علیهم و فرا رسید و آخرین مرحله از دین حق به بشر عرضه شد و پس از آن تا پایان عمر دین دیگری از جانب خدا نخواهد آمد و جامعه بشری نیز جز اسلام راه دیگری به سوی خدا نخواهد داشت. چرا که خدای متعال میفرماید «ان الدین عند الله الاسلام» «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فَلَنْ یقبل منه و هو فی الاخره من الخاسرین» حوزههای معنایی صراط مستقیم 1
1ـ اهتداء: لغه به معنای هدایه شدن به راه راست است و در قرآن مجید همواره در مقابل واژه ضلال به معنای بیراهه رفتن بکار میرود. حقیقت این است که این 2 واژهی متضاد را تقریباً در همه جای قرآن می توان یافت و یکی از رایجترین و فراوانترین مفاهیم بکار رفته در قرٱن کریم میباشد. مثالهای زیر مدّعای ما را به خوبی روشن میسازد.
1. «من اهتدی فانّما یهتدی لنفسه و من ضلّ فانما یضل علیها و...
2. اولئک الذین اشتروا الضلاله بالهدی والعذاب بالمغفره فما اصبرهم علی النار
3. «ان ربک هو اعلم من یضل عن سبیله و هم اعلم بالمهتدین» در قرآن دو واژه ایمان و کفر درست نقطه مقابل همدیگر هستند واژه اهتداء از جمله کلماتی است که در حوزه معنایی ایمان قرار دارد و در برخی آیات قرآن واژه ایمان با همه مشخصات و ویژگیهای ممیزی آن به لحاظ معنایی با حالت آن کسانی که مهتدی و راه یافتهاند برابر و معادل است «ما کان للمشرکین ان یعمروا مساجد الله شهدین علی انفسهم بالکفر اولئک حبطت اعمالهم و فیالنار هم خالدون انّما یعمروا مساجد الله من امن بالله و الیوم الاخر و اقام الصلوه و اتی الزکاه و لَمْ یخش الا الله فعسی اولئک ان یکونوا من المهتدین
بنابراین از نظر قرآنی ایمان چیزی جز پذیرفتن هدایت و انتخاب صراط مستقیم نیست و حال آنکه کفر عبارتست از روی گرداندن از هدایت و بنابراین گمراه شدن از صراط مستقیم. در این جا مثالی میزنیم که در آن عمل ایمان آوردن انسان با اندیشه هدایت الهی در ارتباط است «نحن نقص علیک بِنْأهم بالحق انهم فتیه امنوا بربهم و زدنهم هدی کاملاً روشن است که در این جا میتوان ارتباط ایمان و هدایت را به لحاظ معنای دریافت با این توضیح که از ایمان به پروردگار در پایان آیه یاد شده به هدایت تعبیر شده است که در اول آیه میفرماید اصحاب کهف جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان میآورند و در پایان در پاسخ به این عمل عنوان میدارد که ما هم بر هدایتشان افزودیم لذا نزدیکترین معنایی که به ذهن متبادر میشود هم معناییِ هدایت و ایمان در این آیه است.
2ـ هدی: این واژه از نظر لغوی تفاوتی با واژه اهتداء ندارد راغب اصفهانی در تفاوت بین هدی و اهتداء میگوید هدی لفظی است ویژه اعطاء و بخشش خداوند به کسانی که قابلیت آن را دارند مانند هدی للمتقین اولئک علی هدی من ربهم، قل ان هدی الله هو الهدی، هدی للناس،
اما اهتداء مخصوص آنست که انسان (چه در امور دینی و چه در امور اخروی) از سر اختیار آن را اکتساب کند مانند «من اهتدی فانما یهتدی لنفسه و... و هو الذی جعل لکم النجوم لتهتدوا بها...» 3ـ رشد:این واژه در قرآن کریم در صورتهای مختلف فعلی و اسمی ظاهر شده است مانند رَشَدَ، رُشد، رشاد، رشید... لغویین این واژه را در مقابل واژه غیّ به معنای گمراهی و ضلالت به کار بردهاند. بنابراین رشد به معنای هدایت و راه. صحیح در تضاد با واژه غیّ به معنای گمراهی روشن گردید. بین مفهوم هدایت و رشد ارتباط معنایی نزدیک است: «قل اوحی الیّ... یهدی الی الرشد فآمنّا به ولن نشرک بربنا احداً» بیضاوی عبارت یهدی الی الرشد را اینگونه تفسیر میکند: یهدی الی الحق و الصواب: روشن است که بین مفهوم هدایت با مفهوم حق و صواب ارتباط تنگاتنگی است.
4ـ سبیل الله: سبیل راهی را گویند که هموار و نرم و سهل گذر باشد و جمع آن سبل است. در بیشتر آیات قرآن کریم این اصطلاح به معنای راه مستقیم است «ام تریدون ان تسئلوا... و من یتبدل الکفر بالایمان فقد ضل سواء السبیل، «و علی الله قصد السبیل و منها جائر و لوشاء لَهَداکم اجمعین» یعنی نمودن راه مستقیم به عهدة خداست و... معانی دیگر واژه سبیل که در قرآن آمده است به این شرح است: مطلق راه، طریق و مسیر راه، راه چاره و راه نجات، راه گناه و عقوبت، راه عیبجویی، راه طاغوت و... حقیقت سبیل الله عبارت است از مسیری حقیقی برای بندهای که او را به لقاء الله منتهی میکند و آن کمال عبد و مرتبهی بسیار عالی از انسانیت است که به این حقائق در برخی از آیات قرآن اشاره شده است. «و لا تقولوا لمن لمن یقتل فی سبیل الله امواتا بل احیاء و لکن لا تشعرون» «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون و سائر آیات مانند 35 مائده، 11 صف و...، قرآن کریم در براب راههای انحرافی از پیروی آنان نهی کرده است و از سبل الله نیز یاد میکند و وعدة هدایت اهل مجاهدت به سبل مذبور را میدهد: «و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله مع المحسنین» اینکه از نیکوکاران یاد میکند بدین جهت است که (سبلنا) راههایی هستند که نیکوکاران و عاملان اعمال صالح به سوی خدا اختیار میکنند. آیه 16 سوره مائده که میفرماید «یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم» تفسیر همین آیه است پس و الذین جاهدوا فینا همان من اتبع رضوانه هستند که خداوند به سبل خویش که همان سبل اسلام باشد هدایت میفرماید.
نکته ای در تفسیر المیزان بیان شده که می گوید: در قرآن کلمه سبیل نیز به معنای راه بکار برده شده ولی معنای آن با صراط تفاوت دارد و لذا سبیل احیانا بصورت جمع استعمال شده ولی صراط همیشه مفرد است. معنای سبیل آن راههای فرعی است که به راه اصلی منتهی می گردد و معنای همان راه اصلی است. ممکن است برای رفتن به نقطه ای یک راه اصلی بیشتر نباشد ولی راههای فرعی که از اطراف و اکناف می آید متعدد باشند و بالاخره همه به آن راه منتهی گردند.همه ما انسانها همچون کاروانی می مانیم که در مسیر کمال در راه هستیم ولی باید برای رسیدن به کمال نهایی از شاهراه اصلی عبور کنیم. ولی ممکن است هر کدام از ما از یک طریق فرعی خودمان را به آن راه اصلی برسانیم. اگر هر کس در هر پست و مقامی قرار دارد به وظیفه انسانی، اخلاقی و شرعی خود عمل کند؛ در حقیقت راهی را انتخاب کرده که سرانجام او را به راه اصلی می رساند؛ گرچه راهها با یکدیگر در ابتدای امر تفاوت کند. یعنی یکی مثلا طبیب است و دیگری کارگر، دیگری بازرگان و .... اینها همه سبیل هایی هستند که انسان می تواند با طی آنها خود را به صراط مستقیم نزدیک گرداند.
در قرآن مجید از چهار نوع هدایت سخن رفته است که عبارتند از:
1. هدایت تکوینی عام؛ این هدایت، همان نظام و سازمان خلقت است که خداوند موجودات را طبق آن آفریده، به طوری که تمام هستی، هماهنگ و متحد، به سوی غایتی در حرکت و تکاپویند؛ «رَبُّنَا اَلَّذِی أَعْطی کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی» که در برابر این هدایت، هیچ گونه ضلالتی وجود ندارد.
2. هدایت تکوینی اولی خاص؛ این هدایت؛ هدایت همة انسان ها از طریق عقل و فطرت، به سمت یک سری از حقایق و اصول و ارزش هاست که از آن جهت، به «حجت باطن»، تعبیر شده است. چنین هدایتی، چند خصوصیت دارد که عبارتند از:الف) منحصر به انسان هاست.ب) در میان انسان ها عمومی و استثناناپذیر است.ج) ذاتی و درون است.د) در برابر آن، هیچ گونه ضلالتی نیست؛ یعنی خداوند، هیچ کس را با فطرت خداگریز و عقلی گمراه کننده، نیافریده است.
3. هدایت تشریعی عام؛ این گونه هدایت، مخصوص انسان ها و طایفه جن می باشد؛ زیرا تشریع و قانون گذاری، در ظرف اختیار و توان کنش های انتخابی و گزینش، موضوعیت دارد و بدون آن، بی معناست. چنین هدایتی نیز از نظر قرآن در ظرف خود فراگیر و همگانی است؛ یعنی خداوند پیامبران را برای همة انسان ها فرستاده و کتاب آسمانی خود را برای جمیع بشر، نازل کرده است؛«وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ2؛ و برای هر قومی رهبری است».«ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ کَافَّةً لِلنَّاسِ3؛ و ما تو را جز بشارت گر و هشداردهنده برای تمام مردم، نفرستادیم».
4. هدایت تکوینی پاداشی(ثانوی)؛ این هدایت، مخصوص مؤمنان است؛ یعنی کسانی که با اختیار خویش، در برابر هدایت رسولان الهی و نورافشانی های عقل و فطرت، تسلیم شدند و خداوند باب هدایت دیگری را برتر از هدایت های قسم پیشین، برای آنان می گشاید و به عبارت دیگر، چون آنان با اختیار خود از هدایت های مراتب پیشین استفاده می کنند، به این هدایت، راه می یابند. به همین دلیل، این نوع هدایت را پاداشی و ثانوی (یعنی مترتب بر پذیرش هدایت های اولی)، می نامند. فرق اساسی این هدایت با مراتب قبلی، آن است که وجه غالب آنها، جنبة راهنمایی (ارائه طریق) داشت؛ ولی این مرتبه، افزون بر آن، خاصیت راهبردی (ایصال الی المطلوب) نیز دارد و چه بسا منظور از آیة دوم سورة بقره که این قرآن، هدایت گر متقین می باشد، مراتب اولیة این نوع هدایت پاداشی می باشد؛ یعنی اگرچه قرآن برای هدایت همة انسان ها نازل شده، اما پرهیزگاران و متقیان از آن بهره مند می شوند و اینان نیز با مداومت بر ایمان، نماز و انفاق، به مرتبة عالی هدایت پاداشی می رسند که در آیه 5 سوره بقره، به آن اشاره شده است؛ «أُولئِکَ عَلی هُدی مِنْ رَبِّهِمْ...؛ آنان برخوردار از هدایتی از سوی پروردگار خویشند و آنان، همان رستگارانند».در میان موجودات تنها انسان و جن این افتخار را پیدا نموده که خداوند سفیرانی را برای هدایت آنان فرستاده و آن ها را در مسیر تکامل معنوی سوق دهد . این کار از طریق تشریع و عمل به احکام الهی میسر است. آیا انسان و جن هدایت تکوینی مثل سایر موجودات ندارند و چرا غیر از آن نوع هدایت نیاز به هدایت تشریعی و آمدن انبیا و امامان معصوم دارند؟ انسان و جن از هدایت کلی تکوینی که در همه انواع آفرینش وجود دارد بینصیب نیستند، ولی در عین حال به حسب طبیعت و فکر و اندیشه و آزادی و اختیاری که دارند ، غیر از طریق تکوین نیاز به تکلیف شرعی و هدایت تشریعی نیز دارند چون انسان موجود اجتماعی است و بدون جامعه نمیتواند زندگی کند . حیات او یک حیات جمعی و اجتماعی است . اجتماع بدون قانون و شریعت و حکومت قابل اداره و بقا نخواهد بود. از این رو انبیا و ائمه برای تامین حیات اجتماعی و فردی و خانوادگی و نیز هدایت و سیر معنوی بشر آمدهاند . انسان نیز غیر از هدایت تکوینی نیاز به هدایت تشریعی دارد.
شنبه 24/2/1390 - 10:54
قرآن
تفاوت صراط وسبیلمعنای لغوی صراط:دانشمندان قدیم مسلمان بدرستی نمیدانستند واژه راه را چگونه توجیة و تبیین کنند آنان مطمئن نبودند که آن را صراط، سراط و یا زراط باید نوشت و نیز یقین نداشتند که مذکر است یا مونث، اخفش ارائه دهنده این نظریه بود که این واژه در گویش حجاز مونث و در گویش تمیم مذکر است، بسیاری از واژهپژوهان قدیم آن را واژهای بیگانه میدانستند آنها واژه را واژه یونانی میدانستند. سراط باسین به معنای جاده و از سَرَطَ الشیء و به معنای چیزی را بلعید مأخوذ است و علت آنکه عرب جاده را سراط نامیده است آن است که کسی که جاده را در مینوردد گویا جاده او را میبلعد و سالک را در کام خود میکشد چنان که جاده را لقم نیز نامیدهاند و لقم به معنای بلعیدن است.صراط با صاد در اصل سراط بوده و به خاطر طاء حرف سین تبدیل به صاد شده است و لغت فصیحش نیز صراط است. راغب همین معنا را افاده میکند و میگوید اصل صراط سراط بوده، زیرا از سرط مشتق شده است و از همین ریشه میباشد کلام عرب که میگوید مسترط الطعام، یعنی مجرای عبور طعام و کسانیکه سراط و راباسین قرئت نمودهاند اصل را رعایت کردهاند و کسانیکه صراط را (با صاد) قرائت نمودهاند به خاطر سنخیتی است که بین صاد و سین وجود دارد زیرا هردو از حروف مطبقه بوده و از یک مخرج تلفظ میشوند.تفاوت صراط با سبیل:صراط و سبیل اگر چه از نظر معنایی به هم نزدیکاند اما در قرآن صراط همه جا به صورت مفرد به کار رفته است. برخلاف سبیل که هم به صورت مفرد و هم جمع آمده است، سرّ کثرتناپذیری صراط این است که از خداست و به سوی اوست و آنچه چنین باشد واحد است و اختلاف، تخلف و تناقض نمیپذیرد صراط هرگونه کثرت و پراکندگی را منسجم میکند ولی سبیل متفرق هرگز اتحادپذیر نبوده و به سوی انحراف و گمراهی میکشاند. از دیگر تفاوتهای صراط و سبیل این است که صراط فقط در مفهوم دینی استعمال شده است ولی سبیل هم در معنای دینی (سبیلالله) و هم در معنای غیردینی (به مفهوم جاده و راه) به کار برده شده است و هریک از سبیلهای به سوی خدا یک نوع کمال و یک نوع نقصان است اما صراط مستقیم هیچ نوع نقصی ندارد همچنین سبیلهای به سوی خدا ممکن است در معرض آفات یا نواقص قرار گیرد اما صراط مستقیم از همه اینها برکنار است.صراط مستقیم حافظ و جامع تمامی سبیلها و راههای به سوی خدا است. در واقع هر سبیلی به مقداری، از حقیقت صراط مستقیم برخوردار است و به سوی خدا رهنمون است در حالیکه صراط مستقیم بیهیچ قید وشرط انسان را به سوی خدا راهبر است. صراط در قرآن: 1ـ مستقیم 2ـ عوج (انحرافی)واژه صراط در قرآن 45 بار بکار رفته است این واژه صرفاً به مفهوم دینی بکار رفته است و غالباً با صفت مستقیم همراه است و تنها یکبار با واژه (جحیم) به صورت «فاهدوهم الی صراط الجحیم» اراده شده است در معنای صراط گفتهاند راهی است که هیچ اعوجاج و انحرافی ندارد و آدمی را همواره به سوی خیر و نیکی رهنمون میکند مگر اینکه با صفت منفی وصف شود.صراط تنها واژهای است که در قرآن به صورت مفرد به کار رفته است و تثنیه و جمع ندارد و در میان سایر واژگان هم معنایی خود مانند سبیل، سبل، طریق، طرق بهترین کلمه نمایندة راه در بافتار دینی استعمال شده استو در مقابل آن راه معوّج آن است که همراه با تخلف و اختلاف است. صراط مستقیم نزدیکترین و صحیحترین راه ایصال به خداوند است و در بین تمام راههایی که انسان میتواند طی کند و به خداوند برسد تنها یک راه، صراط مستقیم و طریق هدایت است و راهها و سبیلهای دیگر اعوجاج و انحرافیاند.
شنبه 24/2/1390 - 10:45
قرآن
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ ستایش مخصوص خداوند است كه پروردگار جهانیان است
سه واژه «حمد» و «شكر» و «مدح» معانى نزدیك به هم دارند.
«حمد» را چنین معنا مىكنند: «الحمد هو الثناء باللسان على الجمیل الاختیارى» ...یعنى حمد تعریف كردن با زبان در برابر نیكی هاى اختیارى است.فرق اجمالى میان سه واژه مزبور این است:حمد با زبان است برای نیکی های اختیاری؛
شكر گاهى با زبان و گاهى با عمل انجام مىگیرد برای نعمات (و یا حتی بلایا)؛
مدح تعریفى (زبانی) است در برابر زیبایى و نیكویى خواه اختیارى و خواه اكتسابى باشد و یا غیر اختیارى مانند مدح زیبایى گل و مدح تلولو یک قطعه مروارید.حمد، شكر و مدح فحمد الله و اثنى علیه و صلى على النبى و آله ثم قال: پس خداوند را ستایش نموده و ثنا گفت و بر پیامبر بزرگوار و آل او درود فرستاد.
تفاوت حمد و شكر فرق حمد، شكر و مدح داراى وجوه اشتراك و افتراق از نظر مورد و مفهوم است به این شرح:بین حمد و شكر این است كه حمد ستایش است با زبان در برابر كار نیكى كه با اختیار از فاعل آن صادر شود، خواه آن فعل صادر شده براى فاعل فضیلت باشد، مانند: علم، یا آنكه غیر در آن لحاظ شده باشد، مانند: احسان و بخشندگى. شكر، فعلى است كه از شكرگزار به جهت انعامى كه منعم به او داده صادر مى شود و مشعر بر تعظیم بخشنده مى باشد، خواه تقدیر و تشكر با زبان باشد، یا اعتقاد قلبى، یا محبت درونى، یا عمل و خدمتگزارى به اعضا باشد، شاعر مى گوید: افادتكم النعماء منى ثلاثه یدى و لسانى و الضمیر المحبتا یدى و لسانى و الضمیر المحبتا یدى و لسانى و الضمیر المحبتا انعام شما بر من، سه چیز "یعنى" دست، زبان و دل مرا در پوشش محبت شما قرار داد. بنابراین حمد نسبت به شكر با توجه به مفهوم، اعم مطلق است، چرا كه حمد به نعمت و غیر نعمت تعلق مى پذیرد و نسبت به مورد، اخص از شكر است و تنها به معناى ستایش به زبان مى باشد، اما شكر بر حسب مفهوم به عكس حمد است، چرا كه فقط تنها تعلقش به نعمت است، ولى از نظر مورد، اعم از حمد است، زیرا به زبان و قلب، محبت درونى، خدمتگزارى ادا مى گردد. بنابراین نسبت بین این دو، از نسبتهاى چهارگونه عام خاص من وجه است "دو مورد افتراق و یك مورد اتفاق دارد" مورد اتفاق در هر مورد، ستایش با زبان در برابر احسان است و مورد افتراق حمد از شكر، جمیل اختیارى، مانند: علم و مورد افتراق شكر از حمد، محبت درونى در برابر احسان است.
شنبه 24/2/1390 - 10:28
قرآن
متقین داراى دو هدایتند همچنان كه كفار و منافقین در دو ضلالت مى باشندو این طرز بیان بخوبى مى فهماند كه نامبردگان بخاطر اینكه از ناحیه خداى سبحان هدایت شده اند، داراى این پنج صفت كریمه گشته اند، ساده تر اینكه ایشان متقى و (داراى پنج صفت نامبرده نشده اند)، مگر بهدایتى از خدایتعالى ، آنگاه كتاب خود را چنین معرفى مى كند: كه هدایت همین متقین است ، (لا ریب فیه هدى للمتقین)، پس مى فهمیم كه هدایت كتاب ، غیر آن هدایتى است كه اوصاف نامبرده را در پى داشت ، و نیز مى فهمیم كه متقین ، داراى دو هدایتند، یك هدایت اولى كه بخاطر آن متقى شدند، و یك هدایت دومى كه خداى سبحان بپاس تقوایشان بایشان كرامت فرمود.آنوقت مقابله بین متقین كه گفتیم داراى دو هدایتند، با كفار و منافقین درست میشود، چون كفار هم داراى دو ضلالت ، و منافقین داراى دو كورى هستند، یكى ضلالت و كورى اول ، كه باعث اوصاف خبیثه آنان از كفر و نفاق و غیره شد، دوم ضلالت و كورى اى كه ضلالت و كورى اولشان را بیشتر كرد، اولى را بخود آنان نسبت داد، و دومى را بخودش ، كه بعنوان مجازات دچار ضلالت و كورى بیشتریشان كرد، و در خصوص كفار فرمود: (ختم اللّه على قلوبهم ، و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة)، غشاوت را بخود آنان نسبت داد، و مهر زدن بر دلهاشانرا بخودش .همچنانكه در آیات بعد درباره منافقین مى فرماید: (فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا)، مرض اولى را بخود منافقین نسبت میدهد، و مرض دومى ایشانرا بخودش ، بهمان معنائى كه از آیه (یضل به كثیرا، و یهدى به كثیرا، و ما یضل به الا الفاسقین)، (خدا با این قرآنش بسیاریرا گمراه ، و بسیارى را هدایت مى كند، و با آن گمراه نمیكند مگر فاسقان را، آنهائى را كه قبل از برخورد با قرآن فاسق بوده اند)، و آیه :(فلما زاغوا ازاغ اللّه قلوبهم)، (وقتى خودشان از راه راست منحرف شوند، خدا هم دلهاشان را منحرف مى كند) استفاده میشود.هدایت اول متقین از سلامت فطرت و هدایت دوم از ناحیه قرآن و فرع بر هدایت اول استو كوتاه سخن آنكه : متقین میان دو هدایت واقعند، همچنانكه كفار و منافقین میانه دو ضلالت قرار گرفته اند، و هر سه طبقه از دو خصیصه خود، یكى را یعنى اولى را خودشان داشته اند، و دومى را خداوند بعنوان جزا بر اولیشان اضافه كرده است .و چون هدایت دومى متقین بوسیله قرآن صورت مى گیرد، معلوم میشود هدایت اولى قبل از قرآن بوده ، و علت آن سلامت فطرت بوده است (و اما اینكه چرا بعضى فطرتشان سالم است ، و بعضى نا سالم ، و آیا علت تامه آن وراثت و خوبى و بدى پدر و مادر و شیر و امثال آنها است ، و یا علت تامه اش خود انسان است ؟ در پاسخ میگوئیم هیچیك از اینها علت تامه نیست ، ولى همه آنها بمقدار اقتضاء اثر دارد. مترجم ).این وجدانى همه ما است كه اگر فطرت كسى سالم باشد، ممكن نیست كه باین حقیقت اعتراف نكند، كه من موجود محتاجم ، و احتیاجم بچیزى است كه خارج از ذات خودم است ، و همچنین غیر من تمامى موجودات ، و آنچه كه بتصور و وهم یا عقل درآید، محتاج بامرى هستند خارج از ذاتشان ، و آن امر و آن چیز، امرى است كه سلسله همه حوائج بدو منتهى میشود.حقایقى كه شخص سلیم الفطره به آنها ایمان مى آوردپس شخصیكه سلامت فطرت داشته باشد خواه ناخواه ایمان به موجودى غایب از حس خودش دارد: موجودیكه هستى خودش و هستى همه عالم ، مستند بآن موجود است .شخص سلیم الفطره بعد از آنكه بچنین موجودى غیبى ایمان آورد، و اعتراف كرد، فكر مى كند كه این مبداء كه حتى دقیقه اى از دقائق از حوائج موجودات غافل نمیماند، و براى هر موجودى آنچنان سرپرستى دارد كه گوئى غیر از آن دیگر مخلوقى ندارد، چگونه ممكن است از هدایت بندگانش غافل بماند، و راه نجات از اعمال مهلك ، و اخلاق مهلك را بآنان ننماید؟ همین سئوالى كه از خود مى كند، و سئوالات دیگرى كه از آن زائیده میشود سر از مسئله توحید و نبوت و معاد در مى آورد، و در نتیجه خود را ملزم میداند كه در برابر آن مبدء یكتا خضوع كند چون خالق و رب او و رب همه عالم است ، و نیز خود را ملزم میداند كه در جستجوى هدایت او برآید، و وقتى بهدایت او رسید، آنچه در وسع او هست از مال و جاه و علم و فضیلت همه را در راه احیاء آن هدایت و نشر آن دین بكار بندد، و این همان نماز و انفاق است ، اما نه نماز و زكاة قرآن ، چون گفتار ما درباره شخص سلیم الفطره اى است كه اینها را در فطرت خود مى یابد، بلكه نماز و زكاتیكه فطرتش بگردنش مى اندازد، و او هم از فطرتش مى پذیرد.از اینجا معلوم شد كه این پنج صفتى كه خدایتعالى آنها را زمینه هدایت قرآنى خود قرار داده ، صفاتى است كه فطرت سالم در آدمى ایجاد مى كند، و در آیات مورد بحث بدارندگان چنین فطرتى وعده میدهد كه بزودى بوسیله قرآنش ایشانرا هدایت مى كند، البته هدایتى زائد بر هدایت فطرتشان ، پس اعمال پنج گانه نامبرده ، متوسط میان دو هدایتند، هدایتى سابق بر آن اعمال ، و هدایتى لاحق بآنها، و اعتقاد صادق و اعمال صالح میان دو هدایت واسطه اند، بطوریكه اگر بعد از هدایت فطرت ، آن اعتقاد و آن اعمال نباشد، هدایت دومى دست نمى دهد.آیاتى دال بر اینكه هدایت دومى از ناحیه خدا وقوع بر هدایت اولى استدلیل بر اینكه هدایت دومى از ناحیه خداى سبحان ، و فرع هدایت اولى است ، آیات بسیارى است كه چند آیه از آنها ذیلا از نظر خواننده مى گذرد: (یثبت اللّه الذین آمنوا بالقول الثابت ، فى الحیوه الدنیا و فى الآخرة)، (خدا كسانى را كه ایمان آوردند، به قول ثابت در حیاة دنیا و در آخرت پا بر جا مى كند، و خلاصه آنچنانشانرا آنچنان تر میسازد)، پس معلوم میشود بقول معروف چشمه باید از خودش آب داشته باشد، تا با لایه روبى زیادترش كرد (مترجم ) (یا ایها الذین آمنوا اتقوا اللّه ، و آمنوا برسوله ، یوتكم كفلین من رحمتة ، و یجعل لكم نورا تمشون به)، (اى كسانیكه ایمان آورده اید. از خدا بترسید، و برسول او ایمان بیاورید، تا خدا از رحمتش دو برابر بشما بدهد، و برایتان نورى قرار دهد، تا با آن نور مشى كنید) فراموش نشود كه فرمود: اى كسانیكه ایمان آورده اید، ایمان بیاورید، معلوم مى شود ایمان اولى فطرى است ، و ایمان دومى برسول و بكتاب او است . مترجم . ان تنصروا اللّه ینصركم و یثبت اقدامكم ، اگر خدا را یارى كنید، خدا یاریتان مى كند، و ایمانتان را قوى مى سازد)، معلوم مى شود یارى كردن دین خدا كه همان هدایت اولى است سبب مى شود ثبات قدم را، كه خود هدایت دومى و زائد بر اولى است ).(و اللّه لا یهدى القوم الفاسقین)، (خدا مردم تبهكار را هدایت نمى كند)، پس معلوم میشود انحراف از هدایت اولى ، كه همان تبه كارى باشد، باعث محرومیت از هدایت خدا مى گردد، و از این قبیل آیاتى دیگر.و مسئله ضلالت كفار و منافقین ، عینا مانند هدایت متقین ، داراى دو مرحله است ، یكى از ناحیه خود مردم ، و یكى بعنوان مجازات از ناحیه خدا، كه انشاء اللّه بزودى بیانش خواهد آمد. و در آیات مورد بحث بحیاة دیگرى اشاره شده ، كه انسانها در آن حیاة زندگى را از سر مى گیرند، حیاتى است كه فعلا پنهان است ، و نسبت بحیاة دنیا جنبه باطن را دارد نسبت بظاهر، حیاتى است كه زندگى انسان بوسیله آن حیاة در همین دنیا و بعد از مردن و در بعث و قیامت یكسره مى شود، و در بین ، مرگى ، و انعدامى فاصله نمى گردد، همچنانكه فرمود: (او من كان میتا فاحییناه ، و جعلنا له نورا، یمشى به فى الناس ، كمن مثله فى الظلمات لیس بخارج منها؟)(آیا كسى كه مرده و بى جان بود، او را زنده كردیم ، و برایش نورى قرار دادیم ، تا با آن در میانه مردم آمد و شد كرد، مثل كسى است كه در ظلمتها قرار دارد، و بیرون شدنى برایش نیست ؟) شنبه 24/2/1390 - 10:16
قرآن
(دیدگاه استاد علامه طباطبایی قدس سره) استاد علامه طباطبایی قدس سره [در پاسخ این سؤال] می فرمایند:علت وقوع تشابه درقرآن مجید به این خاطراست که قرآن برای طرح معارف عالی و بلند خویش، می بایست بیان خود را تا حد الفاظ و قالبهای عادی آن عصر پایین آورد این الفاظ برای معانی محسوس یا نزدیک به آنها وضع شده بود، ازهمین رو، تفهیم معانی بلند قرآنی نارسا و نامتجانس بود. در نتیجه در آیات، خفای معنا و تشابه به وجود آمد . بله! تنها کسانی که از بصیرت و آگاهی ممتازی برخورداربودندو فهم و درک فوق العاده ای داشتند از این امر برکنار بودند . به معنای این آیه شریفه توجه کنید:«انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها، فاحتمل السیل زبدا رابیا...کذلک یضرب الله الحق و الباطل، فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض، کذلک یضرب الله الامثال; ازآسمان آبی فرو فرستاد پس رودخانه هایی به اندازه خود روان گردید و آب روان کفها را بر بالای خود به حرکت درآورد. خدا بدین گونه برای حق و باطل مثال می زند . اما کفها [باطل] پس رها می گردد و از بین می رود و اما آنچه مردم را سود می بخشد [حق] درزمین باقی می ماند و خداوند [برای هدایت مردم] این چنین مثالهایی می زند . قرآن شریف نیز چنین است و هر یک از انسانها به اندازه قابلیت و توانایی فکری خویش ازآن بهره می گیرد به همین خاطر برخی از آیات متشابه، با دقت فراوان و تعمیق نظر، معانی روشنی را به خود می گیرند و ازحالت تشابه خارج می شوند و به این معنا تمامی آیات قرآن مجید برای همیشه زمانها جزو محکماتند . (دیدگاه شیخ محمد عبده) شیخ محمد عبده در این باره می گوید: پیامبران الهی به سوی تمامی مردم - چه پست و چه شریف، چه آگاه و هوشیار و چه نادان و اندک فهم - مبعوث شده اند و برخی از حقایق دینی وجود دارد که ممکن نیست آنها را با عبارتی بیان کنیم که همه کس آنها را دریابند . زیرا در قرآن بعضی معانی بلند و حکمتهای دقیق هست که دانشمندان آن را درک می کنند، هرچند در قالب مجاز و کنایه بیان شده باشد . به عامه مردم نیز فرمان داده شده آنچه را که توانایی درک و فهم آن را ندارند به خداوندد واگذارند وتنها به محکمات قرآن تکیه کنند. در نتیجه همه مردم به اندازه استعداد وتوانایی درک خود، از قرآن توشه می گیرند
شنبه 24/2/1390 - 10:13
قرآن
قرآن کتابی روشنگر و قابل فهم برای همگان است و از آنجا که زبان قرآن همین زبان بشری است ناگزیر است موضوعات ظریف معنوی را با همان عباراتی بیان کند که بشر برای موضوعات مادی به کار میبرد.
درباره دلیل وجود متشابهات در قرآن کریم میتوان دلایل زیر را مطرح کرد: 1- کاریرد الفاظ و عبارات رایج میان انسان ها به زندگی بشری محدود است ولی سخن درباره موضوعات معنوی و آسمانی، همانند خداوند و مسائل فرامادی، با عبارات و الفاظ محدود، موجب نارساییهایی میشود و همین نارساییها در کلمات سرچشمه بخش قابل توجهی از متشابهات قرآن است.
شیخ شبستری در گلشن راز می گوید:
معانی هرگز اندر حرف ناید *** که بحر بیکران در ظرف ناید
2- بسیاری از حقایق قرآنی، مربوط به جهان دیگری است که از افق فکر ما دور است. انسان ها به حکم محدودبودن در زندان زمان و مکان، قادر به درک عمیق آنها نیستند. در نتیجه نارسایی افکارانسان ها و بلند بودن آن معانی سبب دیگری برای تشابه قسمتی از آیات قرآن است؛ همانند آیات مربوط به قیامت.
به طور کلی هیچ مفهوم و معنایی را نمی توان به هیچ انسانی تفهیم کرد، جزاز راه معلومات ذهنی که در طول زندگی به دست آورده است. گاهی اوقات جز استفاده از تمثیلات حسی، راهی برای تفهیم یک حقیقت نیست،همانند تمثیل لذت ازدواج به شیرینی حلوا برای کودکان.
3- وجود متشابهات در قرآن نیاز شدید مردم را به پیشوایان الهی روشن میسازد و سبب میشود مردم به حکم نیاز علمی، به سراغ آنها بروند و رهبری آنها را عملا به رسمیت بشناسند. به این ترتیب، شاگردان مکتب قرآن هیچگاه ارتباط خویش را با معلمان راستین قرآن یعنی(پیامبر اکرم} وائمه معصومین علیهمالسلام که حقیقت قرآن وسخنگویان آن هستند قطع نمیکنند. شنبه 24/2/1390 - 10:9