• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 5
زمان آخرین مطلب : 5626روز قبل
هوا و فضا

آسانسور فضایی وسیله‌ای خیالی است که برای انتقال ماده از سطح یک جرم آسمانی به فضا طراحی شده است. برای این وسیله طرح‌های بسیاری تصور شده که همه آنها شامل مسافرت به فضا از طریق حرکت در امتداد ساختاری ثابت یه جای استفاده از موشک‌های فضایی است. طرح کلی این وسیله غالبا" به سازه‌ای مربوط می‌شود که از روی سطح زمین - در نزدیکی یا روی استوا - تا مدار اطراف زمین و فضای بی وزنی امتداد داشته باشد.
ایده آسانسور فضایی نخستین بار توسط کنستانتین تسیولکوفسکی در سال ۱۸۹۵ مطرح شد، زمانی که او صحبت از ماشینی تخیلی به اسم «برج تسوکوفسکی» کرد که از سطح زمین تا مدار زمین امتداد داشت. ایده‌هایی که اخیرا" درباره این طرح مطرح می‌شود بیشتر بر وجود سازه‌ای دارای قابلیت انبساط (برای مثال یک ریسمان دارای قابلیت انعطاف) تاکید می‌شود که از مدار زمین تا سطح آن کشیده شده باشد. این سازه، به همان شکلی گه تارهای یک گیتار کشیده شده و محکم اند، بین زمین و فضا امتداد پیدا می‌کند. یه آسانسور فضایی گاهی اسامی دیگری نظیر پل فضایی، بالابر فضایی، نربان فضایی، قلاب آسمان، برج مداری و آسانسور مداری نیز نسبت داده می‌شود.
دانش و تکنولوژی فعلی به اندازه‌ای نیست که بتوان به وسیله آن ابزارهای مهندسی قابل استفاده‌ای ساخت که به اندازه کافی مقاوم و سبک باشند و بشود از آنها در ساخت آسانسور فضایی استفاده کرد. موضوعی در ابتدا با آن رو به رو می شویم این است که مجموع جرم وسایل و ابزارهایی که قرار است این سازه را تشکیل بدهند به قدری زیاد است که باعث شکسته شدن کابل آسانسور می‌شود. در طرح‌های خیالی‌ای که اخیرا" برای آسانسور فضایی مطرح شده است، استفاده از موادی که در آنها نانو تیوب‌های کربنی به عنوان ماده‌ای با قابلیت انعطاف بالا به کار رفته، مورد تاکید قرار گرفته است، چرا که مقاومت اندازه گیری شده نانو تیوب‌های کربنی بسیار کوچک به اندازه کافی بالا بوده است تا این موضوع را از لحاظ فرضی ممکن سازد.فناوری امروزی تنها توانایی ساخت آسانسوری برای نقاطی از منظومه شمسی است که داری جاذبه گرانشی کمتری باشند، مانند مریخ

 

 

 آسانسور فضایی شامل کابلی خواهد بود که به سطح زمین متصل بوده و تا فضا امتداد خواهد داشت.

يکشنبه 23/3/1389 - 20:32
شعر و قطعات ادبی

پرواز در هوای خیال تو دیدنی ست

حرفی بزن که موج صدایت شنیدنی ست

 

شعر زلال جوشش احساس های من

از موج دلنشین کلام تو چیدنی ست

 

یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است

این قطره هم به شوق نگاهت چکیدنی ست

 

خم شد- شکست پشت دل نازکم  ولی

بار غمت ـ عزیز تر از جان ـ کشیدنی ست

 

من در فضای خلوت تو خیمه می زنم

طعم صدای خلوت پاکت چشیدنی ست

 

تا اوج ، راهی ام  به تماشای من بیا

با بالهای عشق تو پرواز دیدنی ست

يکشنبه 23/3/1389 - 20:15
شعر و قطعات ادبی
دیروز در کنار تو احساس عشق بود

 

دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود

دستان کوچکت که جنون مرا نوشت

این واژه های غرق به خون مرا نوشت

هرجا که رد پای شما هست می روم

فکری بکن به حال من از دست می روم

قلبم شکسته است و هی سرد می شوم

بگذار بشکند عوضش مرد می شوم

دستان خسته ام به شقایق نمی رسد

فریاد من به گوش خلایق نمی رسد

این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست

یا مثل چشم های شما با کلاس نیست

این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر

هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر

بین خودم و آینه دیوار می کشم

هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم

شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست

در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست

بانوی دشت های قشنگی که سوختی

عشق مرا به رهگذران می فروختی

چشمانتان پر از هیجان نیست نازنین

این دست ها همیشه جوان نیست نازنین

شاید کسی که بین غزل های من گم است

در فصل های زندگی ام فصل پنجم است

یا نه درست مثل خودم لاابالی است

از مردمان غمزدهء این حوالی است

حالا ببین علیه خودم غرق می شوم

در منتها الیه خودم غرق می شوم

دلشوره های سرخ دلم ناتمام ماند

احساس می کنم غزلم ناتمام ماند

يکشنبه 23/3/1389 - 20:15
شعر و قطعات ادبی

سه نقطه های تو گاهی هزار واژه ومن

هنوز در تب یك نقطه از لبت بی تاب

 

 

 

همیشه معنی صد اضطراب  ...  من، بی تو

همیشه دیدن بی پرده  ی شما در خواب 

 

 

 

 چه عاشقانه ی  پوچی!  تو خوب می دانی

 میان این همه رویا   ، فقط تویی كمیاب

 

 

 

و من چه خسته تو را چون سراب می جویم

چه فصل خالی و تلخی ست سهم من زین خواب! 

...

 

 كجاست آنكه ز من آتشی بگیراند

بسازد از تن من  قطعه قطعه های مذاب

 

و یا حضور تو را قصّه قصّه ، فصل به فصل...  

 بخواند از تو غزل های نابِ بی پایاب

 

   ... 

 

خدا کند که غزلهای آخرم باشد

خدا کند که شوم در غمت خراب،خراب

 

چه روزگار غریبی ست نازنین، آری

 نه حرف مانده برایم ،  نه عشق های مجاب

 

 بیا... تمام کن این انتظار را در من

 بدون شرح و سه نقطه ... پر از حکایت ناب

...

 

 

یکی نبود و یکی بود و او نبود ... و من

 هنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب

يکشنبه 23/3/1389 - 20:14
شعر و قطعات ادبی
اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو

گفتم که یک غزل بنویسم برای تو

احساس می کنم که کمی پیرتر شدم

احساس می کنم که شدم مبتلای تو

برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو

دل می دهم دوباره به طعم صدای تو

از قول من بگو به دلت نرم تر شود

بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!

دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :

یک آسمان ، بهانه ی باران برای تو

ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم

رخصت بده نفس بکشم در هوای تو

يکشنبه 23/3/1389 - 20:14
شعر و قطعات ادبی
از کوچه پرسیدم نشانت را نمی دانست
آن کفشهای مهربانت را نمی دانست

رنجیده ام از آسمان ، قطع امیدم کرد
دنباله ی رنگین کمانت را نمی دانست
اینگونه سیب سرخ هم از چشمم افتاده ست
شیرینی اش ، طعم لبانت را نمی دانست

قیچی شدم ، بال و پرم را یک به یک چیدم
ســـَمت ِ وسیع ِ آسمانت را نمی دانست

لای ورقها ، نامه ها ، دفترچه ها گشتم
حتی کتابی داستانت را نمی دانست

يکشنبه 23/3/1389 - 20:13
شعر و قطعات ادبی

مخواه از رخ ماهت نگاه بردارم

مخواه چشم بپوشم ، مخواه بردارم

اگر به یـُمن ِ قدمهای مهربانت نیست

بگو که سجده از این قبله گاه بردارم

مگر بهشت نگاه تو عاشقم بکند

که دست از سر ِ نقد  ِ گناه بردارم

گناه  ِ هرچه دلم بشکند به گردن توست

گناه  ِ هر قدمی اشتباه بردارم

تو قرص ماهی و  من کودکی که می خواهم

به قدر کاسه ای از حوض ِ  ماه بردارم

بیا که چشم ِ جهانی هنوز منتظر است

بیا که دست از این اشک و آه بردارم

يکشنبه 23/3/1389 - 20:13
شعر و قطعات ادبی

بار ِ دلــتـنگـیـت ُ  بستی ، دیگه وقت رفتنه

 

داری میری و فقط خاطره هات سهم منه

 

دلم از حادثه خونه ،  چشام از خاطره خیس

 

دوس داری برو ولی نامه برامون بنویس

                 

 

به تو می رسم اگه موج  ِ مسافر بذاره

 اگه دلبستگیــا  لحظــه ی آخـــر بذاره

 

به تو می رسم به تو  پولک نقره کوب ماه !

 

به تو می رسم به تو طلای این شب سیاه !

 

به تو می رسم به چشم  ِ انتظاری که داری

 

به تو می رسم به آغوش  ِ بهاری که داری

 

به تو که آینه ها محو تماشات می شدن

 

شبای تیره  چراغونی  ِ چشمات می شدن

 

             

می تونی  دل  بـِکــنـــی تا ته ِ  دنیا برسی

 

امروزُ رها کنی تا خود  ِ فردا برسی

 

می تونی همسفر ِ خاطره های بد باشی

 

می تونی راه رسیدن به شبُ بلد باشی

 

می تونی تو چار دیوار ِ غربت  ِ دنیا بری

 

می تونی هر جا بمونی ،  می تونی هرجا بری

 

امّا هرگـــز نمی تونی غمُ تنها بذاری

 

تو مســــافری نمی شه غربتُ جا بذاری

 

خاطرت هرجا که باشی بازم اینجا می مونه

 

تا ابد غصه ی غربت  ، تو دلت جا می مونه

يکشنبه 23/3/1389 - 20:11
شعر و قطعات ادبی
ورق می خورد شب ، با پنجه ی تقدیر در باران

ومی رقصید عطر ِ كال ِ كاج ِ پیر در باران

نگاه ِ بـِركه ، سرشارازتب ِ رویای وارونه

ومی رویید از ژرفای آن تصویر در باران

میان ِ چشم ها مانده ست سرگردان ، هزاران سال

خمار ِ خواب های خیس وبی تعبیر در باران

دل ویك گوشوار ِ كاغذی ، انگیزه ی بودن

ومن ، باران ندیده ، دختری دلگیر د ر باران

صدای خیس ِ مردی درگلوی تار می روئید

كسی مثل خودم، مثل خودش درگیر در باران

به جرم ِ بی گناهی ، دارهای چشم ها می دوخت

به سرتاپای من ، یك درد ِ دامنگیر در باران

غمی كم كم خودش را دررگ ِ دیوانه ام می ریخت

جنون بود وتب ِ رقاصی ِ زنجیر در باران

جنون بودآن شب وآئینه ای صد پاره دردستم

ومن حل می شدم با آیه ی تكثیر در باران

يکشنبه 23/3/1389 - 20:9
شعر و قطعات ادبی
وقتی سكوت ِ دهكده فریاد می شود
تاریخ ، از انحصار ِ تو آزاد می شود

تاریخ ، یك كتاب ِ قدیمی ست كه در آن
از زخم های كهنه ی من یاد می شود

از من گرفت دخترِ ِخان هرچه داشتم
تا كی به اهل ِ دهكده بیداد می شود؟

خاتون! به رودخانه ی قصرت سری بزن
موسی ، دل ِ من است كه نوزاد می شود

با این غزل ، به مـُلك ِ سلیمان رسیده ام
این مرد ِ خسته ، همسفر ِ باد می شود

ای ابروان ِوحشــی ِتو لشكر ِ مغول!‏
پس كی دل ِ خراب ِ من ، آباد می شود؟

در تو هزار مزرعه ، خشخاش ِ تازه است
آدم به چشـــــــــــــم های تو معتاد می شود

يکشنبه 23/3/1389 - 20:8
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته